۶ پاسخ

یعنی خاک تو سر مادره😐😐😐 چقدر احمق بوده
من بودم مرده بودم تو اون لحظات پر استرس

از استرس نمرد یعنی😳😳😳

نمیدونم چی بگم واقعا 🥺خدا واسه هیچ مادر وپدری این اتفاقا رو نیاره خیلی حس بدیه بنظرم😢

ی سری آدم و بلاگر فقط برا جذب مخاطب از بچه سو استفاده میکنن

همش میخوان لایک و کامنت بگیرن‌. خیلی رو مخ شدن. از همه چیز استفاده میکنن

ی دونه ام تو آسانسور گیر کرده بود نمیدونم چجوری مادرش فوت کرده بود

سوال های مرتبط

مامان آقا علی اکبر 😄 مامان آقا علی اکبر 😄 ۱ سالگی
پیامی
برای
تو
که قصد داری...

برای تو، که ایستادی سرِ دو راهیِ …

اون چیزی که توی شکمته، فقط یه توده سلولی نیست؛
یه "جان"ه...
یه چیزی که داره کم‌کم شکل تو رو می‌گیره، تو رو مادر می‌کنه.
اون، اولین نفریه که صدای قلبت رو از درون شنیده. اولین کسی که قبل از اسمش، حسش کردی. قبل از اینکه دنیا ببینه‌ش، تو فهمیدی وجود داره.

می‌دونم که شاید هیچ‌کس کنار تو نیست. شاید مادر، خواهر، حتی پدر بچه همه بار رو روی دوشت گذاشتن.
می‌دونم... ولی یه چیز هست که فقط مال خودته:
صدای قلب اون بچه که الان، همین الان، داره توی بدنت می‌کوبه، حتی اگه هنوز نشنیدیش.

سقط، فقط پایانِ یه بارداری نیست. پایانِ یه بخشی از خودته.

یه بخشی که شاید سال‌ها بعد، بی‌هوا، نصفه شب، وقتی همه خوابن، بیاد توی فکرت و بگه: «اگه بودم چی؟»

هیچ‌کس نمی‌دونه تو چی کشیدی. هیچ‌کس حق نداره قضاوتت کنه.
ولی یه چیز رو بدون:
تو مادر شدی، حتی اگر کسی بهت نگه. حتی اگه کسی نباشه بچه رو بغل کنه، تو همین الان مادر شدی.
حتی اگه این چندمین فرزند تو هست، یه بچه‌ی تکراری نیست. این یه جان جدیده. یه نقطه‌ شروعِ تازه.

و اگه این بچه زنده بمونه، یه روزی شاید بشه همون کسی که بغلت می‌کنه و می‌گه: "ممنون که نگهم داشتی."

تو قرار نیست بی‌نقص باشی. فقط قراره مهربون باشی.

اگه فقط یه درصد احتمال می‌دی که یه زندگی پشت این دو‌راهی خوابیده، همون یه درصد کافیه.
چون زندگی همیشه از همون یه ذره شروع می‌شه...


@hejrat_kon

#سقط
#فریاد_بیصدا
#مادر
مامان آجی و آجو مامان آجی و آجو ۱ سالگی
به عنوان یک مادر 👩🏻‍🍼 مینویسم✍️


من یه مادرم…
حق دارم گاهی خسته بشم و کم بیارم…

گاهی وقتا که دلم میگیره😮‍💨
حتی نمیتونم تنها برم بیرون و یکم قدم بزنم🚶‍♀️

خیلی وقتا پر از دردم و دوست دارم بزنم زیر گریه😭
اما بازم لبخند میزنم 🙂 و به کارای خونه و بچه ها مشغول میشم👩🏻‍🍳

حتی وقتی خسته میشم نمیتونم برم بخوابم و استراحت کنم…
خیلی وقته خوب نخوابیدم…
لذت خوابیدنِ با آرامش رو یادم رفته😊

کاش یه گوشِ شنوا داشتم که دردامو بهش بگم و سرزنشم نکنه…
گوشی 👂 که وقتی بهش میگم
خسته شدم…
کم اوردم، دوست دارم تنها باشم
قضاوت نشم…
محکوم به بی مسئولیتی نشم…
با کسی مقایسه نشم…


خسته شدم از شنیدن جمله ی:
مگه ما بچه بزرگ نکردیم؟
چرا ناشکری میکنی خدا یه بچه ی سالم بهت داده…
خودت خواستی بچه دار بشی…

کاش بفهمن یه مادر عاشق بچه هاشِ
و میخواد بهترینه خودشو براشون بذاره…

پس لطفا به یک مادر زمان بدین ⏱️
و درکش کنید…
تا بتونه منِ قبلی که بوده و از هم پاشیده رو دوباره از نو بسازه👌


🌸روز جهانی مادر مبارک🌸
مامان فرشته ها مامان فرشته ها ۱ سالگی
امروز اعصابم واقعا بهم‌ریخت از تربیت یکسری از مادرای امروزی...پسرم‌بردم پارک دوید سمت تاب خالی که سوار شده یعو‌همون لحظه یک دختر ۴ ساله حدودا اومد با مامانش جای تاب...دختر پسرم هول می داد برو اونور که سوار شم ...مامان بی شخصیتشم فقط اروم کنارش وایستاده بود می‌گفت:نکن مامان نی نی کوچولو....حالا می دید که دخترش داره پسر من هول میده تازه اول پسر من رسیده بود به تاب نوبت بچه من بود...آخر هم دختر بی تربیتی زد تو صورت پسر من😭 مامان بی شعورشم همون‌طور فقط اروم می‌گفت نکن عزیزم ....😡😡😡😡 منم عصبانی شدم به مامانش گفتم بچت نظارت کن تربیت یادش ندادی گفت دارم نظارت میکنم دیگه ...گفتم نظارت یعنی اینکه بزاری بچت هرکار دلش خواست بکنی تو فقط اروم بگی نکنند مامانی....


یعنی مرده شور این تربیت نسل جدید ببرن و از بیشتر مادرایی که دارن بچه هاشون اینطوری بی شخصیت و وحشی به اسم روانشناسی مدرن بار میارن...حالم یعنی امروز بهم خورد....


من خودم خیلی حواسم هست تا بچه هام هیچوقت به بچه های دیگ ب خصوص کوچکترشون آسیب نرسانند بعد یک عده مادر بی سواد نشستن پای اینستا تربیت یاد گرفتن بچه هاشون فرستادن تو جامعه😡😡😡😡😡
مامان النا🌸 مامان النا🌸 ۱ سالگی
چندین سال بود از دست جاری بیمار اعصاب و‌روان راحت بودم
تقریبا ۷ الی ۸ ساله باهاشون قطع ارتباطیم
فقط برادرا باهم تلفنی حرف میزنن
امروز به هوای اینکه خواهر شوهر و بچه هاش خونه پدرشوهرم بودن رفتیم اونجا من و دخترم،یهو در حیاط که باز شد فهمیدم این اعصاب و روان هم اونجاس،یه دلم‌گفت برگردم یه دلم گفت نه برو داخل بچزونش😅
آقا ما رفتیم داخل مادر شوهر هعی اشاره میکرد سلام بده تموم بشه بره،گفتم بزار به احترام حرف مادر ۷۵ ساله سلام بدم
فقط گفتم سلام و تمام
بچم اولین بارش بود این بیمار رو‌میدید همش نگاش میکرد اونم واسه بچه یه سالونیم قیافه میگرفت،منم گفتم النا بیا اینور اونجا نرو😁
بچم همش متعجب بود از رفتارای این روانی،مادرشوهرم گفت فرزانه این بچه این همه نگات میکنه یه نگاش کن حداقل روتو برنگردون
تا این حد واضح بود وحشی گریش،ولی خب منم از خجالتش درمیومدم،دخترش ۷ سالشه بچه منو بغل کرد نزدیک بود سرشو بگو به صندلی،به بچش گفت اصلا بغلش نکن،مامانش آتیشی شد گفت آروشا بیا اینجا کارت دارم،در گوش دخترش یه چیز گفت اومد محکم زد رو پای بچم هولش داد النارو
خلاصه خیلی خودمو کنترل کردم تا ۱ ساعت تحمل کردم‌اون خونه رو،پاشدیم‌با دخترم اومدیم خونه تو این گرما
چند سال بود بخدا راحت بودما،اه اه