۸ پاسخ

فقط ۲بار بچه تر که بود مریض شدم به هوای اینکه نگیره مادرم و خواهرم بردن پیش خودشون که مریض نشه ولی به قیر از اون نه من جایی میزارم نه اون بدون من میمونه بااینکه خانواده‌ام برای دخترم جونشون و‌میدن و هیلی دخترم دوستشون داره ولی بدون من حاضر نی بمونه باهاشون

گهگاهی در طول روز درحدچندساعت می‌زارم خونه مامانم مادرشوهرم خواهر شوهرم بمونه اونم بشرطی که هرکاری(مثلا بهش شکلات وهله اول وکاکائونوشابه وغذای بیرون ندن بدون هماهنگی با خودم جای نبرنش مثلا پارکو...) گفتم انجام بدن وگرنه اجازه نمیدم وشب هم اصلااااااا نمیزارم جای بمونه حتی به قیمت بحث با همسرم

آره خونه مامانم گاهی می‌ره
گهگاهی بابام میاد دنبالش یا همسرم می‌بره چند ساعتی اونجا هست ولی خونه بقیه تنها نه نمیره

نه بدون خودم جایی نمیفرستمش..فقط باشوهرم میفرستمش بیرون بعضی وقت ها

اول اینکه دختر من محاله جایی بمونه مگر پیش مامان خودم درسته مامان منم خیلی لوسش میکنه..اما پیش مادرشوهرم نمیمونه حتی یه دقیقه چون اونا اصلا اعصاب ندارن همش میگن پشین این مارو بکن اون کارو نکن در ببند بیرون نرو همش باید یه جا بشینه حتی دخترم با من هم به زور میاد اونجا

من با اینکه دخترم خیلی شیطون و اذیت کن هست اصلا تا مجبور نشم نمیفرستمش جایی. خونه مادرشوهرم که تا حالا اصلا شب نمونده باخودمون رفته و برگشته و چون میدونن من حساسم کار اضافه ای نمیکنن که بچه یاد بگیره و بدعادت بشه..خونه بابامم آنچنان زیاد نمیره که‌اگه بره خیلی بهش بها میدن و لوسش میکنن. درکل تا خودم هستم همراش سعی می‌کنم نذارم لوسش کنن. مثلا یه مدت هرچی من دعواش میکردم مامانم سریع بغلش می‌کرد و اینا گفتم نکن بدعادت میشه الان کمتر شده

ولی بنظرمن نمیزارم بمونه خوب نیست

نه من تاحالا نزاشتم جایی بمونه یا بزارم که کارامو بکنم
امروز ی پارک بردن بچمو خودم نرفتم هم چیپس دادن هم بستنی هم شیر کاکاعو بعدم اصلا به حرفم گوش نمیده

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۳ سالگی
سلام مامانهای مهربون لطفا هرکسی تجربه داره بیاد منو راهنمایی کنه
پسرم 3.5 سالشه دخترم 3 ماه خیلی بد قلقه همش در حال گریه هست و با کوچک‌ترین صدا بیدار میشه
پسرم هم من سعی میکنم باهاش وقت بگذرونم نقاشی کنم آب بازی کنم ولی واقعا کشش ندارم دیگه کارهای خونه غذا درست کردن رسیدگی به بچه بی‌خوابی شبانه
از یه طرف هم پسرم خیلی به ابجیش گیر میده با اینکه من اصلا عکس‌العمل نشون نمیدم ولی تا میبنه خوابه سریع می‌ره بالا سرش خم میشه توی صورتش جیغ میزنه دخترمم از ترس شروع میکنه گریه کردن یا تا میبینه خوابهای صداش میزنه میگه باید بیدار شه
توی خونه همش بهم چسبیده دستشویی میرم بدو میاد پشت در
دیشب موقع خواب خیلی گریه میکرد که تنهام نزار میدونم ترس از دست دادنم رو داره ولی نمیدونم باید چیکار کنم واقعا کم آوردم باباشون هم تمام شیفت سرکاره مجبوره اضافه کار بیاسته تا بتونیم جوری که بچه ها میخوان زندگی کنیم ولی خودمم دیگه کشش ندارم آرزو یه خواب راحت دارم خواهر شوهرم وقتی باشه پسر بزرگه رو نگه میداره میبره پیش خودش وی دلم میخواد یکی دخترم رو بگیره پسرم رو ببرم پارک ببرم فروشگاه