از صب تاالان دارم خونه رو تمیز میکنم بخاطر بچه نمیتونم ظرف بشورم ظرفا تلنبار شدن دوساعت داشتم ظرف میشستم،شوهرم امروز بچه رو نگه داشت من کارای خونه رو بتونم برسم،اونم از شانسش بچه خوابید رو پاش،ناهار حاضری درست کردم برای پسرمم ناهار گذاشتم پخته شه لباسارو شستم قبلیارو تاکردم سرجاشون گذاشتم،کارای عقب مونده ی خونه رو رسیدم ،اومد بچه رو بزاره پایین بیاد بچه بیدار شد،با بچه اومد سرناهار بچه گریه میکرد ک بغلش باشه و نتونست غذا بخوره،قبل امروز همیشه پسرم موقع غذامون میاد من بهش غذا میدم لابه لا خودمم دوتا لقمه میخورم ولی نمیچسبه بهم اصلا سرد میشه حس غذاخوردن میره،بعد بهم میگه یکی خودت بخور یکی ب بچه بده،منم همینو بهش گفتم امروز جمله معروفشو اونم پاشد گف نمیتونم اینطوری غذا بخورم گفتم عه چرا؟یکی خودت بخور یکی ب بچه بده،گف غر میزنی؟گفتم ن الان دیدی چقد سخته؟بجای درک کردن و تشکر میگه خب چیکار کنممیتونی نکنی گفتم خونه رو گند میگیره اکه نکنم عزیزم،الانم رفتم تو اتاق شراغ گوشیم اونم داره ب بچه شیر میده بچه هم لج نمیخوره دلم خنک شد،واقعا باید ی وقتایی هیچکاری نکنی همه چی گردن خودشون باشه بفهمن چقد کار ماسخته ما حرفی نمیزنیم،یبار گقتم میگه غر بی درک،

۵ پاسخ

من ک بچه نگه نمیداره فقط یکی بیاد جلو‌مردم همم میگنوخوش بحالت ک شوهرت بچهاتو نگ میداره انگار من بچها رو از خونه بابام آوردم والا میخواست پس نندازه تو خونه بچها رو تیکه تیکه میکنه جلو مردم خودنمای میکنه

واقعا دمت گرم

چرا نمیذاره ظرف بشوری بعد هر وعده بهش بگو ده دقیقه نگاه دار ظرف بشورم تلنبار نشه

مردا همینن بخدا هیچ درکی ندارن

افرین🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱ سالگی
مادرشوهرم خانواده خودشو دعوت کرده افطار.موقعه افطار بچم گریه میکرد همه سرشونو کردن پایین و غذا خوردن،بعد افطار که شد خاله های شوهرم موقعه جمع کردن ظرف و شستنش امدن که بچه رو بده ما،هی گفتم نه دارمش.یه خاله اش کنه شد و گفت بده و به زور داشت میگرفت،گفتم خاله بچم گریه میاد میگم نه یعنی نه.هی به دخترم میگفت بیا بچمم گریه،اخرش عصبی شدم گفتم نمیبینی بچه میبنتت گریه میکنه،ولکن دیگه.خواهرشوهرمم امد بدش من گفتم گریه میکنه،میگه نمیکنه به زور داشت میگرفت،گفتم ولکن بچه رو برو به کارات برس،بچمو خودم دارم،به خانوم برخورد.
حالا صبح من امدم پایین غذا بار گذاشتم و‌سالاد درست کردم،خواهرشوهرم یه کوکو درست کرد و چایی زد.اونوقت همشون بعد غذا خوردن از همه تشکر کردن جز من،خیلی بهم برخورد
هر دفعه میان اینجا من باید پاشم ظرف بشورم و کارا رو برسم،حالا امشب مجبور شدن ظرف بشورن حرصی شدن.شوهرمم سرکاره،زنگ زد خوبی بچه خوبه،گفتم لجدداره میگه پیشم باش،گفت بهتر،بشین پیش بچه تکون نخور خودشون کارا رو برسن الکی خودتو خسته نکن🫠
مامان مامان علی اصغر مامان مامان علی اصغر ۱۴ ماهگی
مامانا اون سریع داخل تاپیک قبلی گفتم دختر طبقه بالا خیلی میاد پایین نمیزار درست بچه ام بخوابه همش تو سرمه چند روز پیش اومد خونمون با مامانش هی علی اصغر اذیت میکرد بچه ام میرفت سمت ماشینش میرفت هولش میداد خودش سوار میشد هر اسباب بازی ک علی اغر میگرفت اونم میگرفتش بعد علی اصغر هی گریه میکرد دختر خودش ۳ سالشه هی میگه من میخام علی اصغر بغل کنم من دیکه اعصابم خراب شد داد زدم گفتم الان بچه ام میندازی مامان هم هی نگاش میکرد کاری باهاش نداشت من بهش گفتم دیکه نیای پیش پسرم اذیتش میکنیاز اون روز مامانش قهر کرده گفتم بدرک ک قهر ببخشید بچه ام انداخت خدایی نکرده بالایی سرش انداخت خوبه اون سری هم بزوز بغلش کرد زورشو نداشت افتاد رو علی اصغر سر علی اصغر خورد زمین پیشونیش باد کرد منم ب مامانش گفتم اگه شوهرم بفهمه کل ساختمون ب آتیش میکشه یخ گذاشتم روش بادش خوابید حالا من دیکه دیدم بچه پرو بچه ام اذیت میکنه بهش گفتم دیگه حق نداری بیای پایین بچه ام تو خونه خودمون هم آسایش نداره حالا مامان بدش اومد قهر کرد گفتم بدرک بهش بر خورده به بچه اش گفتم نیا خوب گفتم ؟؟؟
مامان سبحان مامان سبحان ۱۳ ماهگی
درد دل مادرانه


مامانا پسر من ۱۰ماهشه و خییییلی بهم وابسته ست البته اینطور نیست ک دیگه بغل کسی نره ولی منو به هرکسی دیگه ترجیح میده از این بابت ناراحت نیستم خودمم دوست دارم ولییی مشکل اینجاست ک اصلا نمیتونه خودش تنها بازی کنه یا نهایت دو دیقه کنار اسباب بازیاش باشه یا هرچیزی سرگرمش کنه
تو خونه فقط من و پسرم هستیم
خودمم سرکار میرم تقریبا هرروز یه شیفت نیستم باید بچمو بذارم پیش مادرشوهرم طبقه بالامونه
دیگه خودتون میدونین کارای خونه چقدددد زیاده
از غذا پختن خودمون و بچه و لباس شستن خودمون و بچه و تمیزکاری و نگهداری بچه و..‌.
ینی من استراحت ندارم فقط وقتی پسرم بخوابه اونم چون خوابش خییییلی سبکه نمیتونم هیچ کاری کنم منم میخوابم
البته خداروشکر شوهرم کمک میده بعضی وقتا شب ناهار فردامونو درست میکنه یا ظرفا رو میشوره
ولی خب اونم میره سرکار میدونم گاهی خیلی خسته میشه.
چندباری شده عصبانی میشه بهم میگه تو چطور نمیرسی کاراتو بکنی یا مگه همه مردم چجوری ان؟ یا مگه فقط ما بچه داریم
خیلی ناراحت میشم
خدا شاهده خیلی وقتا با بچه تو بغل کارامو میکنم حتی ظرف میشورم اگه مجبور شم
ولی واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم
یه راهکاری بدین🥺🥺🥺🥺💔
بچه رو دیگه بالا نمیبرم چون نصف روز اونجاست میگم وقتی خودم هستم خونه باشه حداقل