۵ پاسخ

منم از این تجربه ها دارم چون با دخترم تو اتاق تنهام جرات نمکنم بگم
اگه همسرم پیشم بود می‌گفتم نمیترسیدم 😂

من تاپیکمو حذف کنم کسی نخونه بترسه باشه؟

وای بدنم مور مور شد پناه بر خدا 😂😂حداقل خاطره خنده داری چیزی

حالا من خودمم تجربه دارم ولی وقتی میگم سرم خواب میره

من سه شب موقع خواب چشامو میبستم انگاری یکی میکوبوند تو صورتم که مغزم بپاشه باز چشامو باز میکردم
نمی‌تونستم بخوابم تا صبح
رفته بودم شهر دیگه بدون خانوادم معذب بودم با داییم اینا بودم، چیزی ام نمیشد بگم

نرفتی دکتر؟

سوال های مرتبط

مامان فاطمه سادات ✨️ مامان فاطمه سادات ✨️ ۱۲ ماهگی
سلام
اومدم تجربه م رو راجع به خواب دخترم بگم . امیدوارم بتونم در رفع قسمتی از چالش مامانای مثل خودم مفید باشم ؛
( البته در ۷ ماهگی و چند وقت اخیر )
چند وقتی بود که دخترم تو خوابش به مشکل خورده بود و شب ها هر یک ربع ، نیم ساعت ، تا حداکثر یک ساعت از خواب بیدار می شد و تقاضای شیر می کرد .
اومدم از زمان بیداریش رو چک کردم . تایم بیداریش ثبات نداشت و هر زمان که می خواست از خواب بیدار می شد .
در روز ۳ تا چرت داشت که تایم مشخصی نداشت گاهی.
شب ها هم از ساعت ۹/۵ تا ۱۰/۵ می خوابید .
اول اومدم تایم بیداری صبحش رو درست کردم . ساعت ۹ بیداری زمان بیداری شد .
مرحله ی بعدی ۳ تا چرت روزش رو کردم ۲ تا . با تایم های بیشتر
و در آخر دختر من از بدو تولد تخت کنار مادر داشت . من هر بار شیرش میدادم و میذاشتمش تو تخت . همین انتقالش به تخت خودش و تکون دادنش باعث می شد که از خواب عمیق خارج بشه ؛ چون نسبت به قبل هوشیارتر شده .
تخت کنار مادر رو چند شبی از اتاقمون خارج کردم (و بعد که جواب گرفتم تخت رو فروختم) و دخترم رو روی زمین کنار تخت خودمون خوابوندم (با حفاظت و مراقبت)
شب ها بیدار که می شد می رفتم کنارش دراز می کشیدم ، بدون اینکه زیاد تکونش بدم بهش شیر می دادم و بعد می رفت سر جای خودم می خوابیدم .
به شکل معجزه آسایی خواب شبش بهتر شد .
این کارها به من جواب داد . (البته به لطف و نگاه و هدایت خدا و فقط برای امروز و این لحظه )
شما هم اگه تجربه ای دارید بگید که به همه مون کمک بشه 😊🙏
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۷ ماهگی
داستان من... 💔
وقتی باردارم بودم اون اوایل بارداری یه شب خواب دیدم یه دختر دارم خواب یه نوزاد با لباس صورتی گوشه یه دیوار بود با یه صورتی که رنگش تیره و مایل به کبودی بود تو عالم خواب نمیدونم چطور متوجه شدم نارس هست.. بعدش ماه ها و ماه ها گذشت از اولین سونوی وزن که با خوشحالی رفتم گفت همه پارامترها یک هفته از رشد عقبه.. دکتر گفت یک هفته جای نگرانی نیست دوهفته دیگه برو
دوهفته بعد رفتم همه ی پارامترها دوهفته از رشد عقب بود..
دیگه از اون موقع کارم شده بود هر هفته به دستور دکتر سونوی وزن رفتن.. هر هقته صدک رشد کمتر میشد و وزن بچه عقب تر میوفتاد.. و من به دستور دکتر همش پروتین میخوردم و استراحت
تا اینکه یه هفته مونده به زایمان رفتم به خیال خودم یه جابهتر سونوگرافی.. دکتره بهم گفت رو 2500 مونده و تمامی پارامتر های رشد سه هفته از رشد عقبه با عجله رفتم پیش دکترزنانم اونم برام وقت سزارین اورژانسی نوشت... منی که باذوق به همه اطرافیانم گفته بودم میخوامطبیعی بزام و اونا به سز اصرار داشتن.. یادمه حتی یکی ازم پرسید کی پس وقت سز میگیری گفتم میخوام طبیعی بزام اونم باحسادت گفت عع منم میخواستم طبیعی زایمان کنم تقصیر فلانی شد رفتم سز... و بعدش شنبه شد و اون دکتر سونوگرافی که منو ترسوند جالب اینه که دکتری هست که خیلی قبول‌ش دارن و برای پزشک قانونی کار میکنه ایشون گفت بچت 2500 وزن گیریش متوقف شده درصورتی که بچه به دنیا اومد 2830 ینی اگر تا 40 هفته میموند میشد 3 کیلو.... وقتی به دنیا اومد و وزنشو دیدم خیلی حس بدی داشتم حس یه فریب خورده... بعدشم اتفاقات بیمارستان بیخود عرفان نیایش که عین طویله بود در بخش زنانش باز میشد تو ساعت غیرملاقات هرکی دلش میخواست میومد داخل ادامع کامنت