۱۴ پاسخ

اووو خواهر اعصاب خودتو خورد نکن الکی هم با شوهرت دعوا نکن
بچه اس! شاید بیشت بار تو روز زمین بخورع
ما که محافظ بیست و چهارساعته نیسیم
بالاخره ی جا حواسمون پرت بشه میخورن زمین
ب نظرم اصلا اصلاا ب حرف بقیه توجه نکن از این گوشت بگیر از اون گوشت بیرون کن

🥲 عزیزم میدونم سخت واقعا واسه همه پیش میاد

میگفتی اولا به تو ربطی نداره ثانیا بچمه دوس داشتم زمین بخوره و بزرگ شه شوهرتم باید جوابشو میداد شوهر من بود با حرف میکوبید دهنش قودوخ کوپ اوله

بچه هسته دیگه اینقدر زمین میخوره تا بزرگ شه
دختر شوهرت هیچی نمیگه تو پی این قضیه رو گرفتی

به برادرش چه گوه خورده اومده بابت افتادنش عیب نداره بچس

من بابام مشکل دارم کافیه رادوین جلو‌چشم مهمون بخوره زمین با من می‌افته دعوا که تو بیهواسی چرا هواست به بچه نیست چند روز پیش از خونشون زدم بیرون مامانم نبود اومده بود باهاش چقدر بحث کرده بوده

عزیزم برادر شوهرت بی جا حرف زده تحویلش نگیر بچس دیگه هزار بار این ور اونور میخوره

میگفتی تو چشش زدی افتاد گریه کرد بی تربیت

مسئله ای نبوده که به خاطرش با شوهرت دعوا کتی ...بگو من دلشتم شام میخوروم دست برارت بوده پس برارت گشاده .....توصیح بده به حای دعوا

منم امشب دخترم خورد زمین همه ی خونواده ی شوهرم خونه ی جاریم دعوت بودیم شوهرم داد زد سرم که چرا بچه نمیگیری
داغونم داغون

جالب همسر من بود دعوا میکرد بامن

واه چ برادر شدهر بیشعوری
گشادید یعنی چی

من که پشیمون میشم هر دفعه بچه رو می سپرم به همسرم توی مهمونی ها

بخاطر بقیه اوقات خودتون تلخ نکن تو خودت خاستی همنجا جواب برادر شوهرتو بدی با منطق راست میگه شوهرت بچس زمین میخوره اشکاا نداره

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۱۳ ماهگی
شوهرم اومد خونه شروع کرد به داد و بیداد تا حالا صداش برام بالا نیاورده بود تو این ۳سال برگشت گفت شاهان هم یکی مثل امیر رضا گمشو برو خودم نگه میدار جفتشون.. بچمم جیغ میزد امیر رضا هم گریه میکرد منم گفتم کجا برم بچم شیر میخوره گفتم عادت داری پس بچه رو بی مادر بزرگ کنی گفت ساکت میشی یا دهنتو ببندم گفتم بچه داریم زشته باشه هفته ای دو بار سه بار امیر رضا هم مثل پسرم پیشم باشه برگشت گفت مگه تو باید بگی باشه یا نباشه اومد زد تو گوشم و دهنم
برگشت گفت انقد گدا گشنه ای که پدرت عرضه نداشت برای دخترش هزار تومان جهاز بخره فقط ترو داد ک نون خورش کم شه
هیچی نگفتم یکم گریه کردم بچمو شیر دادم
شوهرمم ساکت شد الانم غذا برای امیر رضا دادم اونم گفت نمی‌خورم شوهرم گفت بخور یعنی چی زحمت کشیده مامان
کاش منم خانوادم دوستم داشتن لااقل جا داشتم الان شوهرم بیرونم کنه ک پدرم راه نمی‌ده خونه
نمی‌دونم چیکار کنم یعنی تند رفتم شوهرم اینجوری کرد؟
الانم همش ترس دارم نکنه روش باهام باز شدن ازین به بعد کتکم بزنه؟
کاری هم نمیتونم بکنم ازش بچه یکساله دارم کجا برم
مامان نازگل مامان نازگل ۱۴ ماهگی
خیلی باخودم کلنجار رفتم که دردودل کنم یا نه. خواهشا اگه میخای نصیحت کنی یا سرزنش جواب نده
پریشب خونه مامانم بودیم که با مامانم اینا و آجیم و زنداداشم بریم روضه بعد دخترم بغل بابام بیرون بود اومدن تو دیدم خوابش برده. به بچه خواهرم و داداشم گفتم آروم باشن که نازگل یکم بخابه اذیتم نکنه اونجا(بچه خواهرمامسال میره مهد بچه داداشم ۳سالشه) بعد این بچه خواهرم خیلی لجبازی میکنه تا من اینو گفتم به بچه داداشم گفت بلند حرف بزن من و بقیه یکی دوبار تذکر دادیم رفت تفنگ از این صدادارا آورد شروع کرد به تفنگ بازی من اسمشو بلند صدا کردم بهارررر اجیم داشت ظرف میشست صداش زد یکمم برا من غرغر کرد که چیرا اینطوری میکنی دعوات کنن. اینم ول نمیکرد با تفنگ هی صدا میداد منم بلند گفتم بچم بیدار شد میرم خونه زن داداشم خدایی بچشو با غذا دادان بهش سرشو گرم کرد اما بچه خواهرم ول نمیکرد از اونطرفم شوهرم باهام دعوا کرد که مثلا میونه ام با آجیم بهم. نخوره
خلاصه بابام بچه خواهرمو برد بیرون من افتادم رو لج که نمیرم دیگه بخاطر زن داداشم رفتم اما با همشون به جز زن داداشم قهر کردم اونجا هم بچم آب میخواست اون یکی بچه خواهرم(کلاس چهارمه) طبق شبای دیگه میخواست بره براش آب بیاره اجیم بهش گفت نرو یا مثلا بچم که میرفت سراغ بچش بچشو میاورد پیش خودش