۲ پاسخ

سلام عزیزم برو تو پیج های انرژی مثبت خیلی تاثیر داره اونجا همش از چیزا و اتفاقای خوب میگن انرژی منفی رو از خودت دور کن همش به این فکر کن که قراره اتفاقای خوبی بیوفته

عزیزم اگر در این حد دارو بخور اشکالی نداره
بهتر از آسیب زدن ب خودته
تازه استرس ب بچه هم یاد میدی
استرس عامل همه بیماری است دور از جونت البته

سوال های مرتبط

مامان 💜🌸آرتمیس🌸💜 مامان 💜🌸آرتمیس🌸💜 ۱ سالگی
مامانا دخترم به پرپتعین گاوی حساسیت داشت الآنم داره ولی کمتر شده مثلاً یه دونه های ریز کوچولو اندازه سر سوزن روی بدنش یا صورتش گاهی میزنه من این یکی دوماه گاهی گاهی لبنیات اینا مریدانش امروز یکم بستنی دادمش خیلی کم بعدش یه دوتا دونه بادوم خورد حالا نمی‌فهمم به بادومه حساسیت داده یا نه به بستنیه بعد حلیم یه چیز شبیه حلیم برایش درست کردم یه مقدار کم کره ریختم داخلش الان یکم خورد ولی میترسم دوباره به همین حساسیت نشون بده دوباره دیگه بقیشو ندم خودم بخورمشون یا بدم بهش بعدشم شیر خودمو میخوره خودمم خیلی وقته پرهیزم گاهی یه کم لبنیات میخورم من چند روز پیش یکم شیر گاو خورد برای اولین بار اشتباه کردم که همون یه ذره خورد بعد دل‌درد شد یکم یه مقدار زیاد تر گاز معده هم داره باد در میده ربطی به این داره یا نه برای چیز دیگه الان چیکار کنم خوب بشه یا نه تخم مرغ کامل هم بهش صبحی دادم یه ذره از تخم مرغ خورد به نظرم دوباره کلا یه مدت لبنیات قطع کنم ببینم چی میشه بچه از که بود شدید تر بود روی پاش اگزما خشکی مثل آبله ترکیده روی هر داشت دوتا دونه کوچیکه اینجور میزد الان ماشاالله کم تر شده ولی بازم دوباره از امروز شروع میکنم ندم بهش فعلا کره نوشته بود پرپتعینش زیاد نیست ولی شاید بعضیا حساسیت داشته باشه نشون بده
مامان نقل و نبات مامان نقل و نبات ۱۷ ماهگی
بذار یه اعترافی بکنم
درسته که طبیعی هست که هر وقت خونه رو مرتب میکنم چند دقیقه بعدش بچه ها همه چیز رو به هم بریزن ، اما گاهی پذیرشش برام سخت میشه!
طبیعی هست که کاری که همه توی نیم ساعت انجام میدن برای منی که بچه ی کوچیک دارم یک ساعت یا حتی یک روز طول بکشه ، اما راستش گاهی احساس تنهایی میکنم!
طبیعی هست که گاهی ظرف هارو بشورم و نیم ساعت بعدش دوباره سینک پر باشه ، اما گاهی خسته میشم!
طبیعی هست که خونه ام اون طوری که من دوست دارم تمیز نباشه و مدام سرزنش درونی داشته باشم ، اما گاهی کلافه میشم!
همون وقتایی که نه حوصله ی فکر کردن به توصیه های روانشناسی رو دارم و نه دل و دماغ فکر کردن به پیش بینی های انگیزشی که آره ۱۰ سال بعد حسرت این روزا رو میخوری و دلت تنگ میشه و از این صحبتا...
کلافه میشم ، میزنم بیرون ، یه قدمی میزنم ، یه قهوه ای میخورم ، دوستامو میبینم.
ولی اگه حالم بدتر از این حرفا بود وضو میگیرم و سراغ تراپی که برام از هر مسکنی بیشتر کار میکنه ، توی این شهر ماشینی یه پاتوق دنج دارم که توش کسی کاری به کارم نداره ، مدام صدام نمیکنن ، شلوغه ولی من نباید مرتبش کنم.
تازه صاحبش هم حالمو میفهمه و غصه هام رو کیلو کیلو ازم می‌خره ، تکیه میدم به دیوار خونش و شروع میکنم به خود شفقتی.
بدون قضاوت همه ی احساسات خودم رو می‌بینم و می پذیرم ، خودم رو بغل میگیرم و صبر میکنم آروم بشم
بعد از خدای خودم بابت نعمت بزرگ مادری تشکر میکنم و شروع میکنم به خوندن یادآوری طلایی ای که قبلاً نوشتم و گذاشتم پَرِ جا نمازم ، انگار اشکام آبی میشن روی آتیش دلم...
نفسم تازه میشه...
نشون به اون نشون که دلم پر میزنه برگردم پیش بچه ها و بغلشون کنم :)❤️‍🩹