۶ پاسخ

من مرتب زیارت عاشورا گوش میدم ان شاءالله دنیا اومد با همین آروم بشه

من تو بارداریم خیلی یاسین و حدیث کسا گوش کردم
و با یه آهنگ ملایم میخوابیدم
انشالله بدنیا اومد با همون یاسین حدیث کسا آروم بشه

منم دقیقا خالم آهنگایی که تو بارداری گثش میداد بچش که به دنیا اومد با همونا می‌خوابید

من همیشه زیاد اهنگ گوش میدم تو بارداری هم همینطور بودم الان دخترم با صدای اهنگ آروم میشه

من آیت الکرسی میزاشتم تو بارداریم هر روز صبح
بعد اهنگای بچگانه و لالایی واسش میزاشتم خودمم میخوندم همراهش
دخترمم الان با همون لالایی ها راحت میخوابه
و اینکه وقتی باردار بودم خییییلی زیاد باهاش حرف میزدم از صبح همه کاراییکه میکردمو واسش میگفتم
دخترمم خیلی زود شروع به گفتن آواها و اقون گفتن کرد
فکر میکنم خیلی زود حرف بزنه اینجوری پیش بره😂

منم هدفون میزارم گوش میکنم همه جور اهنگی قران خودم میخونم شبی دو صفحه ولی تو خونه نمیزارم برا پخش موقع اذان صداشو زیاد میکنم

سوال های مرتبط

مامان nanaz مامان nanaz هفته سی‌وسوم بارداری
وای باورم نمیشه کمتر از ۵۰ روز دیگه نی نی جون بدنیا میاد

چقدر زود گذشت واقعا 🥺 پارسال این موقع اصلا فکرشم نمیکردم ک بخام ب این زودی تصمیم بگیرم ک بچه دار بشم😁☺️ اینکه میگن ادم از فردای خودش خبر نداره شامل حال منم فک میکنم میشه😁
ولی با این حال خوشحال ترینم بخاطر نی نی جان و اومدنش
گاهی باخودم میگم ک چجوری تنهایی بسر میکردم این ۶سال رو😕
خدارو شکر بابت اینکه قابل دونست ک نی نی بده
خداروشکر بابت نی نی سالمی ک داده☺️
ایشالا ک چن وقت دیگه زایمان راحتی نصیبم کنه و هروقت ک فک بکنم ک زایمانم خداروشکر کنم😁درسته خاسته زیادیه ولی ایشالا ک خدا پشت گوش نمیندازه😂

شماهم بیاین بگین چجوری گذشت بارداری بهتون و تا الان چجوری بوده براتون
من اولا احساس وحشت داشتم انگار ک درونم ی هیولا قراره باشه و احساس اینو داشتم ک میخاد درونمو بخوره😂😂 دراین حد .مثل خون اشام ها😛😂😂 نمیدونم چرا مخصوصا از ۱۵ هفته این حس شروع شده بود تا ۲۳.۲۲هفته ک لگداشو حس کردم و کمی اروم شدم
مامان شاهان شایان مامان شاهان شایان روزهای ابتدایی تولد
من رفتم خیاطی شوهرم رفت کارگری ک واسه خودمون وسایل بخریم کم کم داشتیم پیشرف میکردیم ک من افسردگی گرفتم همش خود زنی میکردم دارو مصرف میکردم شوهرم دید حالم خرابه گفت نرو سرکار ک من حامله شدم بعدش ک حامله شدم خیلی روزا گذشت ک به خودم برگردم ک عاشق یه مردی شدم ک به هم دیگه رسیدن غیر ممکن بود بود
ک من خواستم زایمان کنم منو بستری کردم ک فهمیدم شوهرم داره با یکی دیگه بهم خیانت میکنه ک من از هفته زایمانم کم بود ک منو مرخص کردن من اومدم خونه شبش شوهرم با اینکه میدونست بدنم درد میکنه رقت با زنه خوابید حال مستیش اومد خونه من دعوا انداختم این چه وضعشه ک گفت تورا نمیخوام ک من درد زایمان گرفتم منو بردن بیمارستان ک زایمان کنم منو بردن زایشگاه پسره رفت دنبال دختره بعد ۴ ساعت ک زایمان کردم اومد پیشم حتی بچه رو هم بغل نکرد منو منتقل کردن بخش ک دیدم شوهرم میاد با ۱۰ تا کاغد دستمالی گفتم اینا چیه گفت لازمت میشه نه گلی نه شیرینی نه خوراکی ک گفتم باشه آبروم رفت جلوی همه همچنان بین ما سرد بود ک وقتی ترخیص شدم ماه ها گذشت ک بهش گفتم میخوام بچمو بردارم برم خونه پدرم ازت طلاق میگیرم اونم گفت چرا گفتم نه محبت میکنی نه چیزی فقط خیانت میکنی من دیگه نمیتونم بکشم ک گفت یه فرصت بده جبران میکنم ک خواستیم بازم بچه دار بشیم ک شدیم الان پسر اولم ۱۸ ماهشه بچه تو شکمم ۲ هفته دیگه به دنیا میاد ۹ ماهه هست ک من حاملم ۴ سال هست ک از پدر و مادرش جدا شدیم تو ۹ ماه زندگی رو تجربه کردیم ۴ ساله همش بینمون سرد بود


اینم داستان زندگی من