مادرشوهرمو دوروزه بردن بخاطر قلبش آنژیوگرافی فردا مرخصش میکنن دخترشم امروز میاد چون راه دوره میاد ۱ هفته بمونه و بره خونش منم چون با مادرشوهرم زندگی میکنم همه میگن وظیفه توعه که بهشرسیدگی بکنی منم دوتا بچه دوقلو دارم واقعا سختمه به جز من عروس بزرگشم هست که بیکاره والا همش با گوشی با ایل و طایفش حرف میزنه منم از کار کردن حتی نمیتونم سرمم بالا بگیرم از صبح هیوی نخوردم از بس کار داشتم همین الان نشستم یکم دیگه بچه هام خوابیدن گفتم یکم استراحت کنم از پا افتادم دخترشم که وقتی میاد اینجا هیچ کاری نمیکنه بخدا همش میشینه من باید چایی بیارم نهار درست کنم شام درست کنم بیارم بخورن جمع کنم به بچه هام برسم میگه من اومدم اینحا استراحت نیومدم که کار کنم والا ماهم میریم خونه مادرم حداقل اون طرفی که توش غذا خوردیم رو از سفره برمیداریم یا نه اون طرف مقابل هم گناه داره بخدا نمیکن با دوتا بچه سخته براش
یه شوهر با درک هم میخواد که ادمو درک کنه خونشو از خانپادش جدا کنه که منم مثل اون یکی ها بیام دوروز رسیدگی منم بهش دوباره برگردم خونه خودم خدایا واقعا میبینی منو یا نه چبدر التماس کنم بهت چقدر به پات بیوفتم یه فرجی به حال منو بچه هام کنی ماهم گناه داریم به قران از پا افتادم دیگه خونه مادرمم که نمیتونم برم اینارو چیکار کنم میگن باید تو نگه داری کنی ازش چند روز دیگم عمل باز میکنن قلبشو 😩😩😩😔😔😔😔کلافم بخدا

۱۳ پاسخ

تو چقدر من بودی منم محبوری ۳سال نشستم اونجا قلب درد گرفت و عمل باز کردن ی خواهرشوهرم ی دعوایی انداخت ک ازه شما اذیت کردین قلب درد گرفت..بهم گفتن تا مادرم میاد تخلیع کن شوهرمم از نصیه و قرض داد گچ کردن و اساس‌کشی کردیم تا مادرشوهرم بیاد اومدم خونم...دقیقا دیروز ۱سال میشه ک عمل کرده...حالا هر روز خدا میگن کاش تو میموندی ماددشوهرم میگه کاش پیشم بودی من تنهام‌پیشم بودی خوش بودم بهم میرسیدی مریضم و فلان منم میگم حرفای دخترات‌یادت بیار...البته شوهرمم‌پشتم بود بخاطر من با برادرشوهرم دعوای شدیدکرد کتک‌کاری با خواهرشوهرام دعوا کردهنوزم باهاشون زیاد گرم نمیگیره نمیره خونشون ولی من میرم....ی روزم نرفتم برسم بهش البته شوهرم‌گفت وظیفع همسر من نیس

وظیفه عروس نیست به مادرشوهر رسیدگی کنه اینطوری ارزش خودتو کم میکنی دخترش اومد رک بگو من با بچه هام نمیتونم از مادرت مراقبت کن تا الان من کردم از این به بعد با خودت

مقصر خودتی عزیزم. اولا ک شما عروسی و هیچ وظیفه ای نداری کارای اونارو کنی پس وقتی کسی بهت گفت وظیفته بکوب تو دهنش تا حد و حدودش رو بفهمه. دوما دخترش بیخود کرده میگه برای استراحت میاد نه برای کار کردن. بهش بگو وقتی خونه خودتی ب حد کافی استراحت میکنی من نمیتونم وظیفه ی تورو انجام بدم.
یبار ک اساسی بهشون حالی کنی وظیفه ای نداری حساب کار دستشون میاد.

۷ ساله با مادرشوهر زندگی کردی چی کشیدی شوهرت چه غلطی میکنه نمیتونه خونه جدا بگیره من یه سال زندگی کردم باهاشون به ته رسیدم دیگه گفتم یا جدا میشیم یا طلاق دیگه نمیکشیدم بعدشم مگه تو خدمتکار اونایی چه بی شعورن

نه اصلا وظیفه تو نیست ابدا قشنگ بگو دخترش بیاد رسیدگی و نوبتی..اگه نمیتونن پرستار بگیرم حتی بگو شوهرم میگه اگه خونت جدا بود کمکی برات میگرفتم دوقلو خیلی سخته قشنگ الان حرف بزن بیچاره فردا ی اتفاقی بیفنا همه از پس تو میبینم میگم می گفتی نمیتونم..همین الان نوبتی کن قشنگ ..اکن روزم ک دختره میاد اصلا ما نشد مگه خونه مامانم نیست در حد خودت کمک بده

عزیزم درکت میکنمت خسته میشی خب چی بهت بگم اخه اروم بشی الهی که خدا خودش گره از کارتون باز کنه میفهمم سخته خداییش

مادرشوهرت ایسلا بمیره راحت میشی مادرشوهر سگ پیر

یعنی تو یه خونه هستین ؟یا یه ساختمون مشترک ؟؟؟

شما بچه داری اونم دوقلو
سعی کن وقتت رو بزاری واسه بچع هات خودتو با اونا درگیر کن اگر هم چیزی گفتن بگو من بچه کوچیک دارم
در ضمن وظیفه شما نیس وقتی دختر داره

ببخشید منظورم این بود همه از چشم تو میبینم.. میگم می گفتی من نمیتونم...ای مادرم ای مامانم راه میاندازن

آخه چرا ؟

ابنم بگم عروس بزرگش خونش تو حیاط مادرشوهرم ایناس یه قدم فاصله هست بینمون اما نمیاد میگه خونه من حداس تو با اونایی من چرا بیام
دخترشم راه دوره چون ناخن کار هست نمیتونه مادذشو ببره پیش خودش من میمونم فقط منه بدبخت با این حال کاش قدرمو میدونستن فردا پس فردا اتفاقی افتاد میکن دخترم و عرپس بزرگم خوبن دیگه نمیکن عرپس کوچیکه با دوتا بچه تر و خشکم کرد بهم رسید تا بهتر شم دوباره سر پا بشم همیشه خرابم کردن و ادم بده من بودم هر کاری دارن من هستم اما نمیدونم چرا بده هم خودم میشم

یعنی از اول ک عروسی کردی با مادرشوهرت زندگی میکردی؟

سوال های مرتبط