یه بغض لعنتی اومده گلومو گرفته 🥲
از وقتی که عید تموم شده برگشتیم خونمون نتونستم با دخترکم بازی کنم و خوب ارتباط برقرار کنم
دوتامون کلافه ایم
دخترکم هی میگه زنگ بزن مادرجون پدرجون 🥲
فقط شبا که باباش میاد یکم حالش روبه راه میشه اونم در برای یک ساعت چون باباشم خسته ست
امروز که از خواب بیدار شد دیرتر از هرروز بود (ساعت ۱۰/۳۰) گفت بریم دد ولی چون ناهار نداشتیم گفتم نمیشه کلی گریه کرد بعدش دیگه بی حوصله شد منم امروز همش گوشیم زنگ خورد😤
بچم خیلی تنهاست دلم میسوزه براش
بشدت هم بچه اروم و حرف گوش کنیه اصلا خرابکاری نمیکنه نمیتونه با خودش تنها بازی کنه همش وابسته منه و این منو عذاب میده
هر روز میگم از فردا میبرمش خانه بازی فردا که میشه میبینم جون ندارم میگم بمونه واسه یه روز دیگه
ولی اینجوری نمیشه بچم خیلی گوشه گیر داره میشه و این تنهایی و غربت ما داره اذیتش میکنه😭
شوهرمم که نمیفهمه این حرفارو شایدم میفهمه ولی خودشو میزنه به اون راه چون چاره ای نیست کارش اینجاست
خلاصه این بغض لعنتی داره خفم میکنه و در این دنیای همسر بودن مادر بود زن بودن بدجور دلم واسه خودِ دختربچم تنگ شده 🥲🫠

تصویر
۱۳ پاسخ

عزیزم حق داری
منم یه مدتی اصلا باهاش بازی می‌کردم زیاد ارتباط نمیگرفتم اونم همش حوصلش سر میرفت و غر میزد بهانه می‌گرفت خرابکاری می‌کرد و منم دعواش میکردم 😓
ولی چند روزیهه به شدت دارم رو خودم کار میکنم و از. گل نازک تر بهش نگفتم مرتب باهاش بازی می‌کنم با اینکه خیلی موقع ها حوصلم نمیگیره ولی انگار شدم همسنش و همبازیش شدم
چاره ای نداریم باید خودمون سرشونو گرم کنیم
منم خانوادم دورن نمیشه تنها و تند. تند برم. و بیام

حالا چطور روزمونو میگذرونیم
باهاش ماشین بازی میکنم
یه بند وصل میکنم دوتایی هی از زیرش رد میشیم
تو اتاقش وسایل اشپزخونه داره الکی غذا درست میکنیم میدیم عروسکا بخورن
وقتی افتاب میفته میبرمش تراس توپ و تشت و ایناهم میزارم اب بازی کنه همونجاهم میوه میدم دستش بخوره تو همون تایم خودم یه قهوه یا چای میخورم
هرکاری بخوام بکنم میگم بیا باهم فلان کارو کنیم
تو لباسا رو جم کن بده من بریزیم تو ماشین
یادش میدم میگم تو بزن رو دکمش
بیا باهم قهوه درست کنیم تو روشنش کن
باهم غذا درست کنیم تو یکم هم بزن
باهم جارو کنیم تو هلش بده
عصرا هم معمولا یک ساعت میریم پیاده روی
هم خودم دلم باز میشه هم ایرمان بهش خوش میگذره
مثلا میریم برای شام نون میخریم

من معمولا یک روز در هفته میام چند مدل غذا درست میکنم فریز میکنم
اینم سخته ها چون همش یا بغلمه یا میزارمش کنار دستم باهم درست میکنیم
مثلا قیمه و قورمه هر کدوم دو ظرف فریز میکنم
مواد ماکارونی اماده میکنم فریز
مواد کباب تابه اماده میکنم حتی کبابا رو گرد میمنم میزارم فریز
مرغ مزه دار شده
هر وعده برنج هم بیشتر درست میکنم فردا هم بخوریم
اینطوری تایم بشتری براش دارم

وای منمممممممم .....حرفهای دلم بود اصن اینا😵‍💫😵‍💫😵‍💫😵‍💫

ببین واقعا فرسایشیه
من هییییچ تایم استراحتی ندارم هیچی بخدا
در حسرت ده دیقه خواب ظهرم
اما نمیشه
بعدم الن كوچولو ان
اولویت ما الان اینا هستن
باهاش هم بازی شو عین یه بچه رفتار کن
خیلی باحاله دنیاشون
اما میفهمم ک چقدرم ادم داغون میشه از خستکی
در نهایت اینکه حق داری
فقط میتونم بگم بیا بغلم❤️🫂

عزیزدلم کاملا میفهممت
کاملا حق داری
بشین دل سیر گریه کن سبک شی
اما راه حل:
ببین منم هممممش با پسرم تنهاییم
شوهرم صب زود میره تا ساعت۲
وقتی میاد ناهار میخوره میخوابه
تا بیدار شد سریع میره تاااا هشت شب
تقریبا میشه گف نمیبینیمش😅
پسرم ۹صب پا میشه و هشت و نیم شبم میخوابه
کل روز هم فقط نیم ساعت میخوابه
حالا حساب کن من دقیقا یازده ساعت باید در خدمت ایشون باشم
بخدا خییلی سخته من با مادرم هم مبدونی رفتو امد انچنانی ندارم هفته ای یک شب میریم خونشون
منم و این بچه
ولی تمام تلاشمو میکنم کمتر اذیت شیم چون شرایط اینه دیگه

عزیزم قزوین دوستی چیزی ندارین ؟؟

خودتو مجبور کن روزی حداقل یکساعت ببریش تو هوای ازاد

چقدر دلم گرفت با پیام ت اهل کجایی عزیزم

پیشنهاد من برات اینه ک زندگی و شام و ناهار کلا نظافت خونه داری همه رو سعی فشرده انجام بدی غذا ساده تر بگیر شبا بپز اگه امکانش هست اولویتت بزار نیکا
خودمم شرایط شما رو دارم تنهاییم کل روز ولی صبح امیرحسین یکبار میبرم بیرون عصرا ک ۸ شب با باباش مجدد یکبار بشدت حالش بهتر راحت تر میخاب غر کمتر میزن تازه تو ترک ممه هم هستیم کم‌کم

تو چقدر منی😔

منم از خانواده ام دورم‌ینی تو این شهر هیچکی رو نداریم هر دوتامون عریبیم ولی من به ع بت عادت کردم‌یه روز اول برگشتنم دلم‌میگیره بعد برمیگردم به زندگی دخترم چند روزه زیاد گریه میکنه نمیدونم بخاطر برگشتنمون هست یا آب و هوا یا جهش رشدی
دیگه ما اینیم میریم اونجا نظم زندگیمون بهم میخوره برمیگردیم تنهایی غربت
من دیروز بردمش پارک ۲ ساعت بازی کرد ولی اومدیم خونه الکی ۲ ساعت گریه کرد

عزیزم خیلی حق داری 🥲

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
خانوما یه سوالی داشتم میشه لطفا کمک کنید پسر من خیلی گریه میکنه از صبح که از خواب بیدار میشه گریه میکنه تا شب که بخواد بخابه برا چیزای الکی میزنه زیر گریه خودشو پرت می‌کنه زمین جیغ میزنه خودشو گاز میگیره مبل رو گاز میگیره یا منو یا هم خواهرشو موهاشو میکنه سر من داد میزنه هر کاریم بکنم بدتر میشه بخدا از صبح هم که بیدار میشه همش دستم به دهنشه که گرسنه نباشه بهونه گیری کنه صبح برا صبحونه تخم مرغ میدم تا وقت نهار که بشه شیر موز میدم بهش ظهرا غذاهایی متنوعی درست میکنم میدم ساعت ۲ اینا میخوابن دیگه تا ساعت ۴ و نیم و ۵ بعدش که بیدار میشن بهونه بیرونو میگیرن باباشون میبره پارک تاب بازی یک ساعت دوساعتی میگردونه میاره اورد که خونه بازم گریه میکنه خودشو پرت میکنه اینور اونور میبرمش حیاط ماشین سواری میکنن باهاش بازی کنم باهاش اما بازم گریه میکنه همش دنبال پدرش گریه میکنه که منو ببره اونم کار داره نمیتونه که همش پیش این باشه منم هر کاری میکنم سرشو گرم کنم دنبال پدرش گریه نکنه نشدنیه که نشدنیه دیگه کم میارم از بس باهاش حرف میزنم نازشو میکشم که گریه نکنه هر کاری بگید کردم بخدا سر کتاب هم باز کرذم اما بازم اروم نمیشه اصلا دیگه موندم چیکار کنم از دست گریه هاش از صبح تا شب ۱ ساعت اروم نیس که بگم ارومه منم مغزم استراحت میکنه نه همش گریه همش بهونه خسته شدم دیگه دیگه بعضاً عصبی میشم داد میزنم سرش میزنمش بعدش خودم ناراحت میشم خودم خودمو میزنم که دستم بشکنه چرا زدم 😭😭😭😭😔😔
مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
میگم طبیعیه یا من باید نگران باشم که دخترم جدیدا خونه کسی نمیاد و سخت با بقیه ارتباط برقرار میکنه ؟ اصلا با بچه ها ارتباط برقرار نمیکنه چون چند روزه که دارم میبرمش پارک ولی همین چند روز که اومدم خونمون هرچی میگم بیا بریم خونه عمه های من نمیاد!!! میگه نه من پیش مادرجون میمونم تو برو!!!! 🙄
عمه هام حسابی پیرن ولی خیلی به منو نیکا از اول محبت داشتن مثلا یکیشون واسه روز دختر ۷۰۰ داده بود تی‌شرت‌و‌شلوارک که من طرحشو دوست نداشتم بردم عوضش کردم قیمتشو متوجه شدم
یکیشون ۵۰۰ پول داد
از بچگی هم به من اینجوری محبت میکردن تازه شدیدتر الانم به بچم .با بچمم حسابی بازی میکنن باهاش حرف میزنن ولی اصلا باهاشون دوست نمیشه نمیدونم چرا. دیروز رفتم دم در عمم اینقدر گریه کرد گفت نمیام تو بعدا بریم که مجبور شدم برگردم🙄😑😖
چون سنشون بالاست خوشش نمیاد؟ 🤔 اخه دیروز بعد مدتها دوستمو دید باهاش تقریبا داشت ارتباط میگرفتو دوست میشد که فرستادمش خونه پیش مامانم
نمیدونم حالا باید نگرانش باشم یا طبیعیه؟
اینم بگم ما چون قزوین غریبیم خونه کسی نمیریم پارکم نمیریم فقط هر روز صبحو بعدازظهر میریم بیرون راه میریم طبیعتو حیووناتو میبینیم و میدوئیم . منو باباش اهل معاشرت نیستیم لابد به ما کشیده 🙄 نمیدونم والا