داغوون داغوونم دیگه کشش ندارم انگار خیلیی تنهام و هبچکس درکم نمیکنه بچه که شیر میخوره جون از بدنم میره انگار بدنم ضعف میکنه خیلییی خستم انبوهی از کار و مهمونایی که میان خونه ادم و مجبورم ترررتمیز کنم تا حرفی نشه😭😭😭😭😔

چند روز برو خونه مامانت یا کسی ک راحتی مهمان میاد
من شیر میدادم حالم بد میشد
کلا قطع کردم شیر خشک دادم
شاید بگن بچه گناه داره فلان
ولی بچه ماذره خسته و بی جون میخواد چکار

دقیقا کاش این شو آف ها تموم بشه ی جایی

واقعا درکت میکنم 😭😭

حس اون روزای من دقیقا شبیه شما بود، روزای خیلی بدی بود که نذاشت از بچه ام تو اون سنش حسابی لذت ببرم. تازه من یه خونه تکونی اجباری افتاده بود گردنم دخترمم به شدت وابسته بود، شما اشتباه منو نکن الویت فقط بچته

منکه زایمان کردم مامانم ۶روز خونم بود اونم چون شوهرم اینا شهرستان بودن چون تنها بودم همچین که از شهرستان اومدن بچها شوهرم رفت خونه خودشم که نمیتونم برم بعنی راحت نیستم پدرم ۲ساله فوت کرده رفته شوهر کرده اون اونجاست حالا اون بماند که فلافلی سیار داره باید کمک کنه تا وسایل های اونو آماده کنه اونم ۶روز پیشم بود انقدر زنگ میزد که کی میای بیا بیا تا حالم بهم خورد خودشم ارایشگره اگه مشتری داشته باشه باید بره آرایشگاه یه خواهرکوچکم دارم که با بچه‌ای خودم باهم که میوفتن به بازی سروصدا میکنن اصلا حوصله شلوغی کارای خونه مامانمو ندارم شانس ندارم گه برم راحت یه ۲.۳روزی بمونم یه شبم ۲شب نمیشه زودی میخوام که برگردم خونه خودم شانس ندارم فقط دوست دارم خونه خودم باشم نه کسی بره نه جایی برم حوصله شلوغی بچه‌بچهای فامیلم ندارم نمیرم تا اونام نیان

دقیقااا منم اینجورم هم تک دخترم هم مامانم نمیتونه کمکم کنه دیگه دارم از پا میوفتم🥲🥲🥲

وای واقعا منم از مهمون خسته شدم اونم مهمون شهرستان که میان و میمونن🙄😑😫

مامانی خواهری کسی نیست بیاد کمکتون💔🫠

دقیقااا تازه حرفای بقیه رو هم نگو