۶ پاسخ

خب آمادش میکردی آخه این چه کاریه دو روز دیگه میای تایپک میزنی بچم پرخاشگری میکنه بچه شب ادراری داره
الان بهت میگم ریشش تو همین ترسه

من خودم هنوز یادمه بچه ک بودم مامانم اینجوری میگفت خیلی میترسیدم استرس داشتم طوری ک اون حال بد هنوز تو ذهنم مونده سعی میکنم ب بچم اینجور نگم

منم از ۲۱ گرفتم دوسه بار تلخک زدم اومد خورد دید تلخه دیگه نخورد
ولی هنوزم میاد میگه شیر منم میگم خراب شده نخور اونم بیخیال میشه میره

سرگرمش کن کارتون بزار براش ببرش پارک
میگذره تحمل کن
ولی دیگه نترسونش منم چندبار ترسوندمش تو خواب میپرید گریه میکرد

من یبار فقط به پسرم گفت عمو رو ببین همین ، از اون روز از مردا می‌ترسید البته آلام از سرش افتاده بعد از اون دیگه هیچ وقت از هیچی نترسوندمش، برای خواب هم قصه میزارم براش گوش میده می‌خوابه

مامانم از مار میترسید اینو همیشه برام تعریف میکرد متاسفانه الان اونقد میترسم حتی تلویزیون مار نشون بده من از جا میپرم و اصلا نگاه نمی کنم، از عکس تو کتاب هم وحشت دارم، وقتی طبیعت میریم مدام نگرانم مار ببینم

منم ی مدت بچہ ہام نمیخابیدن ھمش میگفتم ممد قلی میاد زود میخابیدن الانن خ ترسو شدن متاسفانہ بنظرم اص ی روش دیگ استفادی کن بچہ استرسی میشہ

سوال های مرتبط