۲۶ پاسخ

از این گوش بشنو از اون بیرون کن
حرص نخور برات خوب نیس ،برا خودش چرت و پرت میگه😉

خدا لعنت کنه اهمیت نده

همینکه شوهرت پشت تو خدا رو شکر کن عزیزم بزار هرچی میخاد بگه این گوش بشنو اون گوش دروازه

حق داری . ولی حرص نخور فکر کن یه آدم احمق داره یه چیزی میگه. بعدشم تو مادری هیچ کس نمیتونه بچتو بگیره. شوهرت و یا سیاست سمت خودت نگه دار . بقیه کناره ان

ایم حرص خوردن به بچه اثر منفی میزاره با کار های دیگه خودتو مشغول کن اصلا ام به این حرفا گوش نکن فقط به فکر سلامت خودت و تودلیت باش🩷

عزیزم تو هیچ کاری ازت بر نمیاد اصلا به هیچ وجه فقط خودتو خراب میکنی بزار شوهرت خودت این موضوع رو حل و فصل کنه فقط اینو بهت بگم اصلا نزاری بچت شیر خشکی بشه فقط شیر خودتو بده چون دهنت سرویس میکنن هی میخوان ببرنش پیش خودشون یا این ور اون ور

خب شوهرت هیچی به مادرش نمیکنه اصلا مراعاتش نکن قشنگ مثل خودش رفتار کن دهنش سرویس کن اجازه نده کسی تو زندگیت دخالت کن

وای عزیزم ...حقداری ... منم همش ناراحتم سراینکه مادرشوهرم میم مالکیت میده بهش... بچه ی من ،نی نی من،نفس من !! نمیخوام اقا نمیخوام ... نوه توعه،نی نی منه😢درکت میکنم ولی بخاطر نی نی جون باید خونسرد باشیم.سعی کن ازش دور بمونی و زیاد برخورد نداشته باشی باهاش.اگرم پیشش بودی بحثی پیش انداخت ک دوست نداشتی پاشو بگو برم چایی بریزم،برم دشویی میام... یا بحثو عوض کن... از شوهرتم بخواه ک حمایتت کنه و گوشزد کنه بمادرش که الان بارداری و حساس باید مراقبت باشع،اگرم نمیتونه مراقبت باشع حداقل دهنشو ببنده ....

ولی خودتو سر اینکه میگه بچم ناراحت نکن ارزش نداره دیگه بد تر از این نیست که پدرشوهر من تا یک حرف پیش میاد میگه بچه ما تو شکمته😑
منم هیچی نمیگم میزنم پای کم عقلیش

عزیزم منم مادرشوهرم خیلی حرصم میده چون تفاوت سنیمون باهم خیلیه و اون فکر میکنه من بچم و اون خیلی با تجربس
پیش از اینکه باردار شم نشستم سنگامو با شوهرم واکندم چون میدونستم چه باردار بشم و چه وقتی که انشاالله به سلامتی زایمان کردم اول حرص و بحث و مکافاتمونه
بهش گفتم که بچه دار که شدیم بچه ما هست و نباید کسی توتربیتش تو بزرگ کردن و تو هیییچ چیزی دخالت کنه به این شرط بچه میاریم
اونم رفته بودو یکبار باهاشون بحث کرده بود که پس فردا که زنم زایید حق اینکه تو بچه داریش دخالت کنید ندارید وگرنه
.......

حالا مادرشوهر من اینجوری نمیگفت تو حاملگی اولم ولی بعدش عمل کرد دقیقا همینی که میگی هی هم بچه م رو میومد میبرد واحدشون یکم بعد برای شیر میاوردش میگفت اگر شیرش نمیدادی همینم نمیاوردم بچه رو
خیلی حرص خوردم بعد از زایمانم
سر این تصمیم گرفتم دیگه نزارم بدون خودم ببرنش تنها هم نمیزارمش اونجا دیگه اونموقع ۲۱ سالم بود زبون نداشتم الان دیگه پررو شدم حرفمو میزنم نمیزارم دیگه بچمو ببرن بخصوص که احتمالا اینیکی شیرخشکی باشه دیگه همینم مونده ببرن بچمو چندساعت

پریشب از درد داشتم میمردم شوهرم گفت ببرمت دکتر گفتم نه چون درمانگاه زیاد وارد نیستن با گریه پله ها را طی کردم گفتم کاش مامان پیشم بود چرا کسی درکم نمیکنه واقعا غریبی سخته اونم شهر دور ،دختر خاله شوهرم اومد بهم سر بزنه دید چشام اشکی یکم شوهرم اومد بالا گفت بریم دکتر قبول نکردم آخرش خواهر شوهرم اومد بالا گفت تازه اومدم دختر خالم گفت زن داداشت داره گریه میکنه چقدر دلم گاهی میگیره

پریشب حسابی مهمون داشتن خیلی کار کردم درد شدید گرفتم شیاف زدم خوب نشدم حتی شام هم نخوردم شوهرم هم براش مهمون اومد .بعد مادر شوهرم میگه بیا پیش مهمون بشین میگم نمیتونم درد دارم میگه چرا اینجوری هستی انگار دروِغ میگم

هم عروسم ۱۵ روز پیش زایمان کرد بچه دومش دوران بارداریش همش خواب بود الان دیگه بدتر .من دوشیفت سرکارم عصر میرسم خونه ماما گفت زیاد پله نرو بالا .مجبورم از پایین باشم وقت خواب برم بالا .ابن روزا همش مهمون .کارا گردن من مونده

انقد دلش بچه مخاد چرا خودش نمیزاد 😂
حرص نخور عزیزم بچه که بیاد انقد با خودش وابستگی میاره که توهم بخای شوهرت اجازه نمیده ببرنش
سر اسم هم بزار هرچی مخان بگن تهش که دنیا اومد خودت اسمشو میزاری دیگه چی مخان بگن

مادر شوهرمنم دست کمی نداره

برا من ک وقتی فهمید باردارم چقدم ناراحت شد ی تبریک خشک و خالی بزور بهمون گفت🤕🥲

چقدر شبیه مادرشوهر منه🙁🙁

احترام همچین ادمی نباید نگه داشت

هیچی نگو بذار دنیا بیاد سر نگهداشتن و‌کمک بهش احتیاح پیدا میکنی چیزی نگو روتون به هم باز نشه نوه اینقد شیرینه بخاطر این میگه بچم چون از بچه عزیز تره،خداروشکر کن مادرشوهر منو میدیذی چیکار میکردی اصلا انگار نه انگار پسر من نوه شه اینقد به نوه های دختریش توجه میکنه کاملا پسرم متوجه شده

اصلا تو خودت نریز حرفتو کامل بزن منم پدر شوهرم یه بار گفت اسم بچه تونو هنوز انتخاب نکردم منم گفتم بچم اسم داره ما خودمون براش انتخاب کردیم به دنیا اومد متوجه میشین خوشگلم الان دوره حساسی هستیم از هرچیزی ناراحت میشی بگو اصلا تو خودت نریز واسه بچه ضرر داره یه بار ناراحت بشن دیگه هیچی نمیگن

چقد پرروووو بگو برو بابا همینا زدن حالمونو خراب کردن بگو بچه منه خودم برا همه چیش تصمیم میگیرم اون زمونه گذشت ک تو همه چی دخالت میکردن مادرشوهرا
اصلا اهمیت نده

بزن دهنشو صاف کت تابرای همیشه بشین

واقعا ادم میمونه چی بچه از این حجم بیشعوری🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

عزیزم تا کی مراعات
من جات حرص خوردم
این زن احترام نداره برو مستقیم گله کن
شوهرت پشتش هست؟؟

شوهرت طرفه کیه؟؟

سوال های مرتبط

مامان نور زندگیم مامان نور زندگیم هفته سی‌ودوم بارداری
بچهاا من خیلی از دست مادرشوهرم حرص میخورم 🥴 یا به جنسیت بچم گیر میده یا به استراحت بودنم گیر میده الانم باز به اسم بچم گیر داده ، من خونه ی مامانمم با زن عموی همسرم خیلی صمیمی ام بعد مادربزرگم ک فوت کردن زن عموی همسرم نتونستن برا مراسم بیان چون استراحتم هستن امشب اومدن خونه ی مامانم سرسلامتی و دیدن من بعد گف اسم بچه رو شنیدم میخای اسم ترکی بزاری 😐 گفتم نه من هنوز اسم انتخاب نکردم ( انتخاب کردم ولی تا انشاالله ماه اخر قصد نداریم با همسرم به کسی بگیم چون حوصله ی اه اه و به به بقیه رو ندارم چون اصلا به کسی مربوط نیس ) حالا مادرشوهرم ترکه اصالتن به همه گفته عروسم اسم بچشو ی اسم ترکی گذاشته من فراموش کردم چیه ولی ترکیه 😐🤣🤣🤣 بابا چرا اینقد اوسکلیییی چرا الکی حرف میزنی نمیدونم چیگار کنم از دستش هر دفعه ی حرف چرتی تو فامیل راجب منو بچم پخش میکنه در صورتی ک من الان فقط و فقط سلامتی بچم برامهمه و اینکه انشاالله یر وقت بدنیا بیاد اینقد استرس نکشم
مامان هدیه امام حسین مامان هدیه امام حسین هفته بیست‌وسوم بارداری
مامان فینگیلی ها🩷🥺 مامان فینگیلی ها🩷🥺 هفته بیست‌وپنجم بارداری
راستیش دلم میخواد یکم باهاتون حرف بزنم البته بگم تایپیک موقتیه

من بارداری دومم هست خداروشکر بارداری اولم خوب بود ولی این یکی رو ناخواسته باردار شدم خیلی سعی کردم سقط کنم چون بچه اولم کوچیک بود ولی نشد هر کاری کردم نشد دیگ گذشت تا رفتم سونو قلب صدای قلبشو شنیدم واقعا پشیمون شدم تا رسید به تعیین جنسیتش ک جنسیتش رو فهمیدم اولش راضی نبودم چون من ی چیز دیگ میخواستم ولی این شد تا ی روز به خودم اومدم دیدم شاید این ی نوع رحمت باشه از طرف خدا چون از وقتی باردار شدم وضعیتمون خیلی بهتر از قبل شد چرا از این نظر بهش نگاه نکنم ک خدا داره با این کارش بهم نشون میده حواسم بهت هست واقعا از طرز فکر خودم خیلییی شرمنده شدم الان با جون و دلم این بچه رو دوست دارم هم خودشو هم خواهرش دوست ندارم ی خار به پاشون بره
ولی اطرافیانم تا میفهمن دختره میگن اخه بازم دختره ولی یاد گرفتم فقط ی بار ی چیز بهشون بگم اونم اینه ک شاید خدا منو لایق مامان شدن برای فرشته هاش دید
الان این همه حرف زدم تا بتون بگم خدا شاید بعصی وقت ها برعکس خواستمون عمل کنه ولی چرا به این فکر نکنیم چه اتفاقی داره شاید میخواد ی چیزی به ما بفهمونه درکل بگم بچه با هر جنسیتی ک باشه عزیز دل پدر و مادره هیشکی بیشتر از خونوادهی اون بچه اونو دوست نداره

بارداری سزارین زایمان