۹ پاسخ

صدرصد کارت درس بود آفرین بهت

دمت گرم‌

کار خوبی کردی منم اگه جای تو بودم همین کار و میکردم

همیشه به غریزه ی مادرانه ات اعتماد کن اون اشتباه نمیکنه

افرین عزیزم تو اینجوری حس کردی و صلاح دیدی

نه به نظرم زیادی حساس شدی.بازی با بچه ها همینه دیگه.گاهی ادم سربه سرشون میزاره.گاهی سوالایی میپرسه و اونا جوابای بامزه میدن.و خندیدنه هم بخاطر بامزگیه نه مسخره کردن.
حساس بشی بیشتر امکان داره تو جمع ها اذیتش کنن

ببین عزیزم بعضی ها بچه های کوچیک رو دوس دارن مخصوصا بعضی کلمات رو که نمیتونه درست بگه به نظرشون با نمک میاد مگه چه آدمی پیدا بشه که بخواد مسخره کنه به نظرم یه خورده تند رفتی

البته اگه سوالای بر خلاق سنش بوده کارت درست بوده

منم کوچولو بودم میرفتم خونه مامان جونم منو دست مینداختن دور هم می‌خندیدیم 😂

سوال های مرتبط

مامان گل پسرها و بانو مامان گل پسرها و بانو ۱۳ ماهگی
باز من امدم با یه دل پر از گله 🥲
عصر با همسرم قرار شد شب بیاییم بیرون حالمون بهتر شه😏 ساعت 6ونیم بیدارش کردم تا ۷تو جاش بود من تند تند یه بچها رسیدم گفتم واسم یه کاپوچینو درست کن یکم سرحال شم با هزار مکافات بلند شد گقتم. نمیخواد ولش دیرمیشه من بدم میاد ساعت 8به بعد برم بیرون ساعت 7ونیم بود گفت اوکی بریم من میخواستم کیفو بردارم دیدم رفت تو حموم🤐
اولش با شوخی و خند گفتم بیا بیرون امدیم میری دیروز حموم بودی حالا چند ساعت دیر تر برو طر عین ناباوریم رفت جفت بچها خودشون خراب کردن هم بهار هم شهریار 😮‍💨رسما عصبی شدم رفتم ابگرمکن و خاموش کردم برق حموم هم خاموش کردم رفتم تو اتاق رختخواب هارا پهن کردم بچهارا تمیز کردم گوجه گذاشتم واسعه املت خونه را جارو مردم امد بیرون کلی داد و بیداد کرد منم کم نیاوردم کلی با هم دعوا کردیم این وسط پسرم خیلی رو مخم بود و ابجیشو میزد مجبور شدم بزنمش و دکمه ی من از همینجا خاموش شد همسرم تو حال بود من تو اتاق خواب شهریار داشت گریه میکرد شدید و من نمیتونستم از جام بلند شم اونم فک میکرد بچه پیش منه شاید یه ربع این بچه یه نفس گریه کرد و نیومد نگاه نکرد واقعا با من یا تو تخت داره گریه میکنه خلاصه بچه 20روزه رو به کبودی بود تونستم بلند شم شالمو سرم کنم کلیدو برداشتم امدم از خونه بیرون فقط گفتم دیگه کم اوردم
بخدا کم اوردم
الان میایین میگین خودت خواستی باردار نمیشدی
من گ. و. ه خوردم واقعا حالم خوب نیست کم اوردم زیر این همه فشار پسرم 3سالشه روانیم کرد با کاراش دخترم یکسالشه همش بغل میخواد پسرم کوچیکم کولیک و رفلاکس شدید داره دارم به خودکشیوفکر میکنم ولی بچهامو چیکار کنم یه حموم رفتنش شد جرقع واسعه از هم پاشیدن من
مامان ONE♥ مامان ONE♥ ۱۵ ماهگی
روز سه‌شنبه با دلوان رفتیم خانه بازی
بخوام از تجربم بگم از نظر خودم خوب بود
چون دلوان شخصیتی که بسیار وابسته منه حتی من باشم پدرشم باشه بغل منو ترجیح میده
خانواده هامونو که اصلا توجه نمیکنه و به روی هیچ کسی نمیخنده
تو خانواده بچه کوچیک داریم یکی ۹ ماه بزرگتر یکی ۷ ماه کوچیکتر ولی خوب از جایی که دلوان اضطراب جدایی داره باهشون هم بازی نمیشه
ولی وقتی رفتیم خانه کودک دیدم همه همسن دلوانن نهایت یکی یا دوماه فاصله داشتن
اولش مربی اومد باهشون بازی کرد و خوش آمد گویی کرد بعد نمایش ریتمیک و عروسکی اجرا کرد دلوان خوشش اومد و با بچه ها دوست شد ولی یکم جلوتر که رفتیم رسیدین به بازی مسی پلی متاسفانه دلوان اصلا حاضر نشد دست به اون موادی که آورده بودن بزنه و خوب متوجه شدم دوست نداره از حس لامسش استفاده کنه البته مربی گفت ایرادی نداره جلوتر بریم کم کم از این حالت درمیاد و چندشش نمیشه
دیگه کم کم بچه ها از نشستن و اجرا خسته شدن
دیدیم هرکسی رفته سراغ اسباب بازی ها و دارن باهم بازی میکنن
من به این نتیجه رسیدم همش آموزش و بازی نیست همین که داره با بچه ها ارتباط میگیره و یک ساعت دلوان از من فاصله گرفته خیلی خوبه
من تو خونه از کنارش بلند میشم شرحه شرحه میکنتم ولی اونجا عین خیالش نبود
احتمالا هفته ای یکبار ببرمش