تاپیک دوم …
۳۹هفته و۶روز رفتم پیش دکترم
گفتم هرجور شده باید امروز بستری بشم من دیگه خسته شدم دیگه برنمیگردم خونه (انگار دلم افتاده بود امروز زایمان میکنم تمام وسایلمو‌همراه خودم بردم )
دکترم زنگ زد زایشگاه نامه ختم بارداری و بستریم زد
گفت بریم سزارین کنم من یه لحظه واقعا خوشحال شدم
بعد‌ دوباره گفتم من اینهمه تلاش کردم برای طبیعی ….دکترمم گفت نظر منم طبیعیه پس بریم بیمارستان آمپول درد بزنیم ببینیم تا کجا پیش میریم
با بیمارستان هماهنگ کرد به ماما همراهم اطلاع ‌داد
گفت برو منم مریضام رفتن میام
من خوشحال و خندون با همسرم رفتیم بیمارستان کارای پذیرش و انجام دادیم ماما همراهم کارای بستریمو انجام داد…
ماما دوباره معاینم کرد گفت ۱.۵شدی عالیه
من بهت قول میدم بهترین زایمان و داری امروز
یه اتاق بهم دادن همسرم رفت خواهرم اومد
تو کل پرسه زایمان همراهم بود
حضور ماماهمراهم وخواهرم خیلی به روند زایمانم کمک کرد
ماما بهم یه محلول داد
گفت بخور کم کم دلپیچه میگیری
هر بیست دقیقه حس دل پیچه داشتم بعدش ول میکرد
بعد بهم سرم زدن توش دارو میرختن
بعد گفت بلند شو یکم ورزش های تو کلاس و باهم انجام بدیم
دیگه دردام داشت بیشتر می‌شد
ماما گفت رو‌ توپ بشین کمرمو ماساژ میداد خواهرم دستامو گرفته بود
یکم دردام موقع ماساژ کم شد
ولی دردا خیلی قابل تحمل بود
مثل دردای پریودی یه کم بیشتر به نظرم برای اونایی که پریودی دردناک دارن دردا خیلی قابل تحمل تر میشه
ادامه تاپیک بعدی….

تصویر
۷ پاسخ

هیچ جوره طبیعی نمیتونم درک کنم و متنفرم
فقط سزارین👍👍👍

اون وان کنار اتاق برای چیه؟ تا حالا ندیدم!!!!

راستی به سلامتی مبارک باشه تاج مادری😍😍😍😍👼

منم تو این اتاق بودم

چه خوب همرا برات اجازه دادن

خب تا اینجا ک خوب بود پروسه زایمانت امیدوارم ادامه اشم همین قدر خوب باشه برات ♥️

ادامه اش ؟

مبارک باشه عزیزم انشاالله خوش قدم باشه کوچولوتون😍

سوال های مرتبط

مامان میجان مامان میجان ۴ ماهگی
تاپیک سوم …
ماما گفت بیا معاینت کنم
معاینه کرد گفت سه سانت شدی
تو همین مدت خواهرم بهم شربنت زعفرون میداد عسل میخوردم
اب فراوون
همین لحظه دکترم اومد معاینم کرد گفت عالیه چهارسانت شدی
به ماما گفت کیسه اب شو پاره کن
اصلا درد نداشت …
بعد از اینکه کیسه آبم پاره شد
دردام زیاد تر شد
رفتم تو وان اب گرم نشستم
از گاز بی حسی هم استفاده میکردم خیلی عالی بود قشنگ دردام کنترل می‌شد
زایمان طبیعی واقعا برام لذت بخش بود از لحظه به لحظه پروسه زایمانم لذت میبردم
یکساعت گذشت دکترم گفت از ولن بیا بیرون معاینت کنم
گفت عالیه ۶سانتی همینجوری ادامه بدی تا ۵.۳۰بچت بغلته
من دیگه واقعا با این جمله انرژیم بیشتر شده بود
(تو این مدت زایمان تا قبل اینکه زور بزنم هر چند بار خواستم رفتم دسشویی
)بعد دیگه از وان در اومدم رفتم رو‌تخت
دکترم رفته بود تا اتاق عمل یه کاری داشت برگرده
ماما گفت هر موقع حس زور زدن بهت دست داد بهم بگو باید سریع بریم رو‌تخت زایمان
یه خورده گذشت من حس کرم زور زدم
سریع ماما‌گفت فول شدی من سر بچه رو میبینم ..زنگ زد دکترم اومد به نماینده بند نافم اطلاع داد سریع خودشو رسوند
من و بردن یه اتاق دیگه رو تخت زایمان …
مامان مهگل🌛🌸 مامان مهگل🌛🌸 ۷ ماهگی
ساعت شد حدودا ۲ونیم یه ربع به سه که کم کم یه دردای خفیفی شروع شد ولی تقریبا تو یک ساعت خیلی فاصله انقباض و دردام‌ کم شده بود
یعنی از ساعت ۳ونیم به بعد، دردام‌ هر سه چهار دقیقه بود و تقریبا ۳۰ ثانیه درد داشتم هی داشت شدید تر میشد و به خودم می‌پیچیدم
یک ساعتی درو تحمل کردم اومد معاینه کرد گفتم خیلی درد دارم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی الان سه چهار سانتی.همونجا دکترم زنگ زد گفت چرا اپیدورال نمیگیری؟؟ گفتم آخه میگن عوارض داره گفتم خودم دردامو تحمل کنم
گفت نه عزیزم چه عوارضی؟من دکترم. به حرف من بکن آمپول بزن هم دیگه درد نداری هم زمان زایمانت کوتاه تر میشه.اینطوری بخوای پیش بری، هفت هشت ساعت دیگه باید درد بکشی!
منم دیگه تحملم داشت تموم میشد گفتم بزنین چون خیلی درد دارم
دیگه فکر کنم ۵ سانت شده بودم که آمپول و زدن
انصافا از بعد آمپول خیلی آروم شدم و دیگه چیزی حس نکردم
قرار بود ماما همراهم بگیرم که خیلی یهویی این اتفاق افتاد.هماهنگ کردیم همونجا یه ماما همراه فرستادن واسم
از بعد آمپول ماما همراه اومد کنارم و یه سری حرکات بهم داد گفت انجام بده تا سر بچه کامل بیاد تو لگن
خوبیش این بود هیچ دردی حس نمی‌کردم و فقط ورزش میکردم
...
مامان بردیا مامان بردیا ۶ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان حلیا وهیراد مامان حلیا وهیراد ۳ ماهگی
#تجربه زایمان قسمت دوم
واما صبح یکشنبه ۲۳شهریور از خواب پاشدم یه لخته گنده ازمن دفع شد ترسیدم به همسرم گفتم گفت بریم بیمارستان گفتم بزار از ماما همراهم کمک بگیرم تماس گرفتم گفت برو دوش بگیر اگه ادامه داشت لک بینی برو بیمارستان و ادامه داشت و رفتم بیمارستان معاینه شدم گفت ۳ الی ۴ سانتی میخوای بستری بشی گفتم آره (حقیقتا خودم خسته از رفت امدا بودم ) رفت همسرم کارای بستری کرد و منم تعویض لباس کردم تماس گرفتم مامای مهربونم گفت خودمو میرسونم تا روتخت دراز کشیدم دانشجو ها اومدن و یکی ان اس تی گذاشت رو شکمم یکی آنژیوکت برام زد و شد ساعت ۶ ماما همراهم اومد شرح حالمو گرفت گفتن ف سانته ولی انقباظ نداره اومد پیشم و گفت خب بیا ورزشا شروع کنیم تا دردا شروع شه و تو همین حین معاینه های خشنی میکردن تا دردا شروع شه اما جالب این بود من با اون معاینه ها فقط ۶ سانت شدم و همچنان بدون دردبودم ... دکتر هم اعتقاد داشت فیزیولوژیک پیش بریم و کیسه ابم رو پاره کردن تا انقباظ ها شروع بشه و ماما همراهم ورزشا رو شروع کرد نیم ساعت گذشت بازم شروع نشد امپول فشار تزریق شد و ساعت ۷ شب بود من ۷ سانت شده بودم ماما همراهم گفت عالی پیش میری و تو ساعت ۸ زایمان میکنی دردام به اوج خودش رسید و ماما بخش گفت بریم بزائونیمت و با درد زیاد رفتم رو تخت زایمان با چندتا زور که واقعا اسون در نوشتار هست واقعا نفس گیر بود بچم گذاشتن رو سینم 🥲 باورم نمیشد انقد زود تموم شد فک میکردم قراره تا ۱۲ شب درد بکشم ....برش پرینه داشتم و ازاین قسمت زایمان متنفرم و با آموزش استادیار به دانشجو هاش سر من بدبخت داشتن بخیه میزدن هلاک شدم ولی ماما همراه گفت خیلی عالی برات ترمیم کردن ...
مامان علی 🩵 مامان علی 🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان

پارت دو

منو بردن اتاق زاییدن و بهم یه توپ دادن برای کمتر شدن دردام گفتن رو توپ بشین و کمرتو قر بده
من این کارو کردم واقعا تأثیر داشت درد و کمتر میکرد
دردهای من بیشتر شد ماما دوباره اومد و گفت باید کیسه آب تو پاره کنم
کیسه اینو پاره کرد خیلی بد بود درد داشت این لحظه
زنگ زدن ماما همراهم اومد و بهم کمک می‌کرد ورزشم میداد می‌گفت بشین پاشو این کارو همه رو انجام دادم تا به شش سانت رسیدم ساعت یک و نیم بود که برام اپیدولار بی حسی زدن
بی حسی خوب بود اما واقعا عوارض داره کمرم خیلی درد می‌کنه الان
خلاصه بی حسی زدن و دردام بهتر شد
دهانه رحمم باز و باز تر میشد انقباض های من بیشتر و صدای جیغ من بیشتر
به ده سانت رسیده بودم هر چی زور میزدم بچه نمیومد
سرش دیده میشد ولی نمیومد
ضربان قلب بچم پایین اومده بود دکتر گفت سریع اتاق عمل آماده کنید مریض آماده سزارین من خوشحال شدم
دیگه خلاصه با ملی درد کشیدن منو بردن برای سزارین


پارت بعدی تجربه سزارین........
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۵ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
از ۳۵ هفته هر روز ورزش میکردم کلاس های آمادگی زایمانم کامل رفتم از ۳۷هفته گل مغربی دکتر داد گذاشتم از ۳۸هفته ام هر روز پیاده روی میرفتم ۳۹هفته ۶ روز ساعت ۷ صبح کمر درد داشتم زیاد اهمیت ندادم هی بیدارم میکرد از خواب اما با خودم میگفتم ماه درده چون ماه درد داشتم تا ساعت ۹ صبح بی خیالش بودم ساعت ۹ شدید تر شد اما اونقدر نبود ک جدی بگیرم بیدار شدم ۲۰دقیقه منتظر موندم دیدم منظمه دردام هر ۵ دقیقه اس زنگ زدم ماما همراهم گفت استراحت کن یک ساعت تا ببینیم درد زایمان یا کاذبه دراز کشیدم یکم با تلفن حرف زدم ک حواسم پرت شه اما بعد یک ساعت دیدم ادامه داره زنگ زدم ماما همراهم گفت یه چیز سبک بخور چایی نبات بخور برو دوش بگیر ورزش کن منم یکم سوپ خوردم زنگ زدم شوهرم از سر کار بیاد رفتم دوش گرفتم زیر دوش اسکات زدم اومدم بیرون خونه رو مرتب کردم موهامو بافتم ورزش کردم وسایلمو حاضر مردم تا شوهرم رسید چایی نبات خوردم تا ساعت ۱ ظهر خونه بودم ورزش میکردم ساعت ۱ماما همراهم گفت برو بیمارستان انتخابم بیمارستان ۱۷شهریور بود رفتم معاینه ام کردن گفن۴سانتی لباس دادن بهم فرم پر کردن بسازیم کردن دردام قابل تحمل بود هر ۵ دقیقه می‌گرفت ول میکرد ب ماما همراهم خبر دادم راه افتاد بیاد بیمارستان سرم وصل کردن بهم معاینم کردن یه بار دیگه کیسه گفت ۵سانتی چیکار کردی دردات زیاد نیست اما ۵سانتی گفتم ورزش کردم گل مغربی ام تقریبا ۱۵ یا ۲۰تا الان استفاده کردم کیسه ابمو پاره کرد ماما بیمارستان نیم ساعت بعدش ماما همراهم رسید دیدن ن من همچنان دردام زیاد نیست سرم فشار وصل کردن با ماما همراهم یکم ورزش کردیم ساعت ۲:۳۰بستری شدم ساعت ۵:۳۵زایمان کردم
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 روزهای ابتدایی تولد
طبیعی پارت دو
ک زنگ زدم ب ماما گفت همین الان بیا بیمارستان چک بشی ک مستقیم رفتم بیمارستان گفت سونو زده آب دور بچه ۶ باید بستری بشی خطرناکه ب دکترمم زنگ زد گفت بستری کنین من گفتم ناهار نخوردم برم خونه ناهار بخورم وسایلام جمع کنم میام گفت پس صبر کن قرص بزارم تو واژنت ک دردات شروع بشه قرص گزاشت تو واژنم من اومدم خونه کارامو کردم ساعت ۸.۳۰شب رفتم بیمارستان اما دردام مثل درد پریودی بود کارا بستری انجام دادن بعد ماما اومد معاینه کنه تا معاینه کرد کیسه آب پاره شد و دردای من از ساعت ۹:۲۰شروع شد هی درد میگرفت ول می‌کرد ماما گفت ۴سانتی حالت سجده بخاب و باسنتو ببر بالا و عقب جلو شو دردام هی داشتن زیاد میشدن تا ۶سانت قابل تحمل بود با کنترل ردشون میکردم البته دکترم خیلی آمپول و دارو مسکن بهم زد اما خیلی کم دردمو کم می‌کرد ولی گیج میشدم ولی همچنان ورزش میکردم اصلا استراحت نکردم فقط موقع دردا ک شدت میگرفت معاینه می‌کرد ک دیگه غیرقابل تحمل شده بود ولی میگفت ب خودت خوبه ک یهو گفت بخواب پاهاتو باز کن ببینم چ وضعیتی هستی تا نگاه کرد گفت ۸سانتی الان آماده باش برا زور زدن راستی اینم بگم دکترم خودشو رسوند بالا سرم و تا آخر زایمان کنارم بود و بخاطر بودنش من خیلی مسکن گرفتم بلاخره یکمی کمکم می‌کرد تو دردا خب داشتم میگفتم رسید ب ۸سانت ک گفت پاتو بزار بالا هرموقع گفتم زور بزن دردا شدید شده بود با نفس نمیشد کنترل کرد ولی اصلا جیغ نمیزدم همش دعا میکردم امامارو صدا میزدم و تند تند نفس میگرفتم ک یهو گفت شدی ۹ شدی ۱۰ زووووور بزن سرررریع زووووور بزن
مامان سپهر مامان سپهر روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
اونجا باز تا کارام و کردن و سوال و جواب و تشکیل پرونده و از اینجور داستانا ی ماما خودش و بهم معرفی کرد گفت من تا آخر زایمان همراهتم و گذاشتنم تو ی اتاق و بهم سرم زدن و تزریق آمپول فشار دردام کم کم شروع شد و همچنان آبریزشمم ادامه داشت اما دردام خیلی قابل تحمل و در حد ۳۰ ثانیه بود یعنی اصلا شبیه درد زایمان نبود دکتر اومد معاینه کرد و گفت این نمیزاد لینجوری تازه ۱ و تیم سانته و گفت سرمش رو نمیدونم چه کنید رفت بعدش دردام نزدیک هم شد و در حد ۴۵ ثانیه اما خیلی شدید نشد یکم شدید تر بود بازم قابل تحمل بود ساعت نزدیک ۳ بود دکتر خودم اومد ومعاینه کرد و دید که بله پسری مدفوع کرده بودند😐☹️ و گفت این باید تا پنج نهایت ۶ بزاد وگرنه باید سزارین بشه قبلشم گفت ان اس تی دائما وصل باشه که قلب بچه چک بشه منم که از سز میترسیدم گفتم تروخدا خانم دکتر ی کاری کنید من زایمان کنم گفت دست من نیست دست قلب بچته بعدم رفت و بازم سرمم رفت رو دور تند و از ساعت ۳ دردای شدید و پشت سر هم شروع شد هر ی دیقه ی بار ی دیقه انقباض واقعا دردناک بود ی ساعتی با آه و ناله و تنفس سر کردم اما واقعا دیگه خیلی زیاد شده بود گفتم بی دردی میخوام قبلش ماما معاینه کرد گفت ۴ سانتی بذار بگم هماهنگ کنن برا بی دردی که دکتر اجازه نداد گفت نمیشه چون بچه مدفوع کرده نباید زایمانش عقب بیفته باید سریع پیش بره و بی دردی روند و کند میکنه دیگه هیچی دیگه ماما که خیلییییی هم مهربون بود و عاشقش شدم اومد کلی دلداریم داد و حرف زد و بعدم ی امپول بهم زد گفت الان روند زایمانت تند تر میشه
مامان 🩷ال آی🩷 مامان 🩷ال آی🩷 ۵ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳

اوایل که کم کم میرفت اصلا درد نداشتم و با ترکیدن کیسه هم کلی آب گرم ازم رفت و بعد از اینکه دوز آمپول فشار بیشتر کردن دیگه من دردام شروع شد و اومدن معاینه کردن و گفتن چهار تا هفت سانت هستم و ماما همراهم همون لحظه رسید و روزشان شروع شد اول رفتم زیر دوش و خیلی خوب بود آرومم کرد و رفته رفته دردام زیاد شد کیسه آب گرم هم استفاده کردم و خیلی خوب بود بعد اونم رو توپ رفتم و ماما همراهم تو دستام و پاهام یه نقطه های رو بهم گفت که وقتی دردام میومدن اونجا رو فشار میدادم و تکنیک تنفسی رو انجام میدادم خلاصه بعد از توپ معاینه شدم و گفتن که هشت سانتم و دیگه دردام نفسمو میگرفت بعدش ورزش گربه رو انجام دادم خیلی دردمو کم می‌کرد خیلی برام خوب بود اونو کلی انجام دادم و دراز کشیدم برای معاینه و ماما همراهم کفت که فول شدی هر وقت حس زور اومد بهت پاهاتو بکش تو شکمت و زور بده سه یا چهار بار اینکارو کردم و گفتش که دیگه سر بچه دیده میشه پاشدم رفتم سرویس و خودمو شستم و از سرویس تا تخت زایمان به زور رفتم و یعنی تا اونجا مردمو زنده شدم….