۱۴ پاسخ

عزیزم بخدا خیلی سخت میگیری
من تا حامله میشم همون از اول کمر درد شدید لگن درد معده درد ترش کردن معده گلوم میسوزه رگ سیاتیکم میگیره تنگ نفس شدن تپش قلب افسردگی ‌که سر همه بچه هام داشتم تیروئید و فشار وقند بارداری وعفونت اداری کم خونی دارم اینا رو گفتم عزیزم به خودت سخت نگیر اونجوری سخت میگذره برات گلم

همه مشکلاتت از اعصابه...از استرسو ناراحتیه به خدا ..نکن با خودت دختر

از کجا میدونی حالا اون دوتا حالشون خوبه شاید مثل من نمیگن به کسی که چقدرررررر درد دارن نفسشون بالا نمیاد.

تقریبا کمتر از ۲ ماه مونده به زایمانم ولی یه روز خوش ندیدم روزی نیس که جاییم درد نداشته باشه

عزیزم برا معدت قرص لانزو نخوردی؟

عزیزم یه مسافرت بروبزارحال روحیت خوب شه همه چیزازاعصابه هرچقدراروم ترباشی وریلکس ترباشی حالتم خوب میشه فیلم های طنزبریزنگاه کن

گلم بخدا همه داغونن منم گاهی آنقدر سرم داغ میشه خون دماغ میشم بی‌حال تهوع خاطر پشت حلق سوزش معده لگن درد اوه ضعف شدید مدام گشنمه

من که دیگه رد دادم تا یه چیز از گلوم می‌ره پایین فوری حالم بد میشه بعدم فشارم میفته و شروع میکنم به لرزیدن🥲

منم دوسه هفته دیگه زایمان دارم تا اینجاش هم خیلی عذاب کشیدم

من تو حاملگی درد زایمان داشتم شدیدددد، جوری که اینقدر درد کشیده بودم از قیافه خودم تو آینه میترسیدم، فکر کن جوری درد کشیده بودم که بعد زایمان سزارین دیگه درد سزارین برام هیچ بود، هرچی سرم مسکن بهم تزریق میکردن بی فایده بود
یه شب از شدت درد صدای شوهرم زدم، گفتم کاش میبردی توی قبرستون زنده به گورم میکردی، دیگه تحمل ندارم، فکر کن شب رفتم تو بالکن میگفتم خوشبحال اونایی که الان راحت خوابیدن، تا این حد اذیت بودم ولی به عشق بچه ام تحمل میکردم
به نظرم اصلا بهش فکر نکن وبه عشق بچه ات تحمل کن

😩😩😩

چرا از الان منفی نگرید از الان دارید غصه بعد زایمان رو می‌خورید تا اون موقع خدا بزرگه توکلت ب خدا باشه و مثبت فکر کن تا برات مثبت اتفاق بیفته

عزیزم همه چی شانسیه.. هم بارداری. همه بچه. و........

خواهر من بارداره امروز گفت دوبار فراموشی گرفتم اسم شوهرمم یادم رفت

توکلت بخدا باشه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۹۶....
بهنام دوباره شروع کرد به اینکه باید دوباره بچه بیاریم.....
راستش خودمم دلم می‌خواست یه بچه دیگه بیارم و دخترم تنها نباشه....
درسته هدیه بود ولی خب قرار نبود که تا همیشه پیش من باشه....
بعد از چند ماه دوباره باردار شدم و این سری بچه پسر بود....
متاسفانه توی بارداری افسردگی گرفتم.....
و بعد از زایمان هم که افسردگی بعد از زایمان خیلی شدید گرفتم.....
روزام فقط با گریه می‌گذشت.....
هر روز به این فکر می‌کردم که چرا مادرشوهرم رفت.....
گاهی به خودم می‌گفتم چرا بچه رو دادم به زن داداش....
دیگه به حدی رسیده بودم که مه از دستم داشتن عاصی می‌شدن.....
بهنام منو برد پیش یکی از بهترین روانپزشک‌های شهر....
و اون تایید کرد که من دچار افسردگی شدم.....
هر روز بیشتر از ۵ تا قرص می‌خوردم....
و تا قرصا رو می‌خوردم خوابم می‌برد.....
دیگه مسئولیت بچه‌هام بر عهده زن داداش بود....
از هر دو تا بچه مراقبت می‌کرد....
حس میکردم دوباره بهنام سرو گوشش می جنبه....
اما کاری از دستم ساخته نبود....
چیکار میکردم.....
حتی حوصله بچه هامون نداشتم.......
زن داداش حسابی بهم رسیدگی میکرد...‌‌