۳ پاسخ

عزیزمممم😍
معلومه که از پسش برمیای🥰
اولویت رو بذار خودت و بخودت فشار نیار
یه مدت همه جا نامرتب باشه و غذا ساده یا حاضری به جایی بر نمیخوره
مراقب خودت باش❤️

انشالله زودتر خوب میشی عزیزم،کدوم بیمارستان زایمان کردی؟

منم زایمان طبیعی بود بچه سومم مامان تا هفت روز پیشم بود بعد رفت شهرستان خونه خودش من واقعا از درد کمر و لگن گریه میکردم هیچ کس هم کمکم نبود بجز شوهرم پسرمم دوسالشه دخترم 5سالش وقتی رو پاهام چند دقیقه بودم ضعف میکردم قرص کلسیم و ویتامین و اهن میخوردم همش هم باگوشت با روغن محلی میخوردم تا یکماه کمر درد ولگن درد شدید بود چون شبا تاصبح بچه روپاهام بود روزا هم درگیرخونه داری وبچه های دیگم امت خداراشکر الان یکم اوضاع روبراه تره

سوال های مرتبط

مامان ملینا مامان ملینا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت اول
بالاخره منم زایمان کردم
تو یه شب ترسناک که صدای بمب و موشک میومد
دیشب یه دفعه کیسه آبم پاره شده و یه حجم زیادی آب ازم اومد جوری که تا پایین پام خیس شد
کیسه ابم بی رنگ بود که میدونستم خیلی اورژانس نیست اما چون فاصله خونه تا بیمارستان خیلی بود سریع رفتم بیمارستان
میخواستم طبیعی زایمان کنم
حدود۳ساعت درد طبیعی روکشیدم فاصله ی درد ها خیلی نزدیک بهم و شدید بود اما دهانه ی ۲انگشت موند تازه اونم به خاطر معاینه های تحریکی که می کردن ولی دردش خیلی زیاد بود وسربچه خیلی بالابود
هماهنگ کرده بودم دکترم خودش بیاد برای زایمان . دکترم هم گفته بود با درد های خودش بمونه. منم داشتم درد زیادی رو تحمل میکردم که صدای بمب و موشک اومد خیلی نزدیک بیمارستانم بود. خیلی ترسیدم دیگه نمیتونستم تحمل کنم. خود کادر بیمارستانم ترسیده بودن و داشتن همزمان با دکترم تلفنی حرف میزدن که یهو گفتن میخوای سزارین بشی
منم دیگه تو اون شرایط نمیتونستم تحمل کنم که گفتم اره منو ببرین سزارین
مامان کوچولو مامان کوچولو روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۴
بعد از اینکه نی نیم رو دیدم اصلا قابل توصیف نیست واقعا تمام درد ها ارزش رسیدن به اون لحظه رو داره ولی بعد از به دنیا اومدن دیگه نمی تونستم و ازشون می خواستم زودتر کار رو تموم کنند ولی متاسفانه بخاطر پارگی رحم مجبور شدن ببرنم اتاق عمل با زدن بی حسی از کمر کارشون رو انجام دادن دکترم می گفت اگه اونجا بخیه می‌زدیم خیلی درد می کشیدی
خدارو شکر من اصلا پشیمون نیستم و اگه برگردم عقب باز هم طبیعی زایمان می کنم
واقعا دکترم عاللللللی بود بدون آمپول فشار و بدون دادن استرس با دادن ورزش و حتی زدن مسکن باعث می شد درد الکی نکشم
قطعا زایمان پروسه سختیه ولی اینکه اون موقع کی کنارت باشه خیلی مهمه
یه تجربه دیگه ای که کسب کردم اینکه اصلا زایمان پیش متخصص خوب نیست چون اصلا برات زمان نمیزارن ولی دکتر من یه گروه بودن یه ماما همراه بود که مدام مراقبم بود بهم آبمیوه وخرما می داد فشارم نیوفته و قلب جنین مدام چک می کرد یکی دکتر خودم که ماماست معاینه می کرد و همه چیز دست اون بود و یه دکتر متخصص که فقط آخرش اومد بخیه زد
مامان حسین و راستین🩵 مامان حسین و راستین🩵 ۲ ماهگی
بخش ششم🫄🩵
چی باید می گفتم😠
چیکار باید می کردم😭
آخه مگه فایده ای هم داره😓
اگه تاپیک های قبل زایمان منو بخونید تمام اتفاقاتی که سر من و بچه ام هوار شد رو من از قبل پیش بینی کرده بودم
زایمان طبیعی در اولویته،منم میگم باشه ،اصلا مگه خود من با شما هم عقیده نیستم ولی خوب مگر نه اینکه علت به وجود اومدن سزارین همین زایمان های پرخطر و موارد اورژانسی بوده
پس شما کی می‌خواین این ضرورت رو تشخیص بدین
فقط خدا می دونه که یه مادر چقدر توی نه ماه بارداریش استرس می‌کشه که خیالش از سلامت جگرگوشه راحت بشه،خدا یه دسته گل بهت میده بعد به خاطر این قوانین مسخره چه آسیب هایی که به این فرشته های کوچولو وارد نمیشه😔😔😔
من همه ی این حرفا رو توی بیمارستان گفتم،به همه
اما فکر می کنید فایده ای هم داره و یا اینکه آسیبی که به جسم و روح من وارد شده جبران میشه
پسرم تا روز پنجم بیمارستان بستری بود
روز اول نمی‌دونید واسم به چه سختی گذشت که بچه ام کنارم نبود و باید بدون پسر کوچولوم ترخیص می شدم
امیدوارم واسه هیچکدومتون اتفاق نیفته🥺و زایمان های خیلی راحتی داشته باشید😍
روزهای بعد هم که خودم با وجود اون زایمان سخت که نیاز به مراقبت شدید جسمی و استراحت داشتم توی بیمارستان سپری کردم
روزهای سختی بود اما سعی کردم بخاطر پسرام قوی باشم و به این فکر کنم که خیلی اتفاق های بدتری می تونست بیفته
و خدا رو شاکرم که راستین کوچولوم رو سلامت در کنارم دارم
مطمئنم که این پایان شیرین فقط از لطف خداوندم بوده🥹❤️
مامان اسرا و اسما مامان اسرا و اسما روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
دقیقا چهل هفته و چهار روز بودم از وقت انتی و همه سنو ها گذشته بود
از اوایل بارداری درد داشتم ولی از روزی اولی که وارد نه ماه شدم دردام بیشتر وبیشتر و بیشتر میشد دکتر و بیمارستان که میرفتم میگفتن بزور یه سانت هستی همه کار هم می کردم ولی بی فایده بود خیلی اذیت شده بودم خلاصه دیگه آخرین بار دوشنبه رفتم پیش دکترم گفتم دکتر طور خدا یه کاری کن من از آمپول فشار می ترسم اگه میدونید باز نمیشم بهم بگو سزارین بشم معاینه کرد گفت هنوز یه سانتی ولی ترشح زایمان گرفتی گ
ب

پنجشنبه صبح بیا بیمارستان بستریت می کنم...خلاصه برگشتم خونه درد داشتما ولی خب قابل تحمل بود دیگه شب دردم خیلی زیاد بود ولی خب قابل تحمل دیگه سه شنبه من دردام زیادتر شده بود طوری که گریه می کردم از درد ولی خب هی می‌گرفت ول می کرد شوهرم هرچی میگفت بریم بیمارستان میگفتم نه الکی بریم برگردیم خلاصهههه سرتون رو درد نیارم کارامو کردم و ساعت ۹شب بود راهی بیمارستان شدم ولی امیدی به بستری نداشتم یه دو نفر جلوتر از من بودن که معاینه بشن ولی من از درد به خودم میپیچدم و گریه می کردم ساعت۱۰و خورده ای بود که اومد معاینه ام کرد