۱۲ پاسخ

دومی رو باز حسم میگفت پسره ولی قبول نمیکردم‌ دوست داشتم از هر دو داشته باشم هم دختر هم پسر ولی گفت پسره یکم خورد تو ذوقم بعدش باز خیلی خوشحال بودم که یه دوست خیلی خوب برای پسرم اوردم باهم‌بزرگ میشن هوای همو همه جا دارن

من سر پسر بزرگم میگفتم پسره میدونم حسش میکنم مامانم هی میگفت کم بگو دختر میشه روحیت رو از دست میدی ها میگفتم نه مطمئنم پسره خودم حسش میکنم اسمشم انتخاب کردم ۱۲هفته رفتم گفتن پسره مردم از خوشحالی😍🥰

من یه دختر دارم وقتی فهمیدم این بچمم دختره خیلی خوشحال شدم باورم نمیشد که خدا منو لایق دوتا مادر دونسته

من و همسرم عاشق دختر بودیم وقتی فهمیدم دختره تا چن ساعت فقط لبخند داشتم انگار رو هوا بودم خیلی حس خوبی بود🥹🥹🥹😍😍

من ی پسر دارم.دلم میخواست دومی دختر بشه ک خداروشکر شد. شوهرم که انگار دنیا رو بهش دادن وقتی گفتن دختره

از خوشحالی داشتیم با همسرم بال در میاوردیم همسرم عاشق دختره خودمم همین طور
دختر، رفیق خواهر پدر مادره ❤️🥺

فک میکردم دختره ولی پسر شد جنسیت مهم نبود مهم سلامتی بود

من اولی دختر بود دومی میخواستم پسر بشه کلی رژیم گرفته بودم وقتی فهمیدم دختره تاخود خونه گریه کردم
ولی الان که دیدمش یه نگاهشو با دنیا عوض نمیکنم
همه زندگیم شده اینقدر میشینم نگاهش میکنم❤️

آره خیلی خوشحال بودم همیشه تو تصورم مامان ی پسر بودم بچه اولم
انشالله خدا جفتشو ب همه بده

خیلی خوشحال بودم که همدم پیدا کردم

تو پوست خودم نمیگنجیدم دوست داشتم داد بزنم از خوشحالی

ی هفته گریه میکردم‌خودموحبس کردم‌خونه

سوال های مرتبط

مامان فنچ مامان فنچ ۶ ماهگی
تجربه سزارین 3

نهایتا تو هفته 33 از بیمارستان شیراز مرخص شدم با آب دور جنین 7 و برگشتم بندرعباس و رفتم پیش دکتر خودم و گفت دیگه صلاح نیست بچه رو نگه داری و ممکنه آسیب ببینه و برای 34 هفته و یک روز ختم بارداری داد.

تنها شانسی که آورده بودم این بود که بچه بریچ بود و نچرخیده بود و سزارین اجباری بودم.

دکترم واقعا فرشته بود و باهام راه اومد و وقتی فهمید استرس عمل رو دارم گفت ساعت 9 صبح بیا بیمارستان تا 9 و نیم عملت کنم که خیلی تو محیط بیمارستان استرس نگیری ❤️

ازش خواستم سوند رو هم تو اتاق عمل بذارن که قبول کرد،خلاصه اینکه 8 مهر ماه ساعت 9 رفتم بیمارستان و و آزمایش های مورد نیاز رو گرفتن و تا حاضر شدم برم اتاق عمل شد ساعت 10 و 30، وارد اتاق عمل شدم، همه با روی خوش و مهربون منتظرم بودن، دوتا خانوم اومدن برام سوند گذاشتند و خب واقعا این مرحله برای من دردناک بود و بعد دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا بی حسم کنه، امپول بی حسی اصلا درد نداشت ،فقط یه حس بد داشت، من بعد بی حسی بشدت بی قرار شدم و همش میگفتم بیهوشم کنید، اما دکترم گفت اول بچه رو ببین بعد میگم داروی خواب آور بهت بزنن، پسرم ساعت 10 و 45 به دنیا اومد و مستقیم بردنش nicu 😢

و منم رفتم ریکاوری، چون بی حس بودم درد نداشتم اما بشدت بی قرار بودم و همش میگفتم یه کار کنید من بخوابم ، درخواست پمپ درد دادم و دکترم هم برام یه مسکن قوی نوشت که بلافاصله بعد تزریقش بی قراریم کم شد و رفتم تو حالت خواب و بیداری،
یبار توی ریکاوری ماساژ رحمی گرفتم که با اینکه هنوز بی حس بودم اما وحشتناک درد داشت و یه جیغ بلند زدم 😶 و بعد هم منتقل شدم به بخش و اونجا هم درد هام رو شیاف و پمپ درد کنترل میکردم.
مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
بعد از کم شانسی۱۰ کیلومتر به کاشمر ماشینمون خراب شد دیگه شوهرم یک ماشین گرفت منو مادرم فرستاد بیمارستان خودش موند برای ماشین وقتی به بیمارستان رسیدیم ساعت یک شده بودخانم دکتر باقری گفت دکتر رمضانی بامن هماهنگ کرده برو بخواب تا نوار قلب بگیرم و معاینه کنم هرچه میخواست ضربان قلب رو گوش کنه نتونست تا معاینه کرد گفت دهانه رحمت کلا بسته شده و خونریزی به لخته تبدیل شده بود گفت اکسیژن به بچه نمی‌رسه ضربان قلب افت کرده فوری زنگ بزن شوهرت خودشو برسونه برای امضا دیگه تا موقع مادرم رفت برای تشکیل پرونده منو آماده کردن سوند وصل کردن که درد نداشت سرم وصل کردن خون ازم گرفتن گذاشتن روی ویلچر که شوهرم اومد دیگه راهی اتاق عمل شدم رفتم اتاق عمل تموم کادر پزشکی خانوم بودن روی تخت نشستم که به کمرم بی حسی زدن که اونم درد نداشت کم کم پاهام بی حس شدن دراز کشیدم پرده جلوم گذاشتن دکتر تا وارد اتاق عمل شد بسم الله کرد خیلی خانوم دکتر مهربون بود خداخیرش بده تا شروع کرد من تند تند صلوات می‌فرستادم و آیه الکرسی میخوندم
مامان دلانا جونم❤️ مامان دلانا جونم❤️ ۵ ماهگی
پارت 2تجربه زایمانم
خلاصه من موندم تو اتاق همش میومدن چکم میکردن ولی انگار واقعاانقباض داشتم چون دستگاه نشون میداد چند بارم ی دکتر دیگه میومد چک می‌کرد چون دکترخودم هنوز نیومده بود بعد ی پرستاره اومد گفت بزار معاینه لگنی کنم گفتم من سزارینم دلیل نداره معاینه کنی نزاشتم اونم اسرار نکرد من از ساعت 2تا 5منتظر دکتربودم که اومد ومنو بردن اتاق عمل قبل اون ی پرستاره اومد سونو بزنه نزاشتم گفتم تو بیهوشی بزن قبول نمی‌کرد یکی از پرسنل همونجا بهم گفت قبول نکن الان برات بزاره چون خیلی اذیت میشی منم پافشاری کردم و این شد که تو بی حسی برام گذاشتن که خیلی خوب بود ودرد حس نکردم
پرسنل اتاق عمل عالی همش شوخی میکردن واصلا نه درد امپول بی حسی فهمیدم نه چیزی تا وقتی که دکتر اومد چندتا عکس گرفتیم وبعد عمل و شروع کرد خداروشکر همش چی خوب پیش رفت تا وقتی دخترمو گذاشتن کنار صورتم تمام دردام یادم رفت دیگه انگارهیچ دردی نداشتم
ماساژ شکمم تو بی حسی برام انجام دادن که متوجه نشدم ی بارم بعدا ینکه که از ریکاوری اومدم بیرون که اونو ی کم حس کردم خیلی درد داشت
بیمارستانم اقبال بود قبل زایمان رفتم دیدم ازمحیطش خوشم نیومد همسرم گفت عوض کنیم گفتم توکل بخدا مهم دکترمه ولی بعد عمل دیدم هم پرستارا هم دکترا همه چی عالی بود نوع برخورد و رسیدگیشون واقعا خوب بود اگه خواستید برید اقبال محیطش نگاه نکنید چون یکم قدیمیه ولی عالیه 🥰🥰🥰
مامان یونس مامان یونس ۳ ماهگی
مامانای عزیز امروز وسرمو ختنه کردم وای که نگم چقدره بده 🥲💔بچم هلاک شد ازبس گریه کرد از تجربیاتم بخام بگم اینکه دکترش بد نبود اول پماد بیحسی زد که وقتی با سوزن بی حسی زو تزریق میکنن درد کمتری داشته باشه ولی وقتی میخاستن آمپول بی حسی تزریق کنن کلی بچم گریه کرد جوری که منو همسرمم داشتیم اشک میریختیم برای بعد زیر پوستش خیلی عفونت جمع شده بود که دکترش گفت برای همیناس بچه رشد نمیکنه و گریه میکرد خلاصه که بعد چندتا بخیه بی حسی رفت پسرم دوباره شروع کرد ب گریه و همسرم ب دکتر گفت باز بی حسی بزن و وقتی بی حسی تزریق می‌کرد دوبرابر گریه میکرد وقتی با بی حسی آروم تر میشد خلاصه از تجربیاتم بگم اینه قبل از شروع ختنه یعنی نیم ساعت قبلش بهش استامینوفن بدین و ۱۵دیقه تا ۲۰دیقه قبلشم شیر بدین ک شمکشم سیر باشه ضعف نکنه از گریه و حتمن شیر براش درست کنیم حین عمل بدین بخوره و با بچتون کلی حرف بزنید خیلی تاثیر داره روی آروم شدنش و آخرین موردم اینکه حلقه بندازین براش من خودم براش بخیه زدم خیلی طول کشید و بچم اذیت شد ولی حلقه زود تموم میشه و بچه کمتر اذیت میشه
مامان سورنا مامان سورنا ۴ ماهگی
سوال:سلام خانما میخوام تجربه زایمان طبیعیمو بگم. بعد از دو ماه😁
شب رفته بودم دکتر برای معاینه تحریکی که گفتن رحم دو سانت بازه اما بچه تو لگن نیومده و احتمالا هفته بعد زایمان میکنم، صبح ساعت 9 بود از خواب بیدار شدم برای خودم نیمرو درست کردم که حس کردم لباسم خیس شده، رفتم سرویس اما فکر نمیکردم کیسه آبم باشه، رفتم صبحانمو خوردم و موقع بلند شدن یهو یک عالم آب ازم ریخت ، به مامای خودم زنگ زدم گفت برم بیمارستان دولتی چون اونجا مریض داره منم قبول نکردم رفتم خصوصی و اون گفت نمیتونه بیاد، خیلی حس بدی بود که زیر حرفش زده، به بیمارستان خصوصی زنگ زدم و گفتن اونجا خودشون ماما همراه دارن، وقتی وارد بیمارستان شدن ساعت یک ربع به یازده بود، اصلا درد نداشتم، معاینه کردن و گفتن لگنم عالیه و انقباض هام شروع شده ، ساعت دو ظهر هفت سانت شده بودم و ساعت پنج عصر زایمان کردم، از ساعت دو تا پنج برام خیلی سخت بود، دردش اینجوریه که دوس داری سرتو بکوبی تو دیوار و اینکه خسته کننده اس، مامای همراهم خیلی خوب و مهربون بود ، فقط اینکه با اینکه من سر جوش خوردن بخیه هام خیلی اذیت شدم و هنوزم درد واژن دارم. اما خود زایمان اونقدرا هم که تصور میکردم سخت نبود فقط خسته کننده بود، اینم بگم بند ناف دور گردن نینی بود و نمیتونست دنیا بیاد بخاطر همین بیشتر طول کشید و خیلی بخیه خوردم
پسرم تو سی و هشت هفته و سه روز با وزن 3/400 دنیا اومد