۸ پاسخ

اتفاقا وقتی ک بچه بدنیا بیاد و ی دو سه ماهش بشه بچه شروع کنه ب صدا در اوردن و خندیدنو سینه خیز رفتن اینقدر دوتایی با عشق دور بچه هستین ک نگو بهم نزدیک میشین

دقیقا کابوس هرشب من 🥲🥲

بچه عشق. دوطرف زیاد می‌کنه ض

بچه دوم راحت‌تری چون استاد ی وکلی تجربه داری که راحت‌تر کنار میای... الان بارداری سوممه.. همه به کارای خونه میرسم. هم بچه‌هام یکیش امتحان داره کلاس پنجمه وهم باردارم یعنی بخوای فکر کنی اصلا نباید باشوهرم وفقتی داشته باشم ولی خداروشکر هیچ مانعی در ار تباطمون نیست. اتفاقا بهم نزدیکتر شدیم... کلا کسی که مادر میشه دائما در حال رشده روحیه وظرفیت آدما با مشکلات و... بالا میره ورشد میکنه... خودمو از اوایل ازدواج تاالان مقایسه میکنم تفاوت از زمین تا آسمانه یعنی می‌دونم که رشد کردم تو این زمینه مطمئنا برای شماهم همینه

عزیزم درکت ن میکنم چون بارداری اولتون... الان خودم که تجربه ی سومین بارداریو که دارم. اینه که... منم اولین با داریم بمثل شما فکر میکردم وخیلی برام سخت بود کناربیام چون بعدش افسردگی بعد زایمان داشتم... اوایل چون نابلدی ویکم زمان میخاد تا دستت بیاد چطور بچتو خودتو جمع وجور کنی طبیعیه اما بعدش به خودت بستگی دا ه که چطور برنامه ریزی داشته باشی که هم به کارای بچه. خونه وهمسر داری برسی... اگر همسرت پایه باشه زودتر عادی میشه برات واون عشق ولذتتون چند برای میشه اما اگر نه مثل دوران مجردی بخای هرچی پیش آید خوش اید رفتار کنی یکم آشفته میشی ولی به مرور زمان فرمون دستت میاد...

اولش تا دو سال تقریبا اگه بچت خوب باشه کمتر اگه شوهرت خوب باشه کمتر بستگی به خودتون داره به درک و همدلی همسرت به تایمی که میتونه براتون بزاره به حوصلش

منم نگرانم اخه با شوهرم خیلی رابطمون خوب بود عاشقانه و دوستانه خیلی میترسم سرد شیم

و منی ک همین الانم دیگ حوصله شوهرم ندارم همش بهش حس بد دارم دیگ مث قبل نیستم باهاش🥲🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان شاهان و جانان مامان شاهان و جانان هفته بیستم بارداری
بچ ها من بخاطر قرص قند می‌خوردم افت قند می‌گرفتم و شدید علاعم داشتم رفتم دوهفته خون مامانم بعد متوجه شدم برا قرصه آمدم خونمون قرص و ول کردم جسمی خوب شدم ولی بعد دوهفته ک خون آمدم یهو از جمع دور شدم تک و تنها ت خونم با بچه 17ماهه داغون شدم گریه میکردم و خال بدی داشتم از تنهایی حس خفگی گرفتم باز رفتم خون مامانم بعد اونجا ک بودم حس میکنم از زندگی و شوهرم و خونم خیلی دور شدم خونمم ک میام حالم میگیره همش افسرده ام هنوز ب بعد زایمانم و بچه داری فک نمیکنم تا یادم میاد گریه ام میگیره من بعد شاهان یهو از خود قبلی خدم دور شدم تا آمدم عادت کنم ی بچه دیگ حس میکنم دیک برا خدم نیسم برا شوهرم وقت ندارم اصن برا زندگیم از تنهایی متنفرم همش میخام ت جمع باشم تا تنها میشم فکر و خیال میکنم گاهی خوشحالم گاهی ناراحت گاهی حس میکنم هیچی خوشحالم نمیکنه و گاهی حس میکنم شادم گاهی احساس مذخرف به زندگی دارم و از همه چی متنفرم گاهی نیسم طبیعیع؟ برا بارداریع؟بعد زایمان خوب میشم؟دارو داره؟
مامان معجزه امام حسین مامان معجزه امام حسین هفته بیست‌ونهم بارداری