۱۸ پاسخ

دفعه دیگه که رفتی دیدی هست خیلیی جدی بلندشو برگرد خونه.
علتشم پرسیدن بگو بچش حسودی میکنه و آسیب میزنه به دخترم من میرم که هیجکس اذیت نشه دوبار اینکارو کنی دیگه خودشونو جمع میکنن

از همچین مادری همچین بچه ای اصلا بعید نیست

هنوز دلم آروم نیس دلم میخاد جر بدمشون

بچه برادر شوهرم ۷ سالشه چن روز پیش نلا رو گاز گرفت همسرم از بیرون اومد دید گریه میکنه گف چیشده گفتم گاز گرفت رفت دوتا کشیده زد بهش گف چن باری اینجوری کردی چیزی نگفتم اینو زدم یادت بمونه نباید گاز بگیر ی

بچه خواهرشوهرمنم خیلی شره
ماعاده کردیم ازدر که میریم تو میبینیم کفشاشون رو دررومیبندیم برمیگردیم

تره به تخمش میره بچه هم به ننه عنترش🤣

آخ دقیقاااا بچه جاری منهههه
یه بار با دخترم دعواشون شده بود نمیدونم دخترم زده بودش یا نه شب بعدش خیلییی وحشتناک دست دختر منو دندون کنده بود دست دخترم خون شد فقط جیغ میزد بعد هییییچی به بچه ش نگفت فقط پرسید چی شده؟؟منم گفتم دخترت بچمو دندون کنده گفت طوری نیست دختر تو هم دیشب دختر منو زده 😞
واقعا چقدر میتونه یه آدم وقیح باشه
ازش متنفررررم

نمیدونم من چرا حرصم گرفته🤣🤣🤣شوهرت خودش خواهرش دوست داره خودش بره. یا رفتی دیدی هستن از کنار بچت تکون نخور. اون بچه رو تنهایی گیر بیار بترسونش تهدیدش کن

اخرشب دیروقت یا ظهر یا اول صبح یه موقعی به یه بهانه ای برو ک میدونی صد در صد نمیاد

میبردی یه گوشه حسابی میزدیش میگفتی دستم خورد 😂

دفعه بعد وقتی اونا خونه مادرشوهرم بودن نرو ی روز دیگ بروخونشون

خودشون باید شعور داشته باشن به بچه تذکر بدن ادبش کنن بفهمونن کارش اشتباه تا دیگ انجام نده خاله ها و دایی های من ک اونطورین نمیزارن بچشون بی ادب باشه یا شر کنه

دقیقا عین خواهر شوهر من همش بچش دخترمو میزنه منم هعی به زبون میکیرم تا نزنه ولی خودش انگار ن انگار عین خیالشم نیس
فکر میکنه افتخار بزرگیه جلو بچه رو نگرفتن

چند سالشه؟

حسادت میکنه

بچش چقدیه مگه

خب راست گفته بهت ، یکی ی کار اشتباه میکنه میگن مگه بچه ای ، هر بچه ای لج کنی باهاش یا دعواش کنی بدتر میکنه

باخواهرشوهرت نروخب

سوال های مرتبط

مامان 👶🏻نیک کوچولو🐣❤️ مامان 👶🏻نیک کوچولو🐣❤️ ۱۲ ماهگی
از صب تاالان دارم خونه رو تمیز میکنم بخاطر بچه نمیتونم ظرف بشورم ظرفا تلنبار شدن دوساعت داشتم ظرف میشستم،شوهرم امروز بچه رو نگه داشت من کارای خونه رو بتونم برسم،اونم از شانسش بچه خوابید رو پاش،ناهار حاضری درست کردم برای پسرمم ناهار گذاشتم پخته شه لباسارو شستم قبلیارو تاکردم سرجاشون گذاشتم،کارای عقب مونده ی خونه رو رسیدم ،اومد بچه رو بزاره پایین بیاد بچه بیدار شد،با بچه اومد سرناهار بچه گریه میکرد ک بغلش باشه و نتونست غذا بخوره،قبل امروز همیشه پسرم موقع غذامون میاد من بهش غذا میدم لابه لا خودمم دوتا لقمه میخورم ولی نمیچسبه بهم اصلا سرد میشه حس غذاخوردن میره،بعد بهم میگه یکی خودت بخور یکی ب بچه بده،منم همینو بهش گفتم امروز جمله معروفشو اونم پاشد گف نمیتونم اینطوری غذا بخورم گفتم عه چرا؟یکی خودت بخور یکی ب بچه بده،گف غر میزنی؟گفتم ن الان دیدی چقد سخته؟بجای درک کردن و تشکر میگه خب چیکار کنممیتونی نکنی گفتم خونه رو گند میگیره اکه نکنم عزیزم،الانم رفتم تو اتاق شراغ گوشیم اونم داره ب بچه شیر میده بچه هم لج نمیخوره دلم خنک شد،واقعا باید ی وقتایی هیچکاری نکنی همه چی گردن خودشون باشه بفهمن چقد کار ماسخته ما حرفی نمیزنیم،یبار گقتم میگه غر بی درک،