من صبح رفتم بی بی چک زدم شوهرم داشت میرفت سر کار تو حیاط بود رفتم از تو حیاط صداش زدم اومد بی بی چک رو بهش نشون دادم
من وقتی بیبی چکم مثبت شد اونقدر گریه کردم و شوهرمو اذیت کردم که بدبخت ذله شد چون من اصلاااا آمادگی نداشتم و قرارمون این بود با آمادگی و اطلاع قبلی کاری کنیم 🤣ولی شوهرم زد زیرش منم اول امتحاناتم فهمیدم باردارم
اونقدر عصبی بودم و ناراحت که حد نداشت
ولی خب ویار های بارداری با قدرت تمام باعث شد من از همه چی فراموش کنم و فقط دعا میکردم حالم بهتر بشه
من رفتیم کافه به همسرم گفتم
خیلی خوشحال شد
ولی خب واسه ما از قبل با برنامه بود ورژیم اینا داشتیم میدونسیم😂
سلام عزیزم بارداری؟
تصور کن بری بدی ببخشید البته بعد بی بی چک رو ببری بگی به بابات ببین بچه دار شدم
وایییییی تصورش هم خجالت اوره🤣
من با بابام راحتم اما تا چند ماه اصرار کردم مامانم به بابام نگه بعد ک شکمم برآمده شد خودش برام خوراکی و اینجور چیزا میخرید اما هربار ای میشدم میرفتم تو زمین🥲🤣
اون زمانی که تست زدم شوهرم خودش خونه بود بی بی چک رو نشون دادم اونم خوشحال شد ولی به خانواده ی شوهرم وقتی اومدن عید دیدنی سه ماهم بود ازشون پذیرایی کردیم خواستن برن شوهرم گفت زنم حامله است خلاصه همه کلی دست وکل زدن و تبریک گفتن به خانواده ی خودمم خواهرم زنگ زده بود توی تولد اون یکی خواهر زادهم گفته بود گوشی رو بزن رو آیفون تا یه خبر خوب بدم بعد خبر بارداری منو داده بود و همه اونجام هم کلی تو تولد بزن و برقص کرده بودن 😂😂
من پریودم یه ماه عقب افتاده بود ۱ دی به همسرم گفتم بیبی چک خرید اورد فرداش که میشد ۲ دی روز مادرم بود صبح قبل اینکه همسرم بیدار شه رفتم تست زدم مثبت شد اوردم بیبی چک و گذاشتم رو کنسول همسرم بیدار شد دید از خوشحالی گریه میکرد
آفرین چه روحیه خوبی داره همسرتون همین که توکلش به خداست بزرگترین نعمته
پشت در توالت بود موقع بیبی زدن😂فرصت سوپرایز نداشتم
عیچ تست زدم مثبت بود جوگیر شدم گفتم مسلممممم بیا ببین 😂😂😂
من یک هفته رد شده بود
اما اصلا فکر نمیکردم که باردار باشم
گفتم حتما کیست دارم که پریود نمیشم
رفته مطب دکتر با پررویی نشستم هر چی دکتر میگفت برو آزمایش من گفتم نه من مطمئنم خلاصه از من انکار از دکتر اصرار🤣
خلاصه بلاخره رفتم دیدم بللله مثبته😁
زنگ زدم به همسرم پشت تلفن زدم زیر گریه آخه دانشجو بودم اصلا به بچه فکر نمیکردم 🤦
خودش فهمید دیگ من از چی میتونم آنقدر ناراحت بشم اما همسرم خیلی بچه دوست داشت دیگ یک هفته گریه هام ادامه داشت تا رفتم صدای قلب شو شنیدم و همون لحظه برای همیشه عاشقش شدم
عاشق دختر کوچولویی که با اومدنش زندگیمون قشنگ تر شد🥺👩❤️👩
من چند ماه قبل از بارداری یه سقط داشتم که به شدت داغونمون کرد زندگیمون کاملا بهم ریخته بود شوهرم چند ماه بیکار بود هرجایی هم که میرفت نمیشد و میومد بیرون بچه میخواستیم ولی به روی هم نمیاوردیم از طرفی میمیترسیدیم نکنه اتفاق گذشته تکرار بشه من مدام دکترمیرفتم میرفتم خیلی اذیت شدم خیلی گریه میکردم خلاصه زد و من متوجه شدم که خداروشکر حامله به شوهرم نگفتم حاملم چون سریع میرفت به مامانش میگفت یه مدتی سرگرمی کردم که دکتر گفته مراقب باش شاید بگیره فقط دراز کش بودم.خلاصه روی که رفتم برای قلبش وقتی برگه رو آوردم شوهرم با ترسو لرز میگفت به دکتر میگفتی ببینی بچه سالمه ینی میمونه؟خیلی سخت بود روزامون که گذشت خیلی ترسیدیم ولی شکر خدا .همینه زندگی همیشه شادو قشنگ نیست .اینجوری شد که من به هیچ کس نگفتم فقط مامانم اولین نفر
من موقعی که بی بی چک زدم شوهرم شیفت بود خودمم تنها بودم
یه دونه باکس داشتم تو خونه یه جفت کفش نی نی هم از چند سال قبل داشتم با بی بی چک گذاشتم تو باکس
میخواستم اول برم آزمایش که مطمعن بشم اما صبح که اومد خونه دلم طاقت نیاورد سر صبح رفتم باکسو بهش دادم
طفلی شوهرم از خوشحالی کلی گریه کرد🥹
ابنودرس کردم بدم وقتی به شوهرمنشون دادم گف میدونستم بارداری😉
عزیزم🤣
منم روز پدر بود ب شوهرم گفتم حامله ام
امسال میگ کادو نگرفتی گفتم نه دیگه پارسال بهت خبر خوش دادم چند سال اونو حساب کن از کادو خبری نیس🤣
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.