۱۷ پاسخ

خب عزیزم بچست. اصلا دوست ندارم سرزنشت کنم ولی خب وقتی میری سرکار فکر اینچیزارو هم باید بکنی. خستگی داره هم کار بیرون هم خونه. توی این سن بچه ها با خودشون بازی نمیکنن همش چسبیدن به مادر و پدر. شمارو نمیدونم ولی خواهر خودمم سرکار می‌ره درصورتی که نیاز مالی نداره و میاد خونه نیفته اصلا وقت برای بچش ندارع.

دختر من همونم میگه بیا باهم نگاه کنیم

الهی بگردم
خداقوت

عزیزم فقط راهش اینه که نزاری خونه مادرت بخوابه .حسابی اونجا خسته میشه بیاریش خونه .دیگه بزاری تو بغلت میخوابه.

کاش زهرا جان با مشاوره چک کنی
اینطوری همه چیز اصولی تره
چون هرکی برحسب تجربه خودش میگه.

وای چقد سخت خدا بهت قوت بده ولی کاریش نمیشه کرد فقط وقتی اومدی خونه یه نسکافه ای قهوه ای چیزی بخور که هم انرژی داشته باشی هم حوصله بچه رو

خداقوت عزیزم میفهممت🥺🥺💓

براش از این ظرفشویی ها بگیر که توش اب میشه باز کرد و....

پسر منم جدیدا خواب ظهر رو داره حذف میکنه کم کم
دو روز نمیخوابه
یه روز میخوابه.
دائما هم چسبیدست ب خودم و سرگرم نمیشه با خودش،
هیچ توصیه ای ندارم برات😐💔

میوه بزار جلوش خودش بخوره مثل انار یا انگور هم بازی کنه هم بخوره

دختر منم چسبه
چسب به معنای واقعی
منم از این چسب بودن عصبانی میشم و پر از عذاب وجدانم 😢

منم هم شرایط شما دارم
فقط اینکه طنین به زور می‌ره پیش مامانم
پارسال بهتر بود هر چه بزرگتر میشه سخت تر و وابسته تر میشه
بعد اینکه من شیفت ظهر هستم میام خونه تا شام بزارم بخوریم و جمع کنیم شب تموم شده
به هیچییی نمیرسم

یه لوپ کار بگیر براش پسر من صب تا شب با اون مشغوله

من دیروز رفتم مهمونی تنها بچه ای ک نمی‌رفت تو اتاق با بچه ها بازی کنه و با اسباب بازی هم بازی نکرد و تا آخر سفره ب من چسبیده بود بچه من بود طبق معمول همیشه

خب سرکار نرو بچسب به زندگی و بچه ات.

دختر من همون تی وی هم نمیبینه

کاشکی خونه ی مامانت نخوابه اون طوری از سر کار که میای بخوابانیش بعد خودت استراحت کنی و به کارهات برسی

چون در طول روز نمیبینتت این کارو میکنه

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
خانوما یه سوالی داشتم میشه لطفا کمک کنید پسر من خیلی گریه میکنه از صبح که از خواب بیدار میشه گریه میکنه تا شب که بخواد بخابه برا چیزای الکی میزنه زیر گریه خودشو پرت می‌کنه زمین جیغ میزنه خودشو گاز میگیره مبل رو گاز میگیره یا منو یا هم خواهرشو موهاشو میکنه سر من داد میزنه هر کاریم بکنم بدتر میشه بخدا از صبح هم که بیدار میشه همش دستم به دهنشه که گرسنه نباشه بهونه گیری کنه صبح برا صبحونه تخم مرغ میدم تا وقت نهار که بشه شیر موز میدم بهش ظهرا غذاهایی متنوعی درست میکنم میدم ساعت ۲ اینا میخوابن دیگه تا ساعت ۴ و نیم و ۵ بعدش که بیدار میشن بهونه بیرونو میگیرن باباشون میبره پارک تاب بازی یک ساعت دوساعتی میگردونه میاره اورد که خونه بازم گریه میکنه خودشو پرت میکنه اینور اونور میبرمش حیاط ماشین سواری میکنن باهاش بازی کنم باهاش اما بازم گریه میکنه همش دنبال پدرش گریه میکنه که منو ببره اونم کار داره نمیتونه که همش پیش این باشه منم هر کاری میکنم سرشو گرم کنم دنبال پدرش گریه نکنه نشدنیه که نشدنیه دیگه کم میارم از بس باهاش حرف میزنم نازشو میکشم که گریه نکنه هر کاری بگید کردم بخدا سر کتاب هم باز کرذم اما بازم اروم نمیشه اصلا دیگه موندم چیکار کنم از دست گریه هاش از صبح تا شب ۱ ساعت اروم نیس که بگم ارومه منم مغزم استراحت میکنه نه همش گریه همش بهونه خسته شدم دیگه دیگه بعضاً عصبی میشم داد میزنم سرش میزنمش بعدش خودم ناراحت میشم خودم خودمو میزنم که دستم بشکنه چرا زدم 😭😭😭😭😔😔
مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
مادرشوهرمو دوروزه بردن بخاطر قلبش آنژیوگرافی فردا مرخصش میکنن دخترشم امروز میاد چون راه دوره میاد ۱ هفته بمونه و بره خونش منم چون با مادرشوهرم زندگی میکنم همه میگن وظیفه توعه که بهشرسیدگی بکنی منم دوتا بچه دوقلو دارم واقعا سختمه به جز من عروس بزرگشم هست که بیکاره والا همش با گوشی با ایل و طایفش حرف میزنه منم از کار کردن حتی نمیتونم سرمم بالا بگیرم از صبح هیوی نخوردم از بس کار داشتم همین الان نشستم یکم دیگه بچه هام خوابیدن گفتم یکم استراحت کنم از پا افتادم دخترشم که وقتی میاد اینجا هیچ کاری نمیکنه بخدا همش میشینه من باید چایی بیارم نهار درست کنم شام درست کنم بیارم بخورن جمع کنم به بچه هام برسم میگه من اومدم اینحا استراحت نیومدم که کار کنم والا ماهم میریم خونه مادرم حداقل اون طرفی که توش غذا خوردیم رو از سفره برمیداریم یا نه اون طرف مقابل هم گناه داره بخدا نمیکن با دوتا بچه سخته براش
یه شوهر با درک هم میخواد که ادمو درک کنه خونشو از خانپادش جدا کنه که منم مثل اون یکی ها بیام دوروز رسیدگی منم بهش دوباره برگردم خونه خودم خدایا واقعا میبینی منو یا نه چبدر التماس کنم بهت چقدر به پات بیوفتم یه فرجی به حال منو بچه هام کنی ماهم گناه داریم به قران از پا افتادم دیگه خونه مادرمم که نمیتونم برم اینارو چیکار کنم میگن باید تو نگه داری کنی ازش چند روز دیگم عمل باز میکنن قلبشو 😩😩😩😔😔😔😔کلافم بخدا
مامان نینی مامان نینی ۱ سالگی
بچم نمیتونه حرف بزنه گاهی جیغ می زنه که منظورشو بفهمونه
تا جیغ میزنه شوهرم داد میزنه که جیغ نزن و دستشو بلند میکنه که بزنش یبارم قبلا زدش
هر چی میگم این بچست نمیفهمه از پس خودخواهه
امروز ظهر از سرکار اومد تا بچم جیغ زد داد میزنه دستشو بلند میکنه که بزنش
گفتم نمیتونه حرف بزنه جیغ میزنه چته میگه اعصابم نمیکشه گفتم میموندی همونجا که بودی نیا اعصاب مارو هم به هم بریز بعد لباساشو پوشید رفت بچم همش میگه بابا بابا
قبلنم بحثم شده باهاش سر این موضوع میگه اعصابم نمیکشه گفتم برو دکتر آرامبخش بهت بده گفت روانی خودتی
چون خودم همیشه آروم و ساکت بودم هیچوقت این روی شوهرمو ندیدم
از خودم متنفرم که همچین پدری برای بچم انتخاب کردم
شرمنده بچمم که اینقدر باباشو دوست داره و اون اینقدر نفهمه
کارم همش شده گریه که چرا نمیفهمه این فقط یه بچه یکساله است
نه راه پس دارم نه راه پیش خدایا خودت به فریادم برس😭
این پدر چجوری میخواد تو تربیت بچه به من کمک کنه😭
مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱ سالگی
بخوام از این روزام بگم؛
صبحا ساعت ۵ پدر خونه، بعد از اینکه شیر سر صبح دلبرک رو میده از خونه میزنه بیرون! حدودا ساعت ۷صبح دلبرکوچولو منو بیدار میکنه که سفت بغلش کنم، یساعتی تو بغلم میخوابه و بعد میذارمش سرجاش و میرم به کارای آشپزخونه میرسم! چایی رو دم میکنم و یه لیوان نسکافه و صبحونه م میخورم و اگه ناهار از روز قبل درست نکرده باشم تدارکاتشو میبینم و به ساعت که نگاه میکنم ۹ونیم صبحه✨️ وقت بیدارشدن حیدرگلیِ خونه از خواب😴 با هزار شعر و مورچه میاد و بغل و بوس بوسی و ناز نازی بیدار میشه🥰 صبحونه و بازی و نق نق صبحگاهی و ناهار میخوریم و وقت خوابه😁✌🏼 واکسن ۱۸ماهگی تنها کاری که برای من کرد خواب بچم رو اوکی کرد!! قبلش من موقع خوابوندنش روانی میشدم ولی الان نهایت نیم ساعته خوابِ خوابه🫠 تو این تایم که فسقلی خوابه، ظرفا شسته میشه🫧 هال و اشپزخونه که درحال منفجرشدنن مرتب میشن🧺 ناهار فردا اماده میشه و یه چایی و دیییینگ🪇 وقت بیدار کردن دلبرکه!!
ناهارشو دوباره میخوره و میریم پیاده روی تا باباش بیاد، باهم یا بازی میکنن یا میرن دور دور و وقتی برمیگردن باهم میوه میخوریم و یا میریم بیرون یا همینجور تو خونه تا شام دلبرک داده بشه و روتین خوااااب و ساعت ۸ونیم شبه و وقت خواب🤩
بریم لالا که ساعت ۱۰ شب خوابیده باشه😁
مامان خانومی عاشق قلیونه، اگه پدرخانواده خسته باشه که هیچ، وگرنه یه قلیونم کنارهم میزنیم و بریم لالا که فردا دلبرک یه مامان و بابای پرانرژی میخواد😉✨️
مامان نیکا مامان نیکا ۲ سالگی
یه بغض لعنتی اومده گلومو گرفته 🥲
از وقتی که عید تموم شده برگشتیم خونمون نتونستم با دخترکم بازی کنم و خوب ارتباط برقرار کنم
دوتامون کلافه ایم
دخترکم هی میگه زنگ بزن مادرجون پدرجون 🥲
فقط شبا که باباش میاد یکم حالش روبه راه میشه اونم در برای یک ساعت چون باباشم خسته ست
امروز که از خواب بیدار شد دیرتر از هرروز بود (ساعت ۱۰/۳۰) گفت بریم دد ولی چون ناهار نداشتیم گفتم نمیشه کلی گریه کرد بعدش دیگه بی حوصله شد منم امروز همش گوشیم زنگ خورد😤
بچم خیلی تنهاست دلم میسوزه براش
بشدت هم بچه اروم و حرف گوش کنیه اصلا خرابکاری نمیکنه نمیتونه با خودش تنها بازی کنه همش وابسته منه و این منو عذاب میده
هر روز میگم از فردا میبرمش خانه بازی فردا که میشه میبینم جون ندارم میگم بمونه واسه یه روز دیگه
ولی اینجوری نمیشه بچم خیلی گوشه گیر داره میشه و این تنهایی و غربت ما داره اذیتش میکنه😭
شوهرمم که نمیفهمه این حرفارو شایدم میفهمه ولی خودشو میزنه به اون راه چون چاره ای نیست کارش اینجاست
خلاصه این بغض لعنتی داره خفم میکنه و در این دنیای همسر بودن مادر بود زن بودن بدجور دلم واسه خودِ دختربچم تنگ شده 🥲🫠