۸ پاسخ

والا همین افکار باعث این اتفاقا میشه
شما به چشم و نظر اصلا فکر نکن ، به طور طبیعی بلاها دور میشن

خرافاته خواهر تو این زمونه این چیزارو بریز دور برای بچه ماهم کلی اتفاق میفته دلیل نمیشع بچه ان و شیطون

به چی فکر کنی همونو جذب میکنی

صدقه وآیه الکرسی و چهارقل بخون اسفند کن من دخترم خونه مادرشوعرم آروم بود همش گفت مرسانا آرومه الکی گریه نمیکنه دخترم الان چهارماه مثل دختر خودش شده خدا لعنتشون کنه با چشمشون همیشه از ما بالاس ولی بازم چشمش دنبال زندگی بقیه اس

آیت الکرسی بخون همیشه فوت کن صورتش یه چیزیم بزن بشکون سه تابشه یه چیزکهنه

همون صدقه عالیه، و سوره فلق و ناس بخون

طفلکی بچه... ببین حتما بعدش پماد بزن جاش نمونه ها

اسپندبرادخترت دودکن ی تیکه زاغ هم بچرخون دورسرش بندازروآتیش ،به رت بگو دم درتون یعن حیاط منظورمه جیش کنه

سوال های مرتبط

مامان قند کوچولو🙆 مامان قند کوچولو🙆 ۳ سالگی
امروز یه اتفاق خیلی بد واسه پسرم افتاد حالم از اون موقع بده هی اون صحنه میاد جلوی چشمم و حالم دوباره بد میشه 😞😞
بردمش دسشویی بعد گلاب به روتون پیپی داشت وقتی پیپی کرد من داشتم میشستم اونجایی که پیپی ریخته بود رو بعد پسرم عادت داره هی پامیشه میره یه طرف دیگه میشینه پیپی میکنه ، امروز نذاشتم گفتم همینجا فقط پیپی کن بعدکه کارش تمام شد موقع شستوشو پاشد رفت یجا دیگه بشینه یهو پشتش خورد تو دیوار و با سر و صورت پرت شد تو سنگ دسشویی و یه صدای خیلییییی بدی داد سرش و جیغش رفت بالا و خون از دماغش شروع کرد چکه کردن جیییغ میزد و گریه میکرد پیشونیش اندازه یه گردو اومد بالا و سیاه شد
منم همون موقع که این اتفاق افتاد حالم بد شد سرم سنگین و سِر شد و از شدت ترس گلاب به روتون شروع کردم بالا آوردن و دستو پام می‌لرزید
دیگه سریع با مامانم بردیمش بیمارستان و عکس هم گرفت از سرش گفت چیزی نیست فقط اگر بالا آورد باید ببریدش اسکن بشه
خیلی استرس دارم خیلی دارم دق میکنم از این قضیه 😭😭😭😭
مامان کنجد مامان کنجد ۳ سالگی
سلام دوستان عزيز تقريبا دو سه هفته پيش خونه مادرم به خانواده اومده بودن مهموني كه بچم براي اولين بار اونارو ميديد و دخترم كلا ادميه زود با كسي جوش نميخوره و از پدر اون خانواده مخصوصا حس ترس و خجالت داشت هي ميگفت به دخترم عمو بيا پيش من دخترم نميرفت تا اينكه دخترم داشت رد ميشد از كنارش اوند بغلش كرد و مثلا به شوخي قلقلكش داد دخترم سروع كرد به گريه و اصن خوشش نيومد و بعدش بهم گفت مامان ترس داشت و فرداي اون اتفاقم ما يه دوره بازخانما داريم كهركلي بچه هستن و اصن دوست نداشت بره سمتشون و مدام ميگفت مامان تو ام بيا پيش ما تو اتاق با بچه ها بازي كنيم و من هي ميرفتم و بيستر سعي ميكردم تنهاس بذاررم تا با هم سن هاش باسه و دخترم يكسره اون روز چسبيد بهم و دستشو ميكرد دهنش و از فرداش شروع كرد يهويي ناخن جويدن و منم تا امروز از انواع بازياي انگشتي و دست ورزي براش غافل نشدم و همزمتنم لاك تلخ ميزنم تا اين مورد كمتر بشه و بدبختي اينه حالا شال يا حتي مرهاشو از بغل صورتش ميذاره دهنش كتملا معلومه اضطراب داره با اينكه يكسره من باهاشم و وقت ميگذرونن ولي اصن ديگه تو جمعي راحت نيست كلا شخصيتش ابنجوري بود از اول كه بچسبه بهم و سرو شيطون نيست ولي الان خيلي ميترسم از رفتارش و نميدونم ديگه چيكار كنم، يكي ارومم كنه