وظیفه عروس نیست به مادرشوهر رسیدگی کنه اینطوری ارزش خودتو کم میکنی دخترش اومد رک بگو من با بچه هام نمیتونم از مادرت مراقبت کن تا الان من کردم از این به بعد با خودت
تو چقدر من بودی منم محبوری ۳سال نشستم اونجا قلب درد گرفت و عمل باز کردن ی خواهرشوهرم ی دعوایی انداخت ک ازه شما اذیت کردین قلب درد گرفت..بهم گفتن تا مادرم میاد تخلیع کن شوهرمم از نصیه و قرض داد گچ کردن و اساسکشی کردیم تا مادرشوهرم بیاد اومدم خونم...دقیقا دیروز ۱سال میشه ک عمل کرده...حالا هر روز خدا میگن کاش تو میموندی ماددشوهرم میگه کاش پیشم بودی من تنهامپیشم بودی خوش بودم بهم میرسیدی مریضم و فلان منم میگم حرفای دختراتیادت بیار...البته شوهرممپشتم بود بخاطر من با برادرشوهرم دعوای شدیدکرد کتککاری با خواهرشوهرام دعوا کردهنوزم باهاشون زیاد گرم نمیگیره نمیره خونشون ولی من میرم....ی روزم نرفتم برسم بهش البته شوهرمگفت وظیفع همسر من نیس
یعنی تو یه خونه هستین ؟یا یه ساختمون مشترک ؟؟؟
مقصر خودتی عزیزم. اولا ک شما عروسی و هیچ وظیفه ای نداری کارای اونارو کنی پس وقتی کسی بهت گفت وظیفته بکوب تو دهنش تا حد و حدودش رو بفهمه. دوما دخترش بیخود کرده میگه برای استراحت میاد نه برای کار کردن. بهش بگو وقتی خونه خودتی ب حد کافی استراحت میکنی من نمیتونم وظیفه ی تورو انجام بدم.
یبار ک اساسی بهشون حالی کنی وظیفه ای نداری حساب کار دستشون میاد.
زنگبزن برادرشوهروخواهرشوهرت بیان بگومیخوایین چیکارکنین؟شماهم بچه هاشین بایدیه برنامه بچینیمکه هیچکدوماذیت نشیم
بخاطربچه هات بایدیه قدم برداری
مادرمنم باخانواده شوهرش زندگی میکرد هرچی کاربودازش میکشیدن یعنی تاپدربزرگ بابامومامانم نگه داری میکردعموهاعمه هام باماهرجوردوست داشتن رفتارمیکردن
الان زنعموهام بهترین زندگیودارن کسی حق نداره به بچشون بگه بالاچشمت ابرو
۷ ساله با مادرشوهر زندگی کردی چی کشیدی شوهرت چه غلطی میکنه نمیتونه خونه جدا بگیره من یه سال زندگی کردم باهاشون به ته رسیدم دیگه گفتم یا جدا میشیم یا طلاق دیگه نمیکشیدم بعدشم مگه تو خدمتکار اونایی چه بی شعورن
شما بچه داری اونم دوقلو
سعی کن وقتت رو بزاری واسه بچع هات خودتو با اونا درگیر کن اگر هم چیزی گفتن بگو من بچه کوچیک دارم
در ضمن وظیفه شما نیس وقتی دختر داره
ببخشید منظورم این بود همه از چشم تو میبینم.. میگم می گفتی من نمیتونم...ای مادرم ای مامانم راه میاندازن
آخه چرا ؟
نه اصلا وظیفه تو نیست ابدا قشنگ بگو دخترش بیاد رسیدگی و نوبتی..اگه نمیتونن پرستار بگیرم حتی بگو شوهرم میگه اگه خونت جدا بود کمکی برات میگرفتم دوقلو خیلی سخته قشنگ الان حرف بزن بیچاره فردا ی اتفاقی بیفنا همه از پس تو میبینم میگم می گفتی نمیتونم..همین الان نوبتی کن قشنگ ..اکن روزم ک دختره میاد اصلا ما نشد مگه خونه مامانم نیست در حد خودت کمک بده
ابنم بگم عروس بزرگش خونش تو حیاط مادرشوهرم ایناس یه قدم فاصله هست بینمون اما نمیاد میگه خونه من حداس تو با اونایی من چرا بیام
دخترشم راه دوره چون ناخن کار هست نمیتونه مادذشو ببره پیش خودش من میمونم فقط منه بدبخت با این حال کاش قدرمو میدونستن فردا پس فردا اتفاقی افتاد میکن دخترم و عرپس بزرگم خوبن دیگه نمیکن عرپس کوچیکه با دوتا بچه تر و خشکم کرد بهم رسید تا بهتر شم دوباره سر پا بشم همیشه خرابم کردن و ادم بده من بودم هر کاری دارن من هستم اما نمیدونم چرا بده هم خودم میشم
عزیزم درکت میکنمت خسته میشی خب چی بهت بگم اخه اروم بشی الهی که خدا خودش گره از کارتون باز کنه میفهمم سخته خداییش
یعنی از اول ک عروسی کردی با مادرشوهرت زندگی میکردی؟
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.