عاغا شاید خیلی مسخره باشه براتون همینجوری اومدم دغدغمو بهتون بگم😁
من حدود هشت سال هست که دلم میخواد بینیمو عمل کنم ولی هربار چون خیلی ترسو بودم و هی هم بقیه میگفتن نه بینیت خوبه و فلان و میترسوندنم بیخیال میشدم ولی خدایی بینیم عیب داره درسته افتضاح نیست ولی هم استخونیه هم یکمی گوشتی حالا ترسم یکم کمتر شده رفتم تو فکرش ولی شوهرم میگه من پول ندارم و نمیدم باید طلامو بفروشم اگه بخوام عمل کنم از طرفی سینه هام کلا همیشه آویزون و شل بود کوچیک بود ولی بزرگ میزد دیگه از بارداری تا الان افتضاح شده بزرگ و شل و ول و زشت حتی با سوتین بستن هم مشکل دارم بخاطرش نگاش ک میکنم اعتماد بنفسم و از دست میدم تو لباس زشته و حتی بزرگ و خیلی سنگین شده مامانم میگه برو سینه هاتو جراحی کن کوچیکش کن بعدا گردن درد میگیری خودمم خیلی دوست دارم کوچیک کنم و فرم بدم راحت بشم حالا نمی‌دونم چیکار کنم از طرفی میگم سینه رو کسی نمی‌بینه ولی بینی و میبینن فامیل شوهرم همشون جراحی کردن دلم میخواد دلمم نمیاد کلی طلا بفروشم دوتا کار باهم انجام بدم☹️

۱۰ پاسخ

اگه سینه هات بزرگن بروعمل کن به مرور دیسک گردن میگیری
مامان من پاییز عمل کرد انقدر سبک وراحت شده

اگه فرم سینت واسه شوهرت مهم نیست اول بینیتو عمل کن

ببخشید سایز سینتون چنده مگه؟.یعنی سوتینی که میبندی، سایز چند میبندی؟

دوست من سینه هاشو عمل کرد انقدر راضیه. انقدر سینه هاش خوش فرم شده گرد و سربالا. سنگین هم بود گردنشو اذیت میکرد خیلی راضیه
حالا سینه تپ عمل کن بعد تر شایذ شوهرت برا عمل بینی پول داد
چون سینه مدل درمانی هم داره و اتفاقا قشنک تو لباس به چشم میاد

ببین اگر میخوای زیر تیغ بری که دیگه هردوتا کارو انجام بده
ولی اگر خواستی فقط یه کارو انجام بدی اون کار قطعا سینه هاته
چون خیلیییی اعتماد به نفس میگیری پیش خودت
من چون خودمم یه روزی بین دماغ عمل کردن و سینه عمل کردن گیر کرده بودم (البته هیچ کدومو فعلا انجام ندادم) ولی اولویتم سینه بود چون حالمو بهتر میکرد

اول سینتو عمل کن بعد قرعه کشی بذار دراومد بینیتو عمل کن

طلاتو بفروش و هر دو کارو انجام بده

بنظرم سینه هاتو کوچیک کن هم سبک میشی هم اعتماد بنفس پیدا میکنی شاید دیگه لازم نباشه دماغت رو عمل کنی انوقت

سینه تو عمل گن

مامانت درست میکنه بعدا خیلی اذیتت میکنه سینه رو برای راحتی و سلامت جسم خودت انجام بده

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
چقدر بلاتکلیفی بده. میخوام از شوهرم جدا شم. از دیروز اومدم خونه مامانم‌ مامانم خودشم مسافرته منو پسرم تنها. دارک دق میکنم. روز اول که همه ش پسرم گریه کرد که بریم خونمون. امروز بهتر شده ولی خودمم دلم خونه رو میخواد. یعنی شوهرم نباشه ولی خونه و وسایل خودم باشه. پسرم هر حرفی میزنه میگم خدایا قراره دیگه هرشب باباشو نبینه یعنی. دو ساله دارم به این تصمیم فکر میکنم ولی حالا که استارتشو زدم انگار جا زدم. فقط به خاطر پسرم. عین مرغ پرکنده شدم تو خونه. دیروز که اومدم احساس میکردم اگر یه لحظه دیگه تو اون خونه بمونم یه بلایی سر خودم میارم. بابام یه ماه فوت کرده و شوهرم دائم یه بهانه ای برا قهر و دعوا داشت به جای درک کردن. خیلی مشکلات جدی تر داریما این آخریش بود که یهو منو داغون کرد. حالا گیجم نمیدونم برم دادخواست بدم ندم.برم وسایلمو جمع کنم یا نه. موندم تو بلاتکلیفی. دلم نمیخواد برگردن به اون زندگی اصلا چون دو سال تلاش کردم درست شه و نشد. ولی تحمل این استرس و این بار روانی هم ندارم‌ خدایا کاش زودتر بگذره