وقتی تازه نیکان ب دنیا اومده بود تا ۲ماهگی ک اصلا خواب نداشت و دائم گریه میکرد انقد درگیرش بودم ک حتی وقت نمیکردم ناهار و صبحانه بخورم . وحشتناک بدنم درد میکرد .خسته بودم و شدید کمبود خواب داشتم تشنه دوساعت خواب عمیق و با آرامش بودم فکر میکردم الان ک بچه دار شدم تا وقتی بچه حداقل ۵سالش بشه اوضاعم همینه و ب هرکسیم ک میگفتم خستم میگف اووووو تازه اوله راهی بزار هرچی بزرگتر بشه سختیت بیشتر میشه و کلا داغون میشدم (خاک توسرتون کنن آدمای احمقی ک این حرفارو بهم میزدن عوضیا )بیشتر حالم بدمیشدانگار فکر میکردم افتادم تو یه دنیای دیگ ک دیگ رنگ آرامشو نمیبینم اما بعد ۲ماه بچم خوابش تنظیم شد بهانه هاشم کم کم بهتر شد و الان ب همون روال قبل برگشتم نیکان قشنگ می‌خوابه من ب کارام میرسم یااینکه منم باهاش میخوابم وقتاییم ک بیداره شیرشو میخوره برا خودش بازی میکنه عین الان حتی از بیکاری حوصلم سر میره

اینارو گفتم ک مامان اولیا ک نینی هاشون تازه دنیا اومده ب حرفای آدمای احمق اطرافشون گوش ندن و خیالشون راحت باشه هرچی بچشون بزرگتر بشه اوناهم راحت تر میشن

۹ پاسخ

ای جانم خدا رو شکر ، از کی اوضاع بهتر میشه؟البته کار منم راحت تر شده نسبت ب دو ماهگی ولی هنوز یکم سخته😁😁

مادرشوهر نامردم همیشه اینو می‌گفت اووووه تازه اولشه فکر کردی بچه عروسک بازیه؟نه جانم
میخواستم بزنم لهش کنم

چقدر مثل منی عزیزم من تا 3 ماه و 15 روزگی اینطوری بودم وقت نمیکردم برم دسشویی تا دو ماه اولم فکر میکردم دنیا به آخر رسیده😭 افسرده بودم بشدت
دخترمم هم کولیک شدید داشت هم رفلاکس🤦🏼‍♀️ بعد چهار ماهگی کم کم اوضاع بهتر شد و باورم نمیشه بعضی وقتا منم عصرا وقت میکنم میخوابم😂

اره مخصوصا وقتی می گن دندوناش ندیدی واکسنشو ندیدی

دختر من ک هنوزم شبا نمیخوابه همش هی تکون میخوره بیدار میشه دیگه کم اوردم نمیدونم چیکار کنم 🤧

افرین.دقیقا منم میگم خااااک تو سر اون ادمای منفی نگر و حسود که همش میخوان بهت موج منفی بدن.من همیشه حرفشونو دایورت میکنم به .....
معلومه که هیچ چیزی همیشگی نیس و ما قویتر میشیم و بچه هامونم ارومتر و..یروز حسرت این روزا رو میخوریم حتی دلمون واسه سختیاشم تنگ میشه...

واقعا قبول دارم ۳ ماه اول خیلی سخته درسته بعدشم سخته اما همین که شبا میخوابی دیگه راحت میشیش خودش یه دنیا هستش

چرت گفتن بابا البته من خداروشکر دخترم اگ کل روز گریه میکرد شب تا صبح راحت میخوابد

خوبه بغلی نیست اگه مثه بچه من بغلی بود سخت بود بله

سوال های مرتبط

مامان رسا🧸 مامان رسا🧸 ۶ ماهگی
سلام مامانا💜🌻
داشتم فکر میکردم میگفتم خداروشکر روزا میگذرن و همراشون دردهامونم میگذرن
وقتی سزارین شده بودم درد وحشتناکی داشتم فکر میکردم من دیگه تا اخر عمر همینجوری میمونم…😭
وقتی سر سینه هام زخم بود و درد میکرد به رسا ک شیر میدادم میگفتم من تا اخر شیردهی باید زجر بکشم😭
وقتی حامله بودم شکمم خیلی بزرگ شده بود میگفتم من دیگ اندام خوبمو از دست دادم …🫠🫠🫠
وقتی رسا رفلاکس داشت وزن نمیگرفت میگفتم بچم اینجوری رشد نمیکنه…دو هفته پیش وقتی رسا بخاطر خروسک بیمارستان بستری شد دوشب میگفتم تقصیر من بوده ک مواظبش نبودم
بعد از مرخص شدنش رسا فقط. تو خواب شیر میخورد و‌تو بیداری شیشه شیر یا قاشق ک میدید دهنشو محکم قفل میکرد میگفتم حالا ک رفلاکسش خوب شده بود دیگ شیر نمیخوره شاید هفت هشت ساعت میگذشت رسا ۳۰ سیسی شیر میخورد فقط…

روزا گذشتن و همه ی اون دردا هم گذشتن…
الان درد زایمون رو حتی یادمم نمیاد
اندامم برگشته ب قبل
رفلاکس رسا خوب شده
دو روزی هست اشتهاش برگشته و شیر میخوره..
اومدم اینو اینجا گفتم که اگر شماهم الان درگیر ی موضوعی هستین
بدونین میگذره…
درست میشه…
.
.
.
پ ن: رسا در مغازه رسا سیستم باباش🥹😍
مامان نینی مامان نینی ۵ ماهگی
من یگ هفته بیشتر میشه پسرم سرما خورد اون شب ک تا صب سرفه کرد یه استرس عجیبی بهم وارد شد خودم اعتراف میکنم کارم اشتباه بود و ناشیانه عمل کردم هی خودمو زدم گریه کردم ک چه مادر بدی هستم نتونستم از بچم محافظت و مواظبت کنم خلاصه اون شب ار استرس من دهنم افت زد بعد عفونت کرد زد ب گوشم و امروزم ب گردنم واقعا چند روزه نتونسته بودم یه وعده غذای درس حسابی بخورم درد گوش و دهنمم ک نگم شوهرمم ک قربونش بشم از سرکار میاد دو دیقه با بچه بازی میکنه و میره استراحت درسته میگه هیچ کاری نکن تو فقط از بچه نگه داری کن خونه رو تمیز نکن نهار شامم یه چیز سبک میخوریم اما خب شدنی نیس ک خلاصه سرتونو درد نیارم دو روزه ب بچم حس بدی داشتم همش میگفتم عجب اشتباهی کردم بچه اوردم منی ک یه اخم نمیکردم و نمیذاشتم کسی اخم کنه برا بچه م تا بچم میخواست صداش دربیاد انگار دشمن خونی من بود عصبی میشدم بهش داد میزدم ک بسهه جرا گریه میکنی انگار یه آدم بزرگه تا امشب ک زدم زیر گریه ب مادر شوهرم گفتم کم آوردم خستم اونم مریضه قلبش با باتری کار میکنه تا امروز بیشتر از ده دیقه بچمو نگه نداشته طبقه پایین خونمون هستن گفت شیر و وسایل بچه رو بذار امشب من نگهش میدارم اینو ک گفت یه لحظه ب خودم اومدم زدم زیر گریه ک چرا اینجور شدم الان خیلی پشیمونم عذاب وجدان دارم کاش اون فکرای لعنتی ک کاش بچه دار نمی‌شدم و فلان رو نمیکردم ب نظر شما خدا بدش اومده از حرفام واقعا دست خودم نبود کاملا تحت فشار بودم هم روحی هم جسمی من عاشق پسرمم خدا یه روز منو بدون اون نکنه