میگم بچها مامانامون توقدیماچقدسختی میکشیدن مامانم یسال بامادرشوهرزندگی میکرده تازه زنعموشم بوده ولی خیلی سختی کشیده طفلی تقریبا تا ۲سالگی من بامادرشوهر بوده بعضی ازاحوالاتشومیگه ک بغضم میگیره

من ۸ ساله باهمیم یک سالم با جاریم سه تا بچه هاش باهم زندگی کردیم

دو سال که چیزی نیست من ده سال بودم

برا منی که حتی اگ مستقل هم ازهم باشیم واینا
باز زندگی با مادر شوهر یک ساختمون
حتی باخوبترین آدماش
عذاب
اصلا راحت نیست سخته
از همه جیکوپیکت باخبر میشن
مثلا یه حرفربزنی یا دعوای
میشنون
این از خودعداب جهنم هم بدتره

مامان من ک علاوه برادر شوهر ودایی شوهر از ۳ تا بچه های ی برادر شوهرش و ۵ تا بچه های ی برادرشوهر دیگه اش و۳ تا یتیم نگهداری می‌کرد و ی هوو هوم داشت

مادربزرگم خدابیامرز خیلی خوب بود زنموهامم خوب بودن مامانم واقعا دوسشون داشت

مامان منم تا ما اخرای ابتدایی بودیم با مادرشوهر یجا بود
اوایلش که ما یادمون نیست خیلی سخت تر بوده براش
میگفت یخچالو بابام خریده بود (مشترک استفاده میکردن) میوه توشم بابام میخرید ولی درشو قفل می‌کرد مادرشوهرش، بعد این حامله بود نمیتونست چیزی بخوره
از بقیه خواهرشوهر برادرشوهراش که کوچیک تر بودنم باید مراقبت می‌کرد

من 10ساله با همیم 🤣اوضام از مامانت بدتره

خیلی سخته
من خودم 12ساله باهمیم

من خودم ۵سال با مادر شوهرم جاریم خواهر شوهرم تو یک خونه زندگی می کردیم