۳ پاسخ

موقعی هم بچه میخواس بیاد بیرون و زور میزدی اون درده رو حس میکردی یانه؟

عزیزم از قبل هماهنگ کرده بودی برا آمپول ؟ یا همون موقع گفتی؟ هزینش چقدر بود

موقع زور زدن می‌تونستی زور بزنی؟ حس میکردی اونوقت دردو؟

سوال های مرتبط

مامان کیارش مامان کیارش ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
#پارت۴
با عوض شدن شیفتا ماما جدید اومد و منو تحویل گرفت اول معاینه کرد گفت خوبه بزار دکتر بیاد نظر بده بعدم زد کیسه ابمو پاره کرد دکترم ‌که اومد منو معاینه کرد گفت روندش خوبه نیاز به امپول فشار نداره التماس میکردم یه چیزی بزنن که دردام کمتر بشه به ماما اسم یه امپول و گفت که بهم تزریق کردن تاثیر انچنانی نداشت ولی به خودم تلقین کردم که مسکن زدن دردات کمتر شده 😅دستگاه ان اس تی بهم وصل بود یه جایی ماما اومد گفت فقط توی انقباضاتت زور بزن ولی بیصدا منم که همکاری کردم و واقعا بیصدا پیش رفتم خود ماما تعجب کرده بود و کلی ازم تعریف کرد کلاسای قبل زایمان خیلی کمکم کرده بود میدونستم چجوری و کجا زور بزنم خلاصه که همش زور میزدم تا وقتی که ماما اومدو گفت وقتشه با ویلچر رفتیم توی اتاق زایمان روی صندلی زایمان جاگیر شدم و همچنان به زور زدنام ادامه دادم نمیدونم چرا و چه شکلی بخاطر دعاهای پشت در مامانم بود بخاطر التماسای خودم بود انگار هیچ دردی نداشتم فقط زور میزدم دردام تموم شده بودن چشمام بسته بودمو هرجا ماما میگفت اینکارو بکن همکاری میکردم که یهو صدای گریه شنیدم چشمامو باز کردم گفتم به دنیا اومد ماما گفت اره اینم گل پسرت🥰🥰😍😍
مامان مرسانا مامان مرسانا ۳ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان کارن 🩵 مامان کارن 🩵 ۳ ماهگی
مامانا بلاخره می‌خوام تجربه زایمانم و بزارم
زایمان طبیعی
من چهل هفته تمام کردم که بخاطر اینکه حرکات بچه کم شده بود احتمال داشت مدفوع کنه منو بستری کردن ساعت ۱۰ شب من بستری شدم آن موقع ۳ سانت بودم من چون ماما خصوصی گرفته بودم اجازه میدادن همسرم هم بیاد پیشم همسرم آمد ماما برامون آهنگ گذاشت شمع و عود روشن کرد برق خاموش کردم از اتاق رفت بیرون آنقدر بوی خوبی گرفته بود اتاق اصلا دردا یادم نمی آمد 😂😂
تا ساعت ۳ شب همسرم پیشم بود بعد ماما گفت باید بره موقع که میخواست بره دلم میخواست گریه کنم 😂
ماما دوباره منو معاینه کرد گفت پنج سانتی و کیسه ابم و پاره کرد
من دردام شروع شد دردای غیر قابل تحمل آنقدر فکر می کردم الان میمیرم از درد ساعت پنج صبح معاینه کرد ۷ سانت بود که تو اون لحظه‌ دردام خیلی زیاد بود و حالت تهوع هم گرفته بودم که ظربان قلب بچه رفت رو ۹۰ آمدن بهم گاز بی دردی و اکسیژن وصل کردن و تا ساعت یه ربع۶ که شدم ۱۰ سانت و از ساعت یه ربع۶ تا یه ربع هفت همش زور میزدم و آخرش دیگه اصلا انرژی نداشتم که زور بزنم تا رفتن دستگاه بیارن ماما آنقدر شکم منو فشار داد که کارن من ساعت به ربع هفت به دنیا آمد چون پسر بجای اینکه با سر بیاد با صورت آمده بود سرش حالت گرفته بود یکم ترسناک شده بود که دکتر اون خودش خوب میشه و تا دو روز خوب شد
اینم از تجربه من همه رو یه جا نوشتم دیگه اگه سوالی داشتید بپرسید ؟
مامان محدثه و سبحان مامان محدثه و سبحان ۵ ماهگی
پارت سوم

ساعت دو نیم بود که ماما گفت هشت سانت شدی
همسرم تماس گرفته بود و داشتیم صحبت می‌کردیم از ماما پرسیدم گفت چهل دقیقه دیگ بچه بدنیا میاد
ومن خوشحال که ازین وضعیت خلاص میشم
،منتها هرچی می‌گذشت دهانه رحمم بازتر نمیشد ساعت سه بود که ماما همراهم با همسرم صحبت میکرد و هماهنگ کرد همسرم بیاد پیشم
همسری ک اومد خیلی خوب بود انگار استرسم رفت یجور دلگرمی بود برام
من به ماما گفته بودم بخیه نخورم زایمان اول برام خیلی زیاد بود و اذیت شدم
بخاطر همین ماما بچه رو فشار نمیدادن که بیاد بیرون روند طبیعی شو طی کرد
درد زایمان هیچ نداشتم
و فقط پاهای بچم بسمت دنده هام بود خیلی اذیت میشدم و فشاری ک میورد درد میکرد
خلاصه ساعت ۵:۳۰بچم بدنیا اومد گذاشتن رو سینم ...
نمیدونم چرا بدون اینکه بخام فقط گریه میکردم
همسرمم پیشم بود .
و کلا دو تا بخیه خوردم از بیرون
چندتا هم از داخل که ماما بهم نگفت .
ولی در کل زایمان خیلی خوبی بود ،اگه ترس از طبیعی دارید و شرایط سزارینم ندارید حتما اپیدورال و انتخاب کنید ،هزینش‌ اصلا سنگین نیست .
بیمارستانی که من بودم میگفتن میتونم از طرح رایگان استفاده کنم .ولی بیمه داشتم از همون بیمه استفاده کردم .
امیدوارم براتون مفید باشه.اینم از تجربیات من ،😍❣️
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۱ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳

اوایل که کم کم میرفت اصلا درد نداشتم و با ترکیدن کیسه هم کلی آب گرم ازم رفت و بعد از اینکه دوز آمپول فشار بیشتر کردن دیگه من دردام شروع شد و اومدن معاینه کردن و گفتن چهار تا هفت سانت هستم و ماما همراهم همون لحظه رسید و روزشان شروع شد اول رفتم زیر دوش و خیلی خوب بود آرومم کرد و رفته رفته دردام زیاد شد کیسه آب گرم هم استفاده کردم و خیلی خوب بود بعد اونم رو توپ رفتم و ماما همراهم تو دستام و پاهام یه نقطه های رو بهم گفت که وقتی دردام میومدن اونجا رو فشار میدادم و تکنیک تنفسی رو انجام میدادم خلاصه بعد از توپ معاینه شدم و گفتن که هشت سانتم و دیگه دردام نفسمو میگرفت بعدش ورزش گربه رو انجام دادم خیلی دردمو کم می‌کرد خیلی برام خوب بود اونو کلی انجام دادم و دراز کشیدم برای معاینه و ماما همراهم کفت که فول شدی هر وقت حس زور اومد بهت پاهاتو بکش تو شکمت و زور بده سه یا چهار بار اینکارو کردم و گفتش که دیگه سر بچه دیده میشه پاشدم رفتم سرویس و خودمو شستم و از سرویس تا تخت زایمان به زور رفتم و یعنی تا اونجا مردمو زنده شدم….
مامان مهوا مامان مهوا ۳ ماهگی
پارت دوم#زایمان

دکتر اومد گفت آمپول فشار گرفتی نمیشع.بایدذطبیعی زایمان کنی.صبح شد گفتم توان ندارم گرسنه ام رفتن با دکتر حرف زدن برام صبحانه آوردن... خوردم بعد یک استاد دانشگاه اومد با هشت تا شاگرد سه تا ماما هم مال بخش..اومدن هر نیم ساعت هرکدوم جدا معاینه میکردن دیک توان نداشتم..هردفعه هم می‌پرسیدم میگفتم چندسانتم میگفتن ۲..خیلی دیگ دردام شدید شده بود...بلند شدم ورزش کردم نشد...دیگ دکتر بخش اومد یه دستگاه شبیه توپ بود ک بهش سرم هم وصل بود وارد واژنم کردن نزدیک رحمم خیلیییییی درد داشت گفتن میزاریم خودش توپ پر از آب میشه سریع دهانه رحمت باز بشه زود زایمان کنی..هم گذاشتن دردام انکار هزار برابر شد آمپول فشار هم دوتا تزریق کرده بود فقط دردام زیاد بود دریغ از کمی باز شدن دهانه رحم..گفتم ماما همراهم رو بگید بیاد گفتن زیر۴,سانت نمیاد..دیگ دیدن حالم اصلا خوب نیست ماما همراهم رو آوردن اومد معاینه کرد گفت اصلا باز نشدی..ورزش کردیم واب گرم.رایحه تراپی.مااساژ.موسیقیو....
مامان فندق🩵 مامان فندق🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
خلاصه خوشحال و لباس دادن بهم گفتن آماده شو برو اتاق زایمان ولی خییییلی استرس داشتم همش می‌پرسیدم ک خیلی طول می‌کشه زایمانم ؟ میگفتن نمیدونیم معلوم نیست و اینا
دیگه زنگ زدن به ماما همراهم ک بیاد منم انتقال دادن اتاق زایمان و بهم سرم وصل کردن منم درد. داشتم ۶.۷ دقیقه یکبار اما شدیددد فقط کمرم می‌گرفت و ول میکرد اینا دوباره معاینه کردن گفتن ۷ سانتی. بعد نیم ساعت ماما همراهم اومد کیسه ابمو پاره کردن شدم ۸ سانت دیگه دردام شدن ۳.۴ دقیقه یکبار و شدید تر درد داشتم معاینه کردن گفتن ۱۰ سانت و فول شدی . ساعت ۱ بود تقریبا . دیگه ماما همراهم گفت میخای بری دوش بگیری رفتم اما نتونستم ورزشم نمیتونستم بکنم .. زور زدنام شروع شد تقریبا ۱ ساعت و نیم زورزدم همین سخت بود اما قابل تحمل.. سر بچه نمیومد داخل لگن بخاطر همین طول کشید با تمام قدرتم زور میزدم دیگه کلافه شده بودم که گفتن سر بچه رو میبینن .. مامام خییییییلی تو زور زدنام کمکم کرد که واقعا اگه نبود نمیتونستم
بردنم روی تخت دیگه که بچه بدنیا بیاد .
اونجام چند تا زور محکم زدم و بچم بدنیا اومد🫠🫠
اصلا باورم نمیشد که زایمان کردم.. ساعت ۲ و بیست دقیقه بود
مثل اینکه چند تا جیغ هم زدم موقع زایمان ولی خودم اصلا یادم نیست آنقدر ک حالم دست خودم نبود اما مامانم صدامو پایین شنیده بود...
و بخیه زدنا شروع شد که خیییلی درد داشت با سه تا آمپول بیحسی کاااامل حس میکردم یعنی اونقدر ک درد بخیه کشیدم درد زایمان نداشتم 🫠

ادامه تاپیک بعد
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۱ ماهگی
پارت ۳ ساعت ۸ شب کیسه آبم پاره شد و ۸ و ربع رسیدم بیمارستان بستری شدم و ماما همراه گرفتم ماما همراهم ساعت ۹ اومد بالاسرم معاینه ام کرد گفت از الان به بعد یه جوری معاینه ات میکنم که درد بگیره کمکت کنم زودتر باز بشی یعنی در اصل میخواست پاره ام کنه آنقدر درد داشت دستش رو می‌برد تا آرنج تو میچرخوند خیلی بد بود بهش فکر میکنم چهارستون بدنم میلرزه🫠
خلاصه ساعت ۱۲ یکم دردام زیاد شد اومدن معاینه ام کردن گفتن ۳ سانتی گفتم خب پس اینجوری پیش بره ۴ صبح زایمان کردم ماما هم گفت فعلا استراحت کن ساعت ۲ میام ورزشا دو شروع کنیم باید ۴ سانت بشی این رفت خوابید من موندم و دردهایی که هر لحظه بیشتر میشد تا ساعت ۳ نیومد من ۳ دردام خیلی زیاد شده بود ماما شیفت اومد بالاسرم معاینه کرد گفت چهارسانتی دیگه خیلی خوشحال شده بودم چون شنیده بودم از ۴ سانت تا ۱۰ سانت زود میگذره ماما همراهم زحمت کشید از خواب پاشد اومد بالا سرم معاینه کرد گفت نه هنوز ۳ سانتی ولی خوبه پیشرفت میکنی ولی من چون امیدوار شده بودم و دردام زیاد بود این رو که شنیدم گفت هنوز ۳ سانتی خالی کردم زدم زیر گریه گفتم تروخدا من نمیتونم من رو ببرید سزارین مامانم اومد یه لحظه پیشم گفتم مامان تروخدا برو بگو شوهرم بیاد رضایت بده من برم سزارین ولی ماما همراهم گفت نه داری خوب پیش میری کم نیار (خب تو چرا من رو سرد میکنی 😐)
بعد جالب اینجا بود ماما شیفت ازش پرسیده بود بنظرت ساعت چند زایمان میکنه این برگشت گفت میره پایین منظورش این بود که کارم به سزارین میکشه دوباره باز یکم امیدوار شده بودم این رو شنیدم دوباره حالم بد شد التماس کردم گفتم من رو ببر سزارین نزار دوتا درد بکشم به من می‌گفت نه خوب داری میری نا امید نشو نمیدونم چرا دو رو حرف میزد
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۱ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
تو بارداریم خیلی پیاده روی داشتم خیلی زیاد چند روز هر دفعه پنج ساعتی پیاده روی میکردم با یه ماما آشنا شدم بهم ورزش داد با اینکه سی و شش هفته ورزش رو شروع کردم ولی خیلی مفید بود سی و هشت هفته معاینه شدم کاملا بسته بودم همون هفته بازم کلی پیاده روی کردم شیاف گل مغربی گذاشتم سی و نه هفته که شدم ماما گفت بیا معاینه تحریکی کنم رفتم مطب گفت دو سانتی برو پله پایین بالا شو بیست دقیقه بیا ببینم پیشرفت داری یا نه پله رفتم بعد چندتا ورزش داد انجام دادم همونجا تو مطبش باز معاینه کرد گفت سه چهار سانت شدی همینطوری ادامه بده برو خونه دردات خیلی شدید شد زنگ بزن من بیام باهم بریم بیمارستان ساعت پنج از مطبش اومدم بیرون ساعت هشت شب دردام پشت سر هم شدن خیلی شدید داشت گریم می‌گرفت رفتیم بیمارستان ماما خودم معاینه کرد گفت هشت سانتی رفتیم اتاق زایمان آمپول فشار زد و گفت دردت که گرفت زور بده بردم سرویس کمرم رو آب داغ می‌گرفت فول شدم همینطوری کنارم بود راهنمایی میکرد کیسه آبم رو خودش پاره کرد خیلی تهوع داشتم دائم حالم بهم میخورد می‌گفت حالت رو بد نکن زور بده و اینا خلاصه ساعت هشت رفتم ساعت ده زایمان کردم بخیه هم خوردم چون یبوست داشتم اگر یبوست نداشتم خیلی راحت تر بودم من خیلی راضی بودم ماما همراه خدا خیرش بده خیلی کمکم کرد
مامان مهگل🌛🌸 مامان مهگل🌛🌸 ۳ ماهگی
ساعت شد حدودا ۲ونیم یه ربع به سه که کم کم یه دردای خفیفی شروع شد ولی تقریبا تو یک ساعت خیلی فاصله انقباض و دردام‌ کم شده بود
یعنی از ساعت ۳ونیم به بعد، دردام‌ هر سه چهار دقیقه بود و تقریبا ۳۰ ثانیه درد داشتم هی داشت شدید تر میشد و به خودم می‌پیچیدم
یک ساعتی درو تحمل کردم اومد معاینه کرد گفتم خیلی درد دارم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی الان سه چهار سانتی.همونجا دکترم زنگ زد گفت چرا اپیدورال نمیگیری؟؟ گفتم آخه میگن عوارض داره گفتم خودم دردامو تحمل کنم
گفت نه عزیزم چه عوارضی؟من دکترم. به حرف من بکن آمپول بزن هم دیگه درد نداری هم زمان زایمانت کوتاه تر میشه.اینطوری بخوای پیش بری، هفت هشت ساعت دیگه باید درد بکشی!
منم دیگه تحملم داشت تموم میشد گفتم بزنین چون خیلی درد دارم
دیگه فکر کنم ۵ سانت شده بودم که آمپول و زدن
انصافا از بعد آمپول خیلی آروم شدم و دیگه چیزی حس نکردم
قرار بود ماما همراهم بگیرم که خیلی یهویی این اتفاق افتاد.هماهنگ کردیم همونجا یه ماما همراه فرستادن واسم
از بعد آمپول ماما همراه اومد کنارم و یه سری حرکات بهم داد گفت انجام بده تا سر بچه کامل بیاد تو لگن
خوبیش این بود هیچ دردی حس نمی‌کردم و فقط ورزش میکردم
...