جلو تلویزیون درازکشیده بودم خوابمم بود دخترم پیله که خوابمه گفتم بریم اشپزخونه که اگه غذا میخوای بهت بدم گفت نه خوابم اوردم اتاق شیرش دادم بخوابه دیدم انقد میخوره ول کن نیست گذاشتم تاب دیدم خوابش نیست کلا بازیشه کل انرزی منم گرفت که باهاش بازی کنم اومدم رو تخت دیدم اومد رفت سراغ پریز برق محافظ بالای تخت پا گذاشت رو سرمن موهام هرچی میگفتم سرم درد گرفت بیا میخندید تااوردمش پایین افتاد نمی‌دونم کجاش درد گرفت ولی رو پتو افتادروتخت شروع کرد گریه کردن هرکار میکردم اروم نمیشدبا ناخن هاش صورتم میکنداعصبی شدم بدجور یه دوتا زدم رو پوشاکش انداختمش تو تاب دعواش کردم خوابیدخیلی اعصبی شدم خوب شد نزدمش زمین خیلی اذیت میکنه کل انرژیم میگیره😭😭😭از خودم بدم اومده منم ادمم منم خستع میشم شبو روز بی خوابی میکشم فکر این میکنم استراحت نکردع با بدن بی جون یکساعت دیگه باید کلی کار انجام بدم ازطرفی با انرژی نداشته باهاش بازی کنم از وقتی شیرش کم کردم نابودشدم رفته دوساعت بیشتر زیر سینم میشینه😭دیگع از درد سینه نمیتونم شیر بدم زودی دوسالش بشه از شیر بگیرمش کلا این تدریجی مزخرف ترین چیزه خسته شدم از دستش گاهی حوصلع خودمم نداارم

۹ پاسخ

چه اصراری دوسالع ش بشه الان بگیر دیگه

وای قشنگ درک میکنم چی میگی پسرمن فقط جیغ میزنه اصلاآروم قرارنداره هی میدوه میپره رومبل وسیله هارابهم میریزه بخداچندروزپیش دیگ اشکم دراومدبه شوهرم گفتم میبرمش مهدکودک حداقل درروز3ساعت برام نگهش بدارن یه کمکیه برام ولی مامانمووهمسایم نظرموتغییردادن گفتن این بچه نمیتونه ازخودش دفاع کنه اونجابهش شربت خواب ندن وازاین حرفهادیگ ترسیدم گفتم این چندماه هم تحمل میکنم یه کم بزرگترشه اوکی میشه

حق داری منم بارها برام پیش اومده عزیزم
رباط نیستیم منم بعدش عذاب وجدان میگیرم سعی میکنم دفعه بعد اپل خودمو اروم کنم

انگار حرف دل منو زدی

عزیزم دختر منم خیلی شیطون و در انرژیه
روزهایی ک میدونم دیر می‌خوابه یا کار زیاد دارم قهوه میخورم
بدون قهوه واقعا نمیشه، هم بی خوابی و خستگی، هم بچه شیطون، واقعا سخته

منم دوتادارم امروز خیلی بی جونم میگرنمم شدید دیشب نخوابیدم.حق داری خب

حق داری خسته ای
اشکال نداره خودتو بابت چیزی سرزنش نکن
این روزاهم میگذره

پسر منم بدتر اینع

دخخر منم همینا کلا منگ منگم از بی خوابی

سوال های مرتبط

مامان دلوین و رادین مامان دلوین و رادین هفته سی‌ودوم بارداری
خدا منو بکشه بچمو دعوا کردم 😔😔😔دارم میمیرم از عذاب وجدان
دیشب حالش خوب نبود گربه میکرد ک میخابم حالا گرسنه هم بود .. سر سفره شده سفره انداختم غذا آوردم با اینک خیلی گشنش بود گفت بریم بخابیم با کلی گریه گفتم مامان غذا بخور بعد بریم گفت نه میخابم ....
گف رو تاب میخابم
بردمش رو تاب بهش غذا دادم بعد کلی سرحال شد خبری از گریه نبود کلی انرژی داشت و حسابی بازی کرد اصلا از این رو ب اون رو شد ن خوابش میومد ن خیچی فقط گشنش بود ...
حالا امروز صبونه سه چهارتا لقمه خورد میدونستم واس ناهار حسابی گشنش میشع مثل همیشه ناهارشو قشنگ میخوره ...
منم سفره انداختم گفتم مامان غذا امادس اولش خوشحال شد اومد فقط یه لقمه خورد و گریه کرد بریم بخابیم ینی گریه هااااااا خودشو میمالید ب زمین تا من میگفتم الان وقت غذا خوردنه گربه هاش بیشتر میشد ... منم گفتم الان اگ ب گریه هاش بخا بدم همش میخاد غذا نخورده گریه کنه ک خوابم میاد و از سفره بلند شه بره ... چند بار گفتم مامان الان وقت غذا خوردنه غذا میخوریم بعد میخابیم هی میخاس کار دیشبشو تکرار کنه و براش بشه یه عادت ... منم کنترلمو از دست دادم وقتی گریه میکرد دعواش کردم 😔 گفتم بشین سرجات غذا میخوریم بعد هر جا دوس داری میری 😔😭 بد دعواش کردم اصلا دست خودم نبود
اونم داشت میون گریه هاش میگف غذا میخورم 😭😔 الان دارم تعریف میکنم اشکام میاد
الان ک اومدیم تو اتاق بخابه باهاش حرف زدم گفتم ببخشید دعوات کردم بوسش کردم و علت دعوامو بهش گفتم اونم یه لبخند شیرین زد و چشاشو بست قلبم داره تیکه تیکه میشه 😔😔 از وقتی باردار شدم خیلی حوصلم کم شده سریع کنترلمو از دست میدم 😔
مامان تیارا 🧚🏻‍♀️ مامان تیارا 🧚🏻‍♀️ ۱ سالگی
سلام مامانا صبحتون بخیر
ی گزارش بذاریم از روز اول شیر گرفتن
البته قرار امروز شروع کنم ک با تصمیم یهویی از دیروز شروع شد

دیروز تیارا ۹ صبح ک شیر خورد دیگه نخورد تا ۳ بعد از ظهر گفت شیر منم یهویی ب سینه هام ژر زدم نشون دادم گفتم بوف شده دیگه بوستون کرد رفت بازی ی شیشه شیر پاستوریزه دادم بهش خوردن ولی نتونست بخوابه چون فقط با سینه می‌خوابید. ولی اصلا بهانه نگرفت بازی کرد بردمش بیرون اینا تا آخر شب شام کلی ام خوراکی خورده بود
آخر شب ساعت ۱۱ برقا خاموش کردم ولی دیدم داره بهانه میگیره ی نور گذاشتم دیگه باهم کلی بازی کردیم کلی تو بغلم راه بردمش تا ساعت ۱۲ نیم خودش دراز کشید منم آروم دست آوردم پشتش دیدم خوابش برد منم سریع خوابیدم ی دفعه ساعت ۳ نیم شب دقیقا موقعی ک همیشه بیدار میشد برا شیر با گریه شدید بیدار شد با شوهرم شروع کردیم باهاش بازی گریه اش ک آروم شد ۵ دقیقه ام بیشتر گریه نکرد دوباره من تو بغلم راه بردمش دیدم گفت بزارم زمین یعنی ساعت ۴ بود بازم گذاشتمش سر جاش دست آوردم ب پشتش خوابش بر تا ۸ بیدار شد گرسنه بود بهش گفتم هم بیارم بخوری دیدم داره کمی بهانه میگیره شوهرم گفت بپوشون ببرمش در مغازه بهش صبونه ام میدم فعلا ک رفته حالا تا ببینم بقیش خدا چی میخواد

من اصلا دوست نداشتم یهویی بگیرمش ولی هرچی شیرش کمتر میکردم بیشتر وابسته میشد شیر میخواست حالا از دیروز ک بهانه هاش سر جمه نیست ساعتم نشدن ان شاءالله ک امروز یادش بره
شماهم برامون دعا کنید راحت باشه برا دخترم
مامان 🍓شایلین🍓 مامان 🍓شایلین🍓 ۱ سالگی
سلام دوستای خوبم تجربه از شیر گرفتن شایلین:
شایلین از بدو تولد به انتخاب خودم شیرمادر میخورد و پستونک دهنیم نمی گرفت... و فقطم با شیر میخوابید
رفته رفته وابستگیش به شیرمادر بیشتر میشد و شبی چند بارم واسه شیر بیدار میشد و این اواخر حتی غذاها و میوه های مورد علاقشم نمیخورد
و از ۱۸ ماهگی دیگه هیچ وزنیم اضافه نکرده بود و تصمیمم این بود اواسط شهریور از شیر بگیرمش
یکشنبه گذشته نوبت چکاپ پیش دکترش داشت
دکترشم تصمیمونو واسه شیر گرفتن تایید کرد که تدریجی و از وعده های روز شروع کنیم
از دکتر که برگشتیم ساعت ۹ شب بود و آخرین باری که شایلین شیر خوره بود ۳ بعداظهر بود
دیدم بهونه ای واسه شیر نمیگیره کلی باهاش بازی کردیم و بهش غذا و میوه دادیم و ۱۱ شب شد و همچنان شیر نمیخواست
به همسرم گفتم راستش من خیلی حوصله روش تدریجی ندارم😩 چون هم زمانبره هم اواخر شیردهی بخاطر وابستگی شدددید شایلین به شیر بشددددت کلافه و عصبی شده بودم
تصمیم گرفتیم که دیگه از همون شب بطور کامل شیرشو قطع کنیم
و شایلینو گذاشتم رو پام و در عین ناباوری خوابش گرفت هم هم کلی بازی کرده بود و خسته بود هم با غذا و میوه سیر شده بود
همین که خوابش گرفت و گذاشتمش تو تختش بغضم تررررکید و با صدای بلند زدم زیر گریه خیلیییی خیلییییی دلتنگ و ناراحت شدم ...
خداروشکر خوابید تا ۵ صبح
بیدار که شد شیر میخواست و بهونه گیر شده بود و تو خواب غر میزد دیگه ۶ بیدار شدم و بهش صبحونه دادم که بخوابه باز بهونه شیرو داشت همسرمم گفت برو اتاق خودمون که نبینت من میخوابونمش و اونروزو مرخصی گرفت که کمک حالم باشه شایلینم خداروشکر خوابید تا ۱۰ بعدشم با باباش رفتن بیرون دو ساعتی و ظهرم باز رو پام گذاشتمش خوابید
یه بهونه هایی واسه شیر داشت اما خیلی گیر نمیداد
مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
سلام ظهر بخیر
مادر و پسر تازه از خواب بیدار شدیم و باورم نمیشه آنقدر خوابیدم ، رایان شب ها عادت کرده ۱۲میخوابه اونم با کلی مصیبت و صبح هم دیر بیدار میشه دلیل دیر بیدار شدن منم اینکه👇
پروسه ی رو تخت خوابیدن رایان با شکست مواجه شد 😑😑
بعد عید ک برگشتیم گفتم بذارمش رو تختش بخوابه منم پایین تختش رو زمین می‌خوابم ولی هی نق میزد من باید از سرجام پا میشدم ، آب میخواست ، پستونک میخواست ، یا چرخیدنی جاش کم بود گریه میکرد ، خلاصه عین زمان نوزادی من هر ساعت پا میشدم ، همسرم نمیتونست بخوابه دیگه گفتیم بذاریم رو زمین بخوابه و الان دو شبه رو زمین می‌خوابه دیگه گریه نمیکنه خداروشکر
و منم میتونم کمی بخوابم برا همون خسته ام و خوابیدنی بی هوش میشم دیگه 🙄🙄🙄
نمی‌دونم پس چرا این تخت رو خریدیم اتاق هم جا گرفته الکی 😬😬😬
کیا بچه هامون تو تخت می‌خوابن ، آیا مثل رایان مشکل درست میکنم یا نه قشنگ می‌خوابن ؟؟؟
دیگه اینم صبحونه ی دیر هنگام شازده که بخوره تا یکم دیگه نهار میدم بهش
مامان کنجدکوچلو مامان کنجدکوچلو ۱ سالگی
نمیدونم چرا این بچه من وقتی سیر ازخواب نمیشه بیدارمیشه یعنی از صحبی بیدارشده یکوب بغلم بوده گریه بهونه بردمش دم میوه فروشی براش میوه گرفتم بس میگفت بریم مغازه به به بخر حالا تو میوه فروشی واینستاد شروع کرد گریه کردن نمیتونستم هیچکاری کنم بدنم انقد خسته شده جون ندارم دیگه اخری گفتم ولش کن یکساعت دیگع ناهار میخواد از کجا بیارم اعصابم انقد ریخت بهم رفتم پای گاز شروع کردم غذا درست کردن دیدم شروع کرد منم تندشدم روش گفتم دیگه مامانت نمیشم میدمت به یه خانواده دیگه عروسک هات وسایلت همه بزار برو انقدگریع کرد بغلش کردم بوسش کردم گفتم نمیدمت تااروم شد یعنی جیگرم خون کرده نمیدونم چراانقد اذیتم میکنه این بچه 😭😭همه میگن یکی بیار اروم بشه من دیگه غلط کنم شکرش ولی دیگه بریدم جون ندارم دیگه حتی نفس بزور میکشم😭😭از بس بی خوابی کشیدم مریض شدم بدنم دیگه داره افتاده میشه الانم گذاشتمش تاب لالایی گذاشتم خوابیدیعنی صبح بلندشه اگه بهش بگی تو اون روزت دیگه روز نیست خدا این داده من لذت نبرم فقط زجر بکشم😭😭خدا هیچ وقت به من خوبی نکرد هیچ وقت مقصر خودمم همه‌چی ازش زوری میخوام اخرش میشه این