۸ پاسخ

من رفتم عید دیدنی خدا رو شکر اذیت نشدم .یهدجاهایی که می‌خواست ادیت کنه یا دیگه زود بلند می‌شدیم یا بردمش شیر میدادم بهش

عید دیدنی با بچه جهنمه واسه من اینطور بود

ما امروز راه دور رفته بودیم دیگه از صب ساعت ۱۰ راه افتادیم تا ساعت ۷ غروب
کلا با ماشین چرخیدیم
یکم چون تو جمعیت بود از حجم غذاهایی که خورد کم شد ولی درکل خوب بود
ساعت ۱۱ از خواب بیدار شد و چرخیدیم خسته شد ساعت ۴ دوباره خوابید دو جا تو بغلم بردمش ۱ساعت اینا خوابید و دوباره بیدار شد
برای شام هم دعوت بودیم بچه داشتن بازی کردن باهم اذیت نکرد خداروشکر

سلام سال نو مبارک
پسر من کلا تو خونه یکسره اذیت میکنه یا گریه میکنه میریم عید دیدنی حتی اگه نشناسه و اولین بار باشه اینقدر آروم و خوشحاله کلا دوست نداره خونه باشه یکسره میگه دده

اصلا استرس نداشته باش بدترين كارم بكنه بچهس ديگه انقدر ببر تاعادت كنه

پسر منم خیلی اذیت می‌کنه و کلا غیر قابل پیش بینیه ، یهو میبینی میزنه زیر گریه و کلافه بودن
ولی عید دیدنی که کوتاهه نهایت نیم ساعت هست تا بیاد اذیت کنه بلند میشید
ولی من پسرم رو همه جا میبرم اذیت هم کنه میگم بچه اس دیگه حوصله نداره خوب نخوابیده یا چند جا رفتیم خسته اس
اسباب بازی مورد علاقه اش همیشه تو کیفمه و فقط تو مهمونیا میدم که سرگرم بشه
در کل باید ببری تا عادت کنه وگرنه بیشتر غریبگی میکنه و تو خونه هم گناه دارن همه اش خونه ان

من رفتم عید دیدنی. خب دست میزنه به همه چی ولی بالا سرش مراقب بودم . اگه خیلی اذیت میکرد گوشی میدادم دستش

سلام عزیزم. سال نو مبارک. منم دقیقا استرس های تورو داشتم. ولی خداروشکر تا الان خوب بوده. اتفاقا با بچه ها خیلی بازی کرد و بهش خوش گذشت. ولی غذا اصلا نخورد اونجا اینقدر مشغول بازی بود.

سوال های مرتبط

مامان ۳قلوهام مامان ۳قلوهام ۲ سالگی
نمیدونم به بعضی ها چه بایدد گفت اقا خواهشا فرهنگ داشته باشین بیشر عزایزان میدونن پسرم طبقه پایین پیش مادرشوهرمه از بچگی حالا دختر بزرگم و دو دختر دیگه‌م پیش خودمن این دوتا چند شب پیش خونه‌مون سرد بود صبح بینی و گلوشون کیپ شد و سرفه داشتن شب ها اصلا اصلا این چند روز بیرون نبردمشون که پسرم نیاد پیششون مریض بشه گفتم اون که سالمه فرقشون چیه اون بدنش ضعیفتر هست الان دو روز پیش ی بی خدایی بگم پسر عمه شوهررم زنش هی نمیاد خونه پدرشوهر من و برای عید نیومد اومده عید دیدنی بعد پسر عمه شوهرم از دهنش پریده که پسرم تب گرفته اصلا نتونسته ی هفته حتی چشماش باز کنه و سردرد شدید خوب نشده اومدن خونه مادر شوهرم منم که نفرت دارم از زنش نرفتم طبقه پایین پیششون چون خیلی حرمت زنش رو گرفتم و پشت سرم ۱۰۰بار بد گفت و ...الان پسرم از شدت نب از دیشب افتاده و فقط بروفن دادم دکترش امروز نیست خدا لعنتتون کنه مریضین چرا میرین جایی که بچه کوچک هست میرم پایین هی بیقراری میکنه میگم این دوتا دختر رو ببرم پیشش تا بازی کنه تب یادش بره کم بهانه بیاره میترسم اینا تب اون رو بگیرن دلم براشون میسوزه نمیدونم چیکار کنم اعصابم خرابه خدا لعنتشون کنخ