۳ پاسخ

عزیزم همه بچها مریضن چیزی نمیخورن اشتها ندارن زورش نکن پسرمن که ازاول میل به غذا نداره همیشه برام یه عذابه باز شما میدونی خوب میشه باز اشتهاش باز میشه

اشکال نداره خودش درست میشه اصرار نگن زیاد.

اگ میتونی چن روز سفرتو بنداز عقب تر. پسرمنم اینجوریه وقتی مریض میشه چیزی نمیخوره اصرار نکن ازش بپرس ببین چی میخوره حتی اونیکه براش ضرر داره بزا بخوره تا یه حدی ک یچیزی تو معدش باشه

سوال های مرتبط

مامان الینامهدیار مامان الینامهدیار ۳ سالگی
مامانا بچه‌های شما در طول روز چیا میخورن ؟؟؟چقدر یا چند قاشق میخورن؟؟؟
شوهرم واسه صبونه دخترم خامه مربا خریده نمیخوره نیمرو یا املت درست میکنم نمیخوره محال اینکه با رب درست کنم دوسه لقمه بخوره
بعد هیچی نمیخوره میرههه تا یکی دو ساعت دیگ ناهار بیارم با حرص و زور و وعده و وعید من دوسه قاشق بخوره اونم با عذاب رفت تا چند ساعت بهش موز میارم نمیخوره نارنگی میارم دوتا دونه میخوره خیار بیارم یدونه میخوره سیبم ک نصفش و نمیخوره هیچ یک ساعت بعدش براش بستنی میارم میخوره رفت دیگ تا شام اونم با قسم و کلک از باباش و بزور باباش ک از دست تو میخوره مرگ من جون من بهش بگم غذا بده میخوره ولی بازم مثل ناهارش دوسه قاشق
و بله همچنان مداد تشریف داره راستی براش بعضی وقتا پفیلا و آجیل و اینا میارم پفیلارو ک میخورن اونم بگم از مغازه بدون پوست میخرم براش اجسام فقط پسته درحد ی مشت خیلی وقتا میوه نمیخوره و بستنی هم هرروز تقریبا یدونه میخوره غذاهم براشون مرغ..چلوگوشت...خورشت هویچ... کباب...خورشت چرخ کرده و عدس پلو ..... خلاصه هرچی ک مربوط به گوشت و مرغ باش درست میکنم براش و اینکه ماهی دوبار هم اش و سوپ درست میکنم ک اونم نمیخوره و میریزم بیرون
الان دردم اینه چیکارکنم چی بدم شاید غذا مقوی نمی‌دم یا شاید خوشمزه درست نمیکنم به مامانم میگم درست می‌کنه میاره میبینم اون غذام نمیخوره یا از بیرون میگیرم براش
چیکارکنم چیا بدم دیگ
مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
چقدر بلاتکلیفی بده. میخوام از شوهرم جدا شم. از دیروز اومدم خونه مامانم‌ مامانم خودشم مسافرته منو پسرم تنها. دارک دق میکنم. روز اول که همه ش پسرم گریه کرد که بریم خونمون. امروز بهتر شده ولی خودمم دلم خونه رو میخواد. یعنی شوهرم نباشه ولی خونه و وسایل خودم باشه. پسرم هر حرفی میزنه میگم خدایا قراره دیگه هرشب باباشو نبینه یعنی. دو ساله دارم به این تصمیم فکر میکنم ولی حالا که استارتشو زدم انگار جا زدم. فقط به خاطر پسرم. عین مرغ پرکنده شدم تو خونه. دیروز که اومدم احساس میکردم اگر یه لحظه دیگه تو اون خونه بمونم یه بلایی سر خودم میارم. بابام یه ماه فوت کرده و شوهرم دائم یه بهانه ای برا قهر و دعوا داشت به جای درک کردن. خیلی مشکلات جدی تر داریما این آخریش بود که یهو منو داغون کرد. حالا گیجم نمیدونم برم دادخواست بدم ندم.برم وسایلمو جمع کنم یا نه. موندم تو بلاتکلیفی. دلم نمیخواد برگردن به اون زندگی اصلا چون دو سال تلاش کردم درست شه و نشد. ولی تحمل این استرس و این بار روانی هم ندارم‌ خدایا کاش زودتر بگذره