۶ پاسخ

نه عزیزم این حس ها طبیعیه من که پسر بزرگم ۱۷سالشه هنوز شبا عذاب وجدان دارم چرا دعواش کردم نکنه پول تو جیبیش کمه چرا غذا خوشمزه تر درست نکردم اون یکی هم که ۱۸ماهشه همش میگم مادر خوبی نیستم حتما تقصیر منه غذا درست نمیخوره وای چرا پارک نبردمش وای چرا و چراو چراااا
مادریم دیگه همش حس ناکافی بودن داریم در حالیکه بهترین خودمونو گذاشتیم برای بچهامون

عزیزم من قبلا اینطور بودم اما حالا نه...غذا درست کردن.تمیز کردن خونه و... همه برای رفاه اون بچه است و نمیشه که هیچ کار نکرد بچه تو جا کثیف و بدون غذا بزرگ شه...

دقیقن من بیشتر برای دوقلوهام که ۶ سالشونه اینجوری میشم الان دخترم گفت سرم گیج میره دنیا رو سرم خراب شد تا الان خوابم نبرد

نه والا کار خوبی کردی باید بفهمه با گریه کردن چیزی به دست نمیاد منم دررابطه به غذا خوردن پسرم اینجوریم ولی بخدا اصلا خودش نمیخوره غذا خوبم درست کنم نمیخوره خیلی عذابم میده غذا دادن بهش واسم عین مرگه انقد سخت دهنشو باز میکنه 🥲🥲🥲

پسر منم همینه من عذاب وجدان نمی‌گیرم چون بخوام به با خواسته های اون پیش برم سنگ رو سنگ بند نمیشه بعضی جاها بی توجهی میکنم
فقط اگه صدام روش بلند شده ناراحت میشم

دختر منم اینجوریه عزیزم بهش میگم بیا کمک مامان مثلا میگم بالشت خودتو بیار جمع کنیم یا پتو تو بیار جمع کنیم

سوال های مرتبط

مامان یسنا مامان یسنا ۱ سالگی
سلام، تجربه ی خودمو در مورد از شیر گرفتن، من اول سوره ی یاسین و بروج خوندم و ب دخترم فوت‌کردم، بعد با توکل ب خدا شروع کردم،اول حدود دو روز میان وعده هاشو حذف کردم،یعنی موقع بیدار شدن و موقع خواب بهش شیر میدادم، بعد شروع ب حذف شیر صبح تا ساعت 12 کردم،تا چهار روز، بعد شروع ب حذف شیر بعداز ظهر تا ساعت 18 کردم، یعنی از صبح تا قبل خواب ظهر بهش شیر نمیدادم،موقع خواب شیر میخورد و بعد دیگه شیر نمیدادم تا ساعت 18، البته حدود دو روز اول وقتی از خواب ظهر بیدار میشد بهش شیر میدادم، کم‌کم شیر شو حذف کردم،بعد چهار روز شیر شب شو حذف کردم تا موقع خواب،دبعد از اون شب موقع خواب بهش شیر دادم و دیگه شیر نصف شب شو حذف کردم، بعد فرداش دیگه در کل شیر شو حذف کردم و دیگه موقع خواب هم بهش شیر ندادم، امروز اولین روزی بود ک اصلا شیر نخورد، دخترم خیلی وابسته شیر بود، شیر ک نمیدادم کلی گریه و جیغ،ولی حوصله کردم،باهاش بازی کردم،بردمش بیرون،سرشو گرم کردم،خیلی بهش محبت کردم، دیشب نصف شب خیلی گریه کرد ولی کوتاه نیمدم و رو پام با لالایی خوابید، گریه ک میکرد میدید کوتاه نمیام اروم میشد،البته خیلی باید حوصله کرد، من هر روز از خدا کمک میخواستم، تو این مرحله فقط خدا میتونه کمک کنه،کمی سخت ولی با توکل ب خدا شدنی، اصلا هم ب تلخک و چسب برق نیاز پیدا نکردم،فقط موقع گریه و جیغ صبوز بودم و کوتاه نیمدم،امیدوارم همه موفق باشند، فقط محبت یادتون نره، من خیلی بهش محبت کردم ک خدای نکرده اعتماد ب نفسش پایین نیاد