۸ پاسخ

عزیزم من مامانم همیشه خوب حرفی میزنه میگه مرد خوب وجود نداره حتی اون مردی هم خیلییی خوبه بازم یه رفتارایی داره که از نظر ما بده همیشه هم ما دخترا حیف میشیم از دست این مردا ایشالا خدا سر مادر خواهرشون بیاره

بخاطر کم خونیه فقط
٣شیره وشیربادام و تره و برگ چغندر و اینا ک آهن داره بخور ببین چقد اعصابت آرومتر میشه

من مادرشوهرم سره پسره اولم اومده بود بااینکه مامانمم باهام بود از شهرستانم اومده بود میومد می‌نشست خودشو الکی به معده درد میزد هیچ کاری هم نمی‌کرد بنده خدا مامانم نمیدونست که بارداره ۴ماهه باردار بود با اون حالش بالاسره من بود مادرشوهرم هیچ کاری نمی‌کرد توقع داشت براش آماده کنن بزارن جلوش خودشو به مریضی میزد من اولا شوهرم خیلی گوه بود زنه زاعو نمیدونه زایمان که میکنه باید بخوره به خودش برسه رفته بود میوه گرفته بود شوهرم میگه به خوردن اومدی زیاد نخوری بچه دلدردش بگیره انتظار داشت من نخورم که مادرش بخوره الانم که الانه مادرش براش مهم تره یه کلمه بگی مادرت خواهرت اینجوری روزوشب میکنه اون اولا خیلی دهن بین حرف شنو مادرو خواهرش بود الان یه کم بهتره شده اولا دسته بزن داشت من بچه اولم پسرم طفلک ازبس حرص جوش خوردم داد بهم تا۶ماه شیرمو خورد دیگه پس زد خوده شوهرم با خواهرش مادرش چه حرفا که برام درست نکرد میگفتن شیرنمیخواد بده که سینهاش شل آویز نشه هیکلش خراب نشه یه شب باردار بودم داداش بی‌ناموسشم خونمون بود چنان لگدی زد بالای دلم ترسیدم برای بچم یه شب دیگه هم داداشش خونمون بود سره اینکه داییم دیر رفته بود خونه خواهرش زنگ زد به شوهره من آره هنوز نیومده خونه با دوستاشه با رفیقاشه بامن دعوا کرد که اره توهم مثله داییتی شماهمتون اینجوری تبربرداشت که بزنه بهم داداشش اصلا جلوش نگرفت نگفت که خب نزن نکن اینجا بچت خوابیده حالا آدم شدن دهنشون بسته شده خواهرشوهرم مادرشوهرم اینا شوهرم اونم یه کم چون مثله خودشون رفتارکردم

منم اینقدر از خودم شوهرم مننفر شدم که نگو
میدونید چرا
چون پدر منو در اورده
هرچی از توی اینستا میبینه میاد میگه اینکارو بکن اینکارو نکن خستم کرده
میره عطاری میره سوپری هرچی بهش میگن میاد میگه این اینطور گفت باید اینطوری کنه
بابا بچه منه به اونا چه ربطی داره ما چطور باهاش رفتار میکنیم خستم خیلی خستم
از وقتی حامله بودم تا الان تا همین امشب از همه چی زده شدم
نمیدونم چکار کنم/گفتم برم پیش مشاور در این حد از دستش‌ روانی شدم

من اصن رو نمیدم ندادم خیلی ام مادرشوهرم فهمیده آدم خوبیه ولی حد شون کاری کردم رعایت کنه خونه خودم راحت بودم با مادرم خیلی تا شب شیشم خوش گذشت چون زن داداشم اومده بود باهاش راحتم خیلی حال کردیم

آخ منم دلم‌میخواد سر به تن خودش و خانوادش نباشه
یکم‌درک‌و شعور ندارن‌که این زن‌تازه زایمان کرده

عزیزم انشالله که خیره درست شه ب فکر خودت. بچه هات باش غصه نخور

منم اینجوریم عزیزم خیلی بیشتر از قبل بچه دارشدن باهاش دعوام‌میشه اونم هی میگه دیگه کنترل نداری و عصبی شدی من بیشتر حرص میخورم ک چرا منو درک نمیکنه

سوال های مرتبط