۱۱ پاسخ

نمیدونم اعتقادی داری یا نه. ولی من از شهدا خیلی حاجت گرفتم. نذر شهید ابراهیم هادی یا شهید حججی کن. انشاالله جواب میگیری.

ان شاء الله هم خودت و هم بچه تو خدا حفظ کنه

خدارو قسم میدم به 6ماهه کربلا به حق مادرمون فاطمه زهرا. هرچی زودتر سلامتی تو به دست بیاری. مشکل کلیه ات رفع بشه. خودت تو دلیت سالم سلامت باشید. انشاالله به سلامتی بغلش کنی.

انشالله ک بچه وخودت سالم از اتاق عمل میاین بیرون.نگران نباش نی نیت الان کامله با سزارین میشه دنیا بیاد وبعد برن برای کلیه هات.تن جفتتون سلامت گلم❤

همون خدا که تا الان حفظش کرده از این به بعد هم مراقبتون هست

انشاءالله خدا کمکت کنه عزیزم
ولی چرا تا باردار شدی این جمله را گفتی؟
حتما لایقش بودی که باردار شدی

بچه کامله خب چرا ب دنیا نمیارنش؟

انشالله که بخیر بگذره🤕🥺خودم از وقتی باردار شدم فهمیدم،خیلی ظلمه مادرباردار اتفاقی بیوفته براش،حتی شده سرماخوردگی کوچیک،من میمردم و زنذه میشدم با هربار سرماخوردگی تو بارداری،،۴الی۵بارم سرما خوردم و دائم مریض بودم،،،دلم فکرته دیگه،بازم از حالت بهمون خبر بده،انشالله بسلامت این دورانو بگذرونین،هم خودت هم نی‌نی‌خوشکلت

انشاالله هم خودت هم نینی در سلامت کامل در کنارهم زندگی میکنید

ان‌شالله خدا کمکت کنه
و مشکلت حل بشه❤️🥲

خب چرا سزارین نمیکنن بچه رو بردارند اون ک الان کامله

سوال های مرتبط

مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌وششم بارداری
قسمت اول
رها
خدای مهربون من
ممنونم منو مورد رحمتت قرار دادی و طعم مادر شدن رو به من چشاندی
من همیشه هراس داشتم نکنه هرگز درد های بارداری رو درک نکنم
نکنه هیچوقت نفهمم لگد زدن بچه چه حسی داره
نکنه که متوجه نشم که بزرگ شدن شکم و اماده شدن برای مادری کردن چی هست
بین خودمان باشد از تو که پنهان نیست ، از همان اوایل بچگی ام ک دختر خاله ام به خاطر عدم ناتوانی همسرش مجبور شد فرزندی رو بیاره و بزرگ کنه این ترس در من ایجاد شد که نکند من هم با این اتفاق مواجه بشم؟
من از بچگی برای تمام بچه های فامیل مادری میکردم و تو بغلم بهشان آرامش میدادم
سخت ترین و لجوج ترین انها محمدحسین بود که در آغوش من به خواب میرفت ..
حال من بزرگ شدم و در ۲۷ سالگی فهمیدم به خاطر مشکلات اندومتریوز ممکن هست یکی از تخمدان هامو از دست بدم و من هنوز ازدواج نکرده بودم … در مطب دکتر نشستم روی زمین به گریه انگار حاضر بودم به من بگویند فردا میمیری اما نگویند که مادر نمیشوی …!
روز عمل، وارد اتاق عمل ک شدم در و دیوار و پرده و ملحفه های سبز ترسم رو بیشتر کردن و ناخواسته من، همون رهای شجاع، به سرعت به عقب برگشتم و دوییدم بیرون و در آغوش مادرم گریه کردم که:
- نمیشه عمل نکنم؟ میترسم …
مامان رونیسا🩷 مامان رونیسا🩷 ۳ ماهگی
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید