وای یاد خودم افتادم پارسال بابام در اثر گاز گرفتگی بستری بود سه روز رفتیم تهران خونشون ک ب بابامم سر بزنیم از ساعت یک ظهر رفتیم تا ب ساعت ملاقات برسیم و ترافیک شدیدددد ساعت ده رسیدیم خونه مامانمم باهامون بود نه گذاشت نه برداشت فرش ی اتاق و دوتای حال رو برداشت جمع کرد برد پایین شست و ب منم گفت بیا کمک گفتم ما داریم از گرسنگی غش میکنیم دوتا بچه کوچیک چحور بزارم تو خونه لخت و پتی و بیام باتو فرش بشورم😑😕شوهرم خیلی بهش برخورد.فردا صبحش برگشتیم خرم اباد
چه مادری داری قربون مادرم بشم که اگر هیچی هم برای خوردن نداشته باشه این حرف رو نمیزنه
افرین بهت غیرت شوهرت
بعدم هرموقع میخواین برین اونجا یا خودت غذا درست کن ببر باهم بخورین یا بخرین بعدم ب مادرت بگو ما واسه وجود شما میایم اینجا وگرنه نون خالی هم باشه کنار شماها میچسبه بهمون
به مامانت بگو من واسه خورد و خوراک نمیام اینجا که بگو تازه ی چیزی هم میگیرم که باهم بخوریم بخاطر خودتون میام
دم شوهرت گرم
دمشوهرت گرم🪷
بازم خجالت میکشه که.سرهرماه یه مقدار مشخص بهش بدی چی ؟
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.