۱۶ پاسخ

آخی چه عکس قشنگی❤🤗
چه حس خوبی به آدم میده
چه نی نی نازی چقدر بانمکه خدا براتون حفظش کنه.
ان شالله همیشه کنار هم سالم و سلامت و خوشبخت باشین👐❤

عزیزم چه قاب قشنگی کنار همید ، خدا حفظ کنه پاشا کوچولو رو برات😍

چه عکس قشنگییی الهی تا ابد بمونه قاب قشنگتون😘
من راستیتش دارم با افسردگی پس از زایمان دست و پنجه نرم میکنم و هنوزم اون حس استیصال رو دارم ولی منم نیم ساعتم نمیتونم ازش جدا باشم

دقیقااا همینطوره😍

عزیز دلم ❤️🥹
منم تا صبح نخوابیدم و بغلش کردم و شیرش دادم.‌..
نگاش کردم...
اما حس من خیلی عجیب بود ، هم دوسش داشتم ، هم یه حس غریبی داشتم نسبت بهش. که متاسفانه بعد از دو سه روز به اوج خودش رسید و من کارم شد گریه... اما الان خدارو شکر خیلی بهترم و دارم روی خودم کار میکنم... الان عاشق پسرمم و خدارو هزاران بار شکر میکنم بخاطر وجودش....
خدا پاشای توام واست حفظ کنه عزیزم 🥹❤️

دقیقا من شب اول تا خود صبح چشم رو هم نذاشتم اینقدر ذوق داشتم اصلا چشم ازشون برنمیداشتم..خواهرم میگفت بگیر بخواب من اینقدر ذوق داشتم...مامان صبح اومد گفت دردهات کمتر شده تونستی بخوابی..گفتم مامان من از ذوق تا صبح بیدار بودم😅

منم‌شبی ک دلوین بدنیا اومدتاصبح بیداربودم همش نگاش میکردم بوش میکردم دلم از دیدن دست وپای کوچولوش ضعف میرفت باورم نمیشد واقعا مادرشدم خصوصا باتجربه تلخی که ازسقط پارسالم داشتم وکل دوران بارداریم با نگرانی تکرار اون تجربه گذشته بود ازیه طرفم نگران مسئولیتای مادری بودم که خدایا من چجوری میخوام ازبس این مسئولیت بزرگ بربیام ولی خداروشکر هرچی زمان گذشت زندگیم بیشترروی روال افتاد الانم طاقت یک لحظه دوری ازش رو ندارم

ماشاله پاشا چه بابایی داره خخخخخ

منم شبی که ب دنیااومد تا صب بیدار بودم تو بغلم نگهش داشتم
اوایل چون خیلی خیلی کوچولو بود دلم میسوخت براش و گریه میکردم با دیدنش
اما الان جونم در میاد براش

منم بیشتر از یک ساعت نمیتونم دوری شو تحمل کنم ، حتی شب که میخوابم صبح دلم براش تنگ شده🥲🥰

اخ از این شوک بودن .. روز اول به قدری شک بودم فکر میکردم خوابم هیچی واقعی نیست 🥲

چه خانواده قشنگیی😍🧿 ، امید دارم که منم خیلیی زود این حس قشنگتو تجربه کنم🥹💗

من خیلی حس عجیبی داشتم باورم نمیشد مادر شدم

بله.منم فقط مینشستم و نگاهش میکردم ومدام میگفتم وااااای این توو شکمم بود؟واقعا این از شکم من در اومده؟مدام بوش میکردم ک توو مغز و روانم ذخیره بشه،مدام دست و پاشو نگاه میکردم و میگفتم وااای چطور ممکنه آخه،الله اکبر........با اینکه بچه دوممه،خیلییییی پر از شوک و تعجب و گنگ بودم.اولین بار ک سینمو میک زد واااای قلبم براش ررررف 😍🥰

منم همینطور شدم ، اگه نیم ساعت بذارمش پیش مادرم برم بیرون مادام زنگ میزنم ببینم بیدار نشده و عمیقأ دلم براش تنگ میشه

وای خدا چه حس قشنگی

سوال های مرتبط

مامان Angel Kocholo مامان Angel Kocholo ۳ ماهگی
پارت سوم
دردام به حدی رسید که گاز انتونکس بهم دادن. من تو گهواره شنیده بودم گاز انتونکس سرگیجه میده با خودم فکر میکردم سرگیجه مداوم خواهم گرفت درحالی که برا چند ثانیه بودگاز مصرف نمیکردم به حالت عادی برمیگشتم
در نهایت به ۹ سانت رسیدم بردنم اتاق زایمان اونجا بهم گفتم زور بزن اصلا جیغ نکش تا زایمان راحتی داشته باشی گفته اگه جیغ بکشی بچه بهش اکسیژن نمیرسه. فقط زور بزن به مقعدت
هر بار که زورم میومد برا اینکه جیغ نکشم لب بالامو گاز میگرفتم که دهنم بسته بمونه جیغ نکشم. وسطا التماسشون میکردم میگفتم تو رو خدا به من آمپول فشار بزنین بچه زود بدنیا بیاد🤣🤣🤣
درد زایمان اینطوری بود که زور میومد چند ثانیه استپ میشد دوباره زور میومد
خودمم چقدر خوب همکاری میکردم باهاشون. وقتی میخواست زورم بیاد بهشون میگفتم داره میاد بریم...🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
خلاصه که دختر نازم ساعت ۱۶:۴۰ دقیقه عصر ۱۶ مرداد روز پنجشنبه مصادف با ۱۳ صفر به دنیا اومد😍😍😍
وقتی گذاشتنش رو سینم باورم نمیشد این بچه واقعا تو شکم من بود؟ این بچه ی منه؟ خیلی حس شیرینی بود🫰💞💋🥰
حس شیرین مادر شدن واقعا عالی بود
الهی که دامن همه خانواده هایی که دلشون بچه میخواد سبز بشه.
اینم بگم که فردای زایمان همه دردا از یادم رفت و با خودم گفتم بازم بچه میارم ارزششو داشت😅😅