من بچه اولم اینجوریه از بچگی ب شدت گریه ای و وابسته به شیر بود اصلا بغل هیچکس نمیرفت چسبیده ب خودم بود درحدی ک دست و کمرم از بغل کردنش درد میکرد حتی آشپزی هم میکردم بغلم بود خیلی تحت فشار بودم ازوقتی از شیرگرفتم دیگه یکم بهتر شد پیش مامانم و مادر شوهرم میمونه یکم بهانه میگیره ولی خب باز میمونه دیگه هنوزم مثل بچگی وابسته اس ولی کمتر همچنان لجبازی های همون موقع اش رو داره خیلی بهم سخت گذشت بچه اول و تجربه نداشتن و گریه های زیادش باعث شد ازاینکه بخوام یه بچه دیگه بیارم فعلا منصرف بشم
منم ابنجوریم دلم مرگ میخواد
پسر منم مث دختر شما اوایل که کولیک داشت بخدا تا ۶ ماهگی مدااااام گریه، نق، میبردم بیرون مهمونی که نمیرفتم ولی خونه خاله ای کسی فققققط گریه، اعصاب برام نزاشت. گفتم بزرگتر میشه بهتر میشه که نهههه ۱۱ ماهه و ۱۲ ماهه و بعدشم مدااااام گریه، جیغ، نق نق نق،
فقط خونه داداشم که میرفت خوب بود.
بزرگترم که شده بچه هارو میزنه، منو میزنه
نق نقو و گریه و هست، بیشتر وقتا... بازم خداروشکر خونه بهتره
ولی رو مخن بچه ها، کلافه میکنن آدمو
قبلنا ۶ تا میزاییدن ولی ۶ تا خانواده با بچه ها تو یه خونه بودن، بچه های همو میگرفتن،بچه ها تو حیاط میرفتن تو کوچه، دزدی و ماشین نبود که تصادف کنن
الان فقققط مادر و بچه تو یه خونه ن
دو تا دختر دست تنها بزرگ کردم
اولین بچم آروم بود با بزرگ شدن دومی اونم شیطون تر و حرف گوش نکن تر شد
جایی میریم همه میگن واای چ دختراای خوبی داری میایم خونه چنانننن بلا سرم میارن ک خفه میشن
امشب دیگ هم از بابت مشکل مالی زندگیم هم بیکاری همسرم هم اینک همه چی بهم ریخته همه چی خر تو خر شده داستان های بچه هام دیگ نکشیدم حسابی دعواشون کردم داد میزدم تنبیه فیزیکی کردن
بعدش نشستم اونارو خوابوندم نشستم گریه کردم دیگ چ فایده
با مادر نزدیک فاصله چند دقیقه ای با خواهر همسایه اما قهرم با جفتشون اونا هم همینطور
البته بودن هم چنان تأثیری نداشتن ،همسرم هم نبود البته بود هم اوضاع بدتر میشد
وقتی یکی میگ مادر یا مادرشوهر یا خواهر یا کسی رو برای نگه داری بچه هاشون دارن و تازه گلگی میکنن ک چرا و چرا،حسودی میکنم
احتمالا اضطراب جدایی اذیتش میکنه که همش گریه میکنه
سعی کن قبل اینکه بیدار بشه کاراتو بکنی وقتی بیداره باهاش وقت بگذرونی شاید کمتر بشه گریه هاش
درکت میکنم عزیزم من دخترم انقد اذیت میکنه دلم میخواد برم ی جایی تا چند سال نیام
حق داری گلم با دوتا بچه خیلی سخته
من با یدونه دیوونه شدم
شاید دندون درمیاره دخترت
عزیزم وای چه سخت بچه داری و سختیاش همش برا مادره خداکمکت کنه
عزیزم من واقعابه همین دلیل به بجه دوم فکرنمیکنم
یه ۶ماه بتونی پسرتو بزاری مهد دیگه بعدا باهم بازی میکنن یه ذره خودتم اعصابت آروم میشه
بزرگه بنویس مهد کودک اون تایم اون یکی ببر خونه بازی سعی کن جدا جدا براشون وقت بزاری تا یه خورده آروم بشه کوچیکه چون بچه دوم به خاطر کم توجهی اسیب میبینه بهونه میاره
ببرش دکتر چکش کنه ، اخه توی این ماه دیگه گریه کردن بی دلیل نیست ،شاید دندونشه یا دلشه
الهی عزیزم تحمل کن چون فاصله سنیشون کمه باید حواست ب جفتشون باشه ذهنت زودخسته میشه احساس میکنی کم اوردی نمیتونی حقم داری
منم با یکی خسته میشم چ برسه دوتا
ولی همیشه ب این فکرکن که دوروز دیگه بزرگ میشن راحت میشی دیگه لازم نیست اون موقع تازه حامله شی و ب بچه داری فکرکنی این روزاشون زودمیگذره بعد کلی وقت داری واسه خودت ب راحتی و خوشی میرسی
اگرمثلا صبحا همسرت بتونه یکی دوساعتی جابچه هاباشه پاشو اون تایمو برو باشگاه پیششون نباش خیلی تاثیرداره واقعاتوروحیت کلی انرژی میگیری حس خوبی پیدا میکنی ب همچی اصلا باشگاهم نرفتی برو ساعت ۸ تا۹ پیاده روی
ببرش دکتر شاید کولیکه
هرروز غروب نمک و اسفند و زاق بزن سرش دود کن
به همسرت بگو بهت کمک کنه حداقل روزی یک ساعت کامل برای خودت باشی وگرنه سخته خسته میشی
اختلاف سنیشو ن چقده
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.