۸ پاسخ

عزیزم یونا دختره یا پسر؟

دیگه سعی کن با انرژی بیدار نشی😂

ای خداااااااااااا 🤣🤣

اینم گند الانش اومدم ی صبحونه دیگه درست کنم براش رفته از رو کابینت اورده کجا بزارم دستش نرسه اخه

تصویر

من بخاطر اینکه دخترم آشغالارو نریزه از آبچکن آویزون میکنم😶😶خیلی منظره ی بدی هست

خسته نباشییی منم امروز تصمیم دارم ببرمش خانه بازی اگه یاری کنه

یا خدا خیلی سخته خواهر من ک ۳ تا کوچولو دارم چی بگم 🤕

🤣🤣🤣🤣 با خدا ، خب دیگه قدشون بلند شده اشغالارو اونجا نذار

سوال های مرتبط

مامان کنجدکوچلو مامان کنجدکوچلو ۱ سالگی
جلو تلویزیون درازکشیده بودم خوابمم بود دخترم پیله که خوابمه گفتم بریم اشپزخونه که اگه غذا میخوای بهت بدم گفت نه خوابم اوردم اتاق شیرش دادم بخوابه دیدم انقد میخوره ول کن نیست گذاشتم تاب دیدم خوابش نیست کلا بازیشه کل انرزی منم گرفت که باهاش بازی کنم اومدم رو تخت دیدم اومد رفت سراغ پریز برق محافظ بالای تخت پا گذاشت رو سرمن موهام هرچی میگفتم سرم درد گرفت بیا میخندید تااوردمش پایین افتاد نمی‌دونم کجاش درد گرفت ولی رو پتو افتادروتخت شروع کرد گریه کردن هرکار میکردم اروم نمیشدبا ناخن هاش صورتم میکنداعصبی شدم بدجور یه دوتا زدم رو پوشاکش انداختمش تو تاب دعواش کردم خوابیدخیلی اعصبی شدم خوب شد نزدمش زمین خیلی اذیت میکنه کل انرژیم میگیره😭😭😭از خودم بدم اومده منم ادمم منم خستع میشم شبو روز بی خوابی میکشم فکر این میکنم استراحت نکردع با بدن بی جون یکساعت دیگه باید کلی کار انجام بدم ازطرفی با انرژی نداشته باهاش بازی کنم از وقتی شیرش کم کردم نابودشدم رفته دوساعت بیشتر زیر سینم میشینه😭دیگع از درد سینه نمیتونم شیر بدم زودی دوسالش بشه از شیر بگیرمش کلا این تدریجی مزخرف ترین چیزه خسته شدم از دستش گاهی حوصلع خودمم نداارم
مامان ملوسک مامان ملوسک ۱ سالگی
امروز رفتم خونه مامانم، یهو دیدم دخترم نیست نامزد داداشم ب زور برده بودیش حمام ،اونقدر گریه کرد ک نفسش رفت ، ب زور ارومش کردم موقع ناهار شد پسرم لگد میزد گوشی بده گفتم باهام نیست. و ب زور دخترم خواب کردم پسرم چیپس میخورد تو گوش دخترم تو خواب دیدم عه همه بهم میگم بدبخت از دست بچه‌اش آرامش نداره. ده دقیقه دخترم خواب کردم وای بدخپاب شده بود ...از اون طرفم دیدم یکی هی آیفون میزنع. دیدم پسرم بوده آیفون میزده فرار میکرد .... و باز دیدم عه صدا همشون در اومد. منم ساعت سه اومدم خونه ناهار شوهرم دادم گفت من میرم با پسرم تو اتاق میخابیم گفتم بسلامت🤫✨ من موندم دخترم همش گریه بردمش حمام. آوردم عصرونه دادمش باز گریه بردمش کوچه. پسرم بیدار شد گریه نق شروع شد اونم با زور آروم مردم بلند شدم تی کشیدم جارو ملافه شستن ظرف. شام پختن .... دیدم دخترم پسرم همو کشتن .....🥴شام زهرمارم شد. دیدم که پسرم دسته تی زده تو سر دخترم .... ب زور الان نشوندمشون پای فیلم .....که خدایا کمکم کن باز پانیک لعنتی بهم دست داد اینم از امروز من. 🫶🫶
مامان دوتاتوت فرنگی🍓 مامان دوتاتوت فرنگی🍓 ۱ سالگی
مامانا امروز یه اتفاق جالبی برام افتاد ....
تو آشپزخونه بودم و طبق معمول داشتم غذا دست میکردم و دوقلوهام اذیت میکردن از صبح که بیدار شده بودن ....چون همش هرجا میرم پیشمن حتی به سختی غذا دست میکنم و اصلا حواسم به غذا نیست .... 😞و خیلی خسته بودم و باهاشون خیلی کلنجار میرفتم چون هم غذای خودمون که خوراک لوبیا بود درست میکردم هم جدا برا بچه ها غذا درست میکردم چون تا حالا خوراک لوبیا ندادم بهشون میترسم دلدرد شن .... و هم برا میان وعدشون پنکیک درست میکردم بچه هام همش یخچال و کابینت باز میکردن و کلی اذیت میکردن و دعوا میکردن منم خیلییی بهم ریخته بودم و خسته بودم و از یه طرف هم استرس اینو داشتم همسرم از شبکاری اومده و استراحت می‌کنه سرو صدا زیاد نباشه...خلاصه بین اینهمه اعصاب خوردی با خودم گفتم خدایا کاش میشد یه نفر الان بغلم کنه خیلییی خستم خیلی داغونم ....باورم نمیشه بخواب چند دقیقه بعد پسرم اومد از پشت پاهام رو بغل کرد و خندید بهم ... چندبار اینکارو کرده بود ولی امروز بعد اون همه خستگی و حرف درونم که پسرم اینکارو کرد خداااا انقد حالم خوب شد ..... هیچوقت هیچوقت یادم نمیره امروز 😢😢الآنم چشام اشکی شد با تصور دوباره ش😢😢😢❤️❤️❤️❤️❤️