۶ پاسخ

قشنگ ادمو عذاااااب میدن

واقعا همه کار میکنم انشالا ک زود از سرش بیفته

آخ آخ چقد من میترسم اینجور کارا

خدا همشونو حفظ کنه من دیگه واقعا دیوانه شدم خیلی کارهای خطرناک انجام میده چندبارم دستشو سوزونده

خیلی مراقب باش عزیزم
خدا حافظش باشه😘

وای خانوما پسر من خودش همش سرشو میکوبه ب در و دیوار دیگه کلافه شدم میترسم ازش 🤦اینقد سرش کوبیده ب در ودیوار دیگه درد و حس نمیکنه🥲

سوال های مرتبط

مامان قلبم نلین🌈 مامان قلبم نلین🌈 ۱۵ ماهگی
رفتیم آزمایش رنگین کمون رو انجام دادیم
خانم دکترش گفته بود تو این تایم ۱۴ الی ۱۵ ماهگی انجام بشه
خداروشکر کارشون خیلی خوب بود و اتاق مخصوص کودک داشتن و اول کمی سرگرمش کردن و بعد خیلی سریع ازش خون گرفتن البته با همکاری باباجونش
از اونجایی که من دل ندارم حتی موقع واکسن زدنشم باباش کنارش بوده و من فقط باهاش صحبت کردم که نترسه و بعدم زود بغلش کردم
یه کم گریه کرد دختر قوی من اما زودی تو بغل ماما آروم شد ( با یه لحن خاصی ماما میگه )
وقتی اومدم بغلش کنم حواسم نبود و دستمو از رو پنبه برداشتم چون فقط اون لحظه به این فکر کردم الان چقدر به آغوش من نیاز داره برا همین یه لحظه غفلت باعث شد لباسم خونی بشه که فدای یه تار موهاش
بعد هم اومدیم یه قهوه گرفتم خوردم بلکه هم سرحال بشم چون دیشب نخوابیدم
فقط موند ادرارش که خوب آزمایشگاه وقت داده و امیدوارم بتونم بگیرم
الهی برای همه بچه ها این آزمایشا دکتر بردنا همیشه و همیشه برای سلامتیشون و چکاپ دوره ای باشه 🩷
مامان معجزه خدا مامان معجزه خدا ۱۶ ماهگی
وای مامانا من یه غلطی کردم😭😓😭زحمات چندین ماهم به باد دادم سر دو هفته .فکر نمی‌کردم بچه تو این سن مثل نوزادی بغلی بشه برای خواب .چقدر سختی کشیدم باز از اول 😭 بچم وقتی بدنیا اومد بخاطر کولیک و بعد رفلاکس اینا خیلی مراحل داشت خوابش اول به گهواره عادت کرد بعد به پتو بعد بغلی شد دیگه بعد اون عادتش دادم رو زمین مستقل میخابوندمش آروم میزدم به پشت کمرش لالایی میگفتم میخابید از هفت ماهگی به بعد مستقل بود خوابش چقدر تلاش کردم 😓😓😓😓همه رو بخاطر دو هفته به باد دادم سر خنگیم بچم دو هفته پیش نیش پایینش می‌خاست در بیاد خیلی اذیت بود کلافه بود منم با وجود سختگیریم گفتم عیب ندارع حالا ماشاالله بزرگ شده بغلش میکردم نیشش در اومده امروز گذاشتم زمین بخوابه آنقدر گریه کرد که نگو پشتی گذاشتم کنارش دراز کشیدم گفتم محل ندم دیدم نه جوری گریه میکرد ترسیدم باز بغلش کردم 😭😭😭😓چقدر خنگم بخدا حیف اون همه سختی و تلاش .باز چطوری از سرش بندازم ای خدا .حالا که خوابیده هم طفلی از ترسش چند بار هی میپره با گریه حساس شده میترسه.اصلا بچه بغلی نیستا فقط برای خواب اینطوری شده🥺🥺🥺🥺گفتم بسلامتی بزرگ شده سخت نگیرم هر کاری کردم ظهر خودش نخوابید بدترم شد چشم ترس شده 😭😭😭😭خیلی اشتباه کردم باز چه غلطی کنم که با خوبی از سرش بیفته مثل امروز نترسه دوباره از نوع شروع شد