۱۲ پاسخ

کاش میتونستم فحشت بدم😪
اون هم بخاطر دختر بودنش هم اینکه احساس میکنه مامن امنش که شما باشی و از دست داده،و ممکنه کلی دچار استرس و تنش بشه
کاش درکش میکردی
اون بیشتر از اون نوزاد بهت احتیاج داره

کارت خیلی اشتباهه بهش محبت کن بغلش کن بزار بفهمه تو رو از دست نداده با این کارت باعث میشی کینه از اون بچه به دل بگیر باهات غریبی می‌کنه

بیشتر از قبل الان باید برسی به دخترت ک دو روز دیگ بزرگ شد ادم‌ استرسی و گوشه گیری نشه ک فکر کنه کسی دوسش نداره کاریش نداشته باش اون خونه رو بهم‌میزنه ک بهش توجه کنی توهم‌چیزی نگو بهش بیشتر باهاش وقت بگذرون ک دو روز دیگ پیشمون نشی

ببخشید بی ادبی میکنم
اما خودتو به روانشناس نشون بده
تختت کمه
اون بجه الان احساس میکنه شما تمام عشقتو به اون بچه دادی و ترس از دست دادن داره
بجا اینکارا برو هدیه کوچیک یا حتی سده خوراکی بخر بده بهش بگو نی نی برات خریده
یجوری رفتار کن که دشمن نی نی نباشه بلکه دوستش باشه .
هر دعوا یا کتکی که میزنی کینه میشه تو دل بچه .یه وقت بخودت میای میبینی یواشکی نی نی رو میزنه.
لطفا برو پیش مشاور تا رابطت با دوبچه رو یاد بگیری

من برادرزادم،که پسر بود ۲سالش نشده بود که داداشش دنیا اومد
مامانش بخاطر زردی بچه مجبور شد بمونه بیمارستان
این وقتی دید مامانش اینو بخاطر یکی دیگه ترک کرده
اولش خیلی پرخاشگر شد،از مامان و داداشش متنفر شد
با اینکه ما خیلی محبتش میکردیم آوردیم نگهش داشتیم
یه جوری شد وابستگیش به خونوادا ما بیشتر از مامانش شد
ولی چون اونا هم درکش نکردن همش توجهشون به بچه کوچیکه بود حالا که بزرگ شده خیلی آروم و گوشه گیر شده،نمیتونه خواسته اشو بیان کنه نمیتونه حقشو بگیره

به این فکر کن که بهت نیاز داره بجز تو کسی رو نداره و مثه همین پسرت کوچولو بوده و با عشق به اینجا رسوندیش

والا اینجا عکس‌العمل دخترتون طبیعیه رفتار شما غیر طبیعیه که اونم به خاطر زایمانه

عزیزم یه کم به دخترت بیشتر برس.اون الان فکر میکنه بخاطر داداشش دیگه اون رو دوست نداری.
همسایه ما دختر ۱۸ ساله بخاطر اینکه خانواده اش برادر ۸ ساله رو زیاد دوست داشتن و به اون اهمیت نمیدادن از ساختمان ۲ طبقه خودش رو انداخت پایین.
حالا که دختر تو کوچیکه و این چیزا رو نمی‌فهمه فکر میکنه دیگه دوستش نداری

وای ن توروخدا اصلا دوس ندارم پسرم ازم دور بشه🥲

منم بچه اولم دو سال و نیمش بود که بچه دومم به دنیا اومد منم خیلی روش داد میزدم اونم خیلی حسادت میکرد خیلی عصبی زود رنج توی درساش استرسی الان که ۱۶ سالشه بازم زود رنج عصبی تو رو خدا باهاش درست رفتار کن من خیلی پشیمونم

عزیزم تا بزرگ بشه همینه
بچه من هنوزم اذیت میکنه

هورمونات ریخته بهم عزیزم، طبیعیه که عصبی هستی، منم کوچکترین چیزی میره رو اعصابم، ولی بچه اولمه، بچه دیگه ای ندارم که نظر بدم

سوال های مرتبط

مامان فلفل🌶(متین) مامان فلفل🌶(متین) ۵ ماهگی
دلم پره ...قبلا با شوهرم رفیق تر بودم دردو دلام رو با اون میکردم...دوران بارداریم ک خیلی ارتباط خوبی داشتیم واقعا حس خوشبختی داشتم...بعد زایمان خیلی ازش دور شدم سرد شدم عصبانی میشم ازش بدم میاد همش فک میکنم چرا باهاش ازدواج کردم...اونم همش میخاد مادر بودنم رو زیر سوال ببره هی ایراد میگیره یا دخالتای بیجا میکنه بچه خوابه بیدارش میکنه داره شیر میخوره میاد ازم میگیرتش اونوقت وقتی گریه میکنه میاد ب من میده...یا میگم بگیر یه کم سرگرم کن من ب فلان کارا برسم بچه ک گریه میکنه اونم ادای گریه شو با صدای بلند در میاره نمیگه این بچه اس نازکه انقد با صدای بلند تو گوشش ادا درمیاره کر میشه ...مهمون میاد یا مهمونی میریم همش بچه رو ازم میگیره میبره جلو بقیه انگار میخاد نمایشش بده گریه ک کنه نمیده من شیرش بدم میگه شیر خشک درست کن ک خودش جلو بقیه شیر بده🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️تو کارای خونه کمک نمیکنه و بدتر هی ریخت و پاش میکنه ...البته کمرش هم درد میکنه نمیدونم شایدم من انتظارات بیش از حد دارم...روز تولدم یه هفته بعد زایمانم بود یه تبریک خشک و خالی هم نگفت البته از اول کلا اهل کادو و این چیزا نبود ولی وقتی بهش گفتم تبریک بگو هم گفت نمیگم💔روز مادر ک رفتیم خونه مادرش اصلا هم ب روی خودش نیاورد...من اولین سالی هست ک مادر شدم یه جمله ی روزت مبارک حقم بود💔همش هم ب تغییرات بدنم عکس العمل بد نشون میده هر چند به شوخی..اما بدم میاد میگه شکمت چرا آویزونه فلان جات چرا سیاهه سینه هات آویزونه 💔خب اینا تغییراتی هستن ک من برای به دنیا آوردن بچه ی تو به جون خریدم💔میدونم باید قوی باشم و الان ک بچه اومده صبور تر باشم ...