۵ پاسخ

خیلی کتاب مفیدیه👍

چه خوب مرسی

عزیزم خیلی خوب بود کتابی که معرفی کردی❤️

خیلی ممنونم عزیزم حتمن میخونمش

ممنونم ❤️

سوال های مرتبط

مامان بهشت👧🏻🫀🎀 مامان بهشت👧🏻🫀🎀 ۲ ماهگی
یک ماه پیش اینجا گفتم اگه نتونم شرایط روحیمو کنترل کنم حتما میرم پیش مشاور…
الان که یک ماه گذشته حال روحیم خیلیییی بهتر از قبل شده نمیگم عالی اما هشتاد درصد بهتر شدم…
درک و همراهی همسر و خواهرم خیلی کمک کننده بود تو این راه…
درسته که مادر خوبی نداشتم و وجودم پر از زخم و آسیبه اما به جاش خدا بهم یه خواهر مهربون و همراه داد که جبران داشتن مادر خودشیفته شد💚
من خجالتو گذاشتم کنار و تمام حس هایی که داشتم رو بدون سانسور با خواهر و شوهرم در میون گذاشتم و اونام برام سنگ تموم گذاشتن …💕
بیرون رفتن خیلی بهم کمک کرد یه تایمایی شوهرم بچه رو نگه میداره من تنها یا با خواهر و خالم میرم بیرون … یه وقتایی خواهرم نگهش میداره با شوهرم میرم بیرون…
شیر دادن شب رو نوبتی کردیم و این کمک کرد من حداقل چهار ساعت خواب مفید رو دارم… هفته ای یک شب هم خواهرم میاد نگهش میداره من و شوهرم کامل تا صبح میخوابیم… تایمایی که بچه خوابه من کارای مورد علاقمو انجام میدم به جا غصه خوردن😅 مثلا کتاب میخونم یا اشپزی میکنم و…
و یکی از چیزایی که خیلی کمکم بود کتاب مادر کافی بود…🤍
مامان پسر قشنگم مامان پسر قشنگم ۴ ماهگی
پارت دوم نوزاد مکونیال


با فیلم برداری اتاق عمل همسرم هماهنگ کرده بود و از اون لحظه کلیپ داریم
خلاصه من ۱۲ساعت کامل بعد عمل درازکشیده بود و بعدش اجازه راه رفتن داشتم که سرعت خودمو به ان ای سیو رسوندم و پسرم رو دیدم
نفس هایش به شدت تند بود و بدون دستکاه اکسیژن نمیتونست نفس بکشه و گفتن که مکنیوم وارد ریه اش شده تا جذب بشه زمان می‌بره
از پسرم آزمایش کشت عفونت ۲۴,ساعته و ۷۲,ساعته گرفتن که خوشبختانه منفی شد و دکتر برای این که زود تر مکنیوم جذب بشه آنتی بیوتیک تجویز کرده بود
بعد از تزریق آنتی بیوتیک پسرم خیلی حالش بهتر شد و دکتر اجاره داد. که بغل بگیرمش
بعدش هم اجازه داد که از سینه مادر تغذیه رو شروع کنه
من هر روز از صبح تا شب بیمارستان بودم و دوساعت یک بار میرفتم برای شیر دادن و بعد از این که من بغل گرفتم و شیرش دادم روند درمان سریع شد و تو بغلم بدون دستگاه نفسش منظم میشد
خیلی روز های سختی بود
خیلی تجربه سنگینی بود ولی با توکل به خدا این مرحله رو رد کردیم
امید وارم همه بچه ها سالم و سلامت باشن و عاقبت بخیر بشن
سوالی بود در خدمتم🌹
مامان زهرا خانوم👼🏻 مامان زهرا خانوم👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت سه
.
ساعتای ۱۱ بود که پرستار اومد گفت یکم دیگه راه بود چیزی میخوای بخور که میخوام آمپول فشار بزنم برات منم همش در حال راه رفتن ولی همچنان اتاق بغلی جیغ می‌کشید خیلیم استرس داشتم و بدجوری ام ترسیده بودم ولی تاحالا من جیکمم درنیومده بود
ساعت ۱۲ پرستار اومد و سروم رو وصل کردن و دوزش خیلی کم بود اولش دردا خیلی قابل تحمل بود تا اینکه سروم به وسط مسطا رسید😅 با هر دردی که میومد سراغم منم ناله میکردم که غلط کردم و از این حرفا😂 ولی خوبیش این بود که مامانم تا اون موقع خودشو رسوند پرستارا نذاشتن مامانم زیاد بمونه پیشم وقتی مامانمو دیدم یکم دردام کم شد و آروم تر شدم🥲
(مامانم با خواهرشوهرم اومده بود از قم که قرار بود ۱۰ روز بمونه پیشم ولی بخاطر اینکه تنها نبود یه هفته موند)
یه ۵ دقیقه پیشم موند بعد پرستارا هی میگفتن خانم برو بیرون از اونجایی که مامانم چهار هفته برام هرسه شنبه نذر می‌کرد نسبت به بقیه زایمان راحت تری داشتم اینم بگم من تو دوران بارداری هیچ فعالیت انجام ندادم
سرومم آخراش بود اومدن معاینه ام کردن ۵ سانت باز شده بودم دردا هی شدیدتر میشدن و ناله منم هی بلند تر میشد ساعت ۱۶ بود که اومدن بالا سرم و هی گفتن زور بزن و دخترم ساعت ۱۶ و ۲۵ دقیقه بدنیا اومد🥲
مامان حسین و راستین🩵 مامان حسین و راستین🩵 ۱ ماهگی
بخش ششم🫄🩵
چی باید می گفتم😠
چیکار باید می کردم😭
آخه مگه فایده ای هم داره😓
اگه تاپیک های قبل زایمان منو بخونید تمام اتفاقاتی که سر من و بچه ام هوار شد رو من از قبل پیش بینی کرده بودم
زایمان طبیعی در اولویته،منم میگم باشه ،اصلا مگه خود من با شما هم عقیده نیستم ولی خوب مگر نه اینکه علت به وجود اومدن سزارین همین زایمان های پرخطر و موارد اورژانسی بوده
پس شما کی می‌خواین این ضرورت رو تشخیص بدین
فقط خدا می دونه که یه مادر چقدر توی نه ماه بارداریش استرس می‌کشه که خیالش از سلامت جگرگوشه راحت بشه،خدا یه دسته گل بهت میده بعد به خاطر این قوانین مسخره چه آسیب هایی که به این فرشته های کوچولو وارد نمیشه😔😔😔
من همه ی این حرفا رو توی بیمارستان گفتم،به همه
اما فکر می کنید فایده ای هم داره و یا اینکه آسیبی که به جسم و روح من وارد شده جبران میشه
پسرم تا روز پنجم بیمارستان بستری بود
روز اول نمی‌دونید واسم به چه سختی گذشت که بچه ام کنارم نبود و باید بدون پسر کوچولوم ترخیص می شدم
امیدوارم واسه هیچکدومتون اتفاق نیفته🥺و زایمان های خیلی راحتی داشته باشید😍
روزهای بعد هم که خودم با وجود اون زایمان سخت که نیاز به مراقبت شدید جسمی و استراحت داشتم توی بیمارستان سپری کردم
روزهای سختی بود اما سعی کردم بخاطر پسرام قوی باشم و به این فکر کنم که خیلی اتفاق های بدتری می تونست بیفته
و خدا رو شاکرم که راستین کوچولوم رو سلامت در کنارم دارم
مطمئنم که این پایان شیرین فقط از لطف خداوندم بوده🥹❤️