۶ پاسخ

من از مای بی بی گرفتن میترسم

میگم توماج در طول روز شیر نمیدم، فقط ۱۵۰ تا شب قبل خواب، یعنی اینم ازش بگیرم

انشالله آرش منم همکاری کنه شیشه رو پس بزنه

منم‌احساس میکنم راحت بتونم بچمو از شیر بگیرم الانشم زیاد شیر نمیخوره

من بیشتر استرس شیشه رو دارم تا خود شیر

چجوری شیشه شیر گرفتی؟

سوال های مرتبط

مامان پسر عزیز مامان مامان پسر عزیز مامان ۱ سالگی
سلام مامانای عزیز
خداقوت
جمعه زمستونیتون بخیر
میخوام پروسه از شیر گرفتن پسرم رو براتون بگم پسرم تا ۱۵ ماهگی وابستگی شدیدی به سینه داشت. رفتم بهداشت و گفت شیر رو کم کن و غذا بده. دیکه هروقت شیر میخواست بهش میوه یا آجیل یا هر چیزی که می‌شد به بچه بدی می‌دادم. اما بازم وابسته بود. همش میگفتم چطور من این بچه رو از شیر بگیرم. تا اینکه ۱۸ ماهه شد. باز رفتم بهداشت و گفت شیرشو کم کن غذا بده. دیکه مصمم شدم تدریجی شیرو ازش بگیرم. اول شیر روز رو کم کردم
فقط بعد از غذا شیر می‌دادم. اما شیر شب و شیر برای خوابیدن سرجاش بود. شبا وابستگی پسرم به سینه بیشتر از قبل شده بود.
منم مضطرب از اینکه آخرش آیا موفق به این کار میشم یانه.
دیگه روزها فقط قبل از خواب شیر می‌خورد و شبا همچنان پابرجا. همش فکرم این بود چیکار کنم شیر و کمتر کنم
حس میکردم نمیتونم اینکارو بکنم.
یه شب با پسرم لج کردم و قبل از خواب ممه ندادم بهش.
خیلی گریه کرد طفلکی خیلی باهاش حرف زدم.
گفتم توپولوها سیر نمیخورن ریزولو ها شیر میخورن چون خیلی کوچولو هستن.
یه عالمه حرف تا راضی بشه کلی نشد. دعواش هم کردم چون واقعا دیگه نمی‌کشیدم. دیگه از اون شب مقاومت رو شروع کردم. توی روز کامل قطع کردم چند روز. بعد از چند روز شیر قبل از خواب رو حذف کردم. در طول روز همش باهاش صحبت می‌کردم که ممه مال نی نی کوچولوهاس
هرجا نینی میدیدم میبردمش پیشش میگفتم ببین چقدر کوچولوعه ممه میخوره. اما نی نی بزرگا دیگه ممه نمیخورن. چند شب نزدیک سحر پا میشد گریه میکرد. منم می‌دادم بهش ممه.
یشب وقتی ممه دادم دیدم زود ول کرد. فهمیدم انگار میلی نداره بهش. دیکه ازون موقع ندادم.
مامان آوا کوچولو💐 مامان آوا کوچولو💐 ۱ سالگی
سلام مامانها و خانمهای گل🌺🌸 خدا قوت ب همگی..
.
اوا شیر خیلی کم می‌خورد بیشتر بازی می‌کرد یکبار سعی کردم از شیر بگیرم نتونستم خودمم دلم تنگش میشد اومدم شیر دادم چنان لبخند رضایتی از خوردنش زد ک دلم ریخت🤩 چند روز بعد دیدم اذیت میکنه ی روز کلا بدون شیر خوابید یعنی موقع خواب بغلش نمیکردم ک بهونه سینم نگیره.. دو شب گذشت شب سوم ب قدری حال روحیم بد بود..حم از موعدم گذشته بود هم به خاطر شیر ندادن حالم خوب نبود هم موقع سالگرد پدرمه.. بعد خوابیدن اوا آنقدر گریه کردم تا آروم شد...شوهرم دلداریم داد 🌸همش خوردن اوا رو تجسم میکردم ک بهم میخندید با موقع شیر خوردن با صورتم بازی میکرد من دستش پس میزدم. یادم افتاد چقدر انتظار میکشیدم ک بدنیا بیاد بهش شیر بدم همش میگفتم اتفاقی نیوفته نتونم اون حس رو تجربه کنم یهو همشون اومدن جلو چشمم و حالم بد کردن 😭😥اول آخر باید از این مرحله گذر میکردیم ولی عجیب حال روحی بدی داره... انشالله ک سلامت باشن و از بزرگ شدنشون لذت ببریم...