۱۴ پاسخ

وااا مگ دیوونه ای خودتو پیر کنی

چرا ما مادرا اینجوری هستیم ،حالا کار ندارم ولی بیاری پشیمون میشی

اگه قصدشو دارین الان بهترین زمانه. فاصله زیاد تر بشه اصلا خوب نیست.بچه ها همو درک نمیکنن ولی الان با هم همبازی میشن

خوش به سعادتت من بااینکه برعکس شما بارداری خوب وکمی راحت داشتم ویاروتهوع نداشتم بچه ام ساکت بودولی نمیتونم خودم قانعه کنم بچه دوم بیارم

منم هم بارداری سختی داشتم همش استراحت مطلق بودم و باید زود به زود میرفتم دکتر دخترمم خیلی شیطون ولی چون تنبلی تخمدان داشتم تا دوسال جلوگیری داشتم بعداز دوسال بچه خواستم که خداروشکر بعد از چندماه خودم باردار شدم و همین دوتا بچه بسم آره تنهایی واقعا بد

من بارداری سختی نداشتم دخترمم خدارو شکر اروم بود زیاد اذیتم نکرد من خودم بچه دوست دارم چند ماهی به شوهرم میگفتم ولی مخالفت میکرد شدید تا اینکه نوه خواهرم بدنیا اومد دخترم یه شب یهویی گفت نینی میخوام باهاش بازی کنم بهش غذا بدم ... باباش باهاش حرف زد فکر می‌کرد عروسکاشو میگه ولی دخترم میگفت نینی خاله دیگه شوهرم کمکم راضی شد الان ۳ ماهه تو اقدامم انشااله چند روز دیگه معلوم میشه که باردارم یا نه

خدایی ما زنا چقد سختی کشیدن رو دوس داریم. منم بارداری سختی داشتم دخترمم خیلی اذیتم میکنه به همین خاطر دوس ندارم سختی هام تکرار بشه وهمین یه دونه کافیه

شوهرت راس میگه

الان بهترین فاصله سنی هست برا بچه دوم

اگه قصدشو دارین الان بهترین زمانه فاصله زیاد تر بشه اصلا خوب نیس بعدشم باز خودتون حوصله ندارین منم بچه هام پشت سر همن

الان بهترین زمانه تا بچه بعدی به دنیا بیاد پسرتون ۴سالش میشه واینکه ممکنه چندماه هم باردار نشید مراقبت داره باید به خودتون برسید آزمایش بدید وقرص فولیک اسید بخورید قبل بارداری
بچه های من ۶سال و۲روز اختلاف سنی دارن ولی اصلا راضی نیستم از این همه فاصله کاش پشت سر هم دنیا میومدن اونجوری هم سن وهمبازی میشن بعد من دخترم ۶،۷ماهه بود پسرم رفت مدرسه خیلی سخت بود

نه پنج شش ساله نزدیک مدرسش میشه عذابه من کشیدم بعدشم پسرت میره کلاس هفتم تو دوباره باید اینیکی بزاری کلاس اول عذاب میشه برات

مادر شوهرم میکه یکی دیگه بیار میگم پسرت راضی نمیشه میگه موقع رابطه گولش بزن 😂البته من و همسرم میخواییم .

اگه مشکلی نداری این یکی دوسال هم صبر کن که وقتی باردار سدی پسرت کمتر اذیتت کنه

سوال های مرتبط

مامان ❤  hana ❤ مامان ❤ hana ❤ ۳ سالگی
دیشب یه جایی بودم یه خانمی یه جریانی رو تعریف کرد برا ۳۰ سال پیش بود

گفت تو روستا بودیم پسرم کلاس دوم بود از مدرسه اومد گفت منم مرغ میخام بخورم دوستم مامانش مرغ درست کرده رفتم کتابم از خونشون بیارم سفره پهن کردن دیگه منم اومدم خونه حالا منم مرغ میخام

میگه بچم نیم ساعت جیغ و گریه ول کنم نبود ک یالا منم مرغ میخام
خانمه میگه شوهرم نبودش منم هیچی تو خونه نداشتم

میگه بخاطر بچم پاشدم رفتم در خونشون (فامیل هم بودن باهم )
میگه بهشون گفتم یه تیکه مرغ پخته یا خام بهم بده واسه بچم خونتون دیده گریه میکنه شوهرم بیاد بخرم حتما پسش میارم
میگه دختره گفت باشه رفت بیاره مادره چشم غره رفت اومد گفت ب جون این پسرم نداریم
میگه برگشتم بچم تا عصری هرچی دادم نخورد و فقط گریه ...
خلاصه میگه پسری ک جونشون قسم خورده بود تب کرده تب بالا یه هفته شد ۱۰ روز شد یه ماه شد تب این بچه قطع نشد ک نشد دکتر و دوا و بیمارستان و دعا و بستری هم فایده نداشت تب بچه ۴۰ درجه همراه با تشنج بود و بی دلیل همه ازمایشات سالم سالم..