۵ پاسخ

دختر من برعکس شد رفتیم روستا چیزی درست حسابی نخورد تازه تازه درست شده

دختر من برعکسه، وقتی دوروبرش شلوغ میشه و یکی رو میبینه نه غذا میخوره نه شیر میخوره به زور باید برم بهش، ولی وقتی خونه خودمونیم قشنگ راحت و آروم میشینه غذا میدم بهش

دختر من میبرم روستا از بس شیطونه بازی میکنه با بچه ها هیچی نمیخوره فقط دوست داره بازی کنه

اره دورشون شلوغ باشه خیلی تاثیر داره توی همه چیزشون تنوع غذایی شون هم بیشترمیشه

اره منم هروقت میرم تو جمع دخترم بهتر غذا میخوره انقد که ادم میبینه و بازی میکنه خسته میشن قشنگ

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱۶ ماهگی
دیشب به شوهرم گفتم ما هم ببر بیرون مهراب رو ببرم پارک گفت چه خبر شده تو که میگفتی پارک کثیفه گفتم حالا بریم شاید خوب بود تونستم ببرمش یکم بازی کنه و شب راحت‌تر بخوابه چون بیش از حد اذیتم میکنه با اینکه حموم میبرم حسابی هم باهاش بازی می‌کنیم بازم درد دندون حسابی اذیتش کرده
خلاصه ما رفتیم پارک دیدم وای سرسره ها همه گلی و سیاه اصلا یه وضعی بود معلوم بود با کفش رفته بودن چقدر کثیف بود حالم بد شد یکیش رو دیدم بهتره بزرگ هم بود دیگه خودمم رفتم مهراب رو گذاشتم رو پام که سر بخوریم ولی جالب بود 😂وای برای تاب سوار شدن اگه بدونید چیکارا میکردن به هیچکس تاب نمیدادن بزای هم جا میگرفتن خانواده ها هم پیششون بودن پدر بچه می‌شست رو تاب که کسی نره تاب بازی کنه که بچش سرسره هم بره بازی کنه.واقعا عجیب بود برام شوهرم گفت چرا نبردی سوارش کنی تاب گفتم ولش کن سطح این آدما زیادی پایینه که بخوام دهن به دهنشون بزارم.اینم از پارک ما
حالا یه سوال بچه ها چه ژلی برای دندون بچه ها استفاده کردید که خوب بوده؟من دیشب دیگه بعد چند شب نخوابیدن به مهراب قطره پاراکید دادم ولی میترسم هرشب عادت کنه


یه چیزی هم میخوام بگم قابل توجه یه سری ها من اینجا همه جور تاپیکی میزارم و به خودم مربوطه و اهل بحث کردن نیستم با کسی و بعدشم من اگر میگم با خانواده همسرم دعوام شده منظور به دعوا جدی نیست لفظ جدی بودن من هست وگرنه تا حالا بهشون بی احترامی نکردم منم جنگجو نیستم هی بپرم به بقیه البته یه سری ها هستن اینجا منتظرن بقیه تاپیک بزارن اراجیف بگن.دیشب نشد این تاپیک رو بزارم الان تا مهراب خوابه گذاشتم 😅😁
مامان نیکان مامان نیکان ۱۷ ماهگی
نیازی به سرزنش ندارم چون خودم به اندازه کافی خودم رو سرزنش کردم
امشب خیلی از دست خودم عصبی و ناراحتم، حس بدی دارم
نیکان اگر آخر شب غذا نخوره تا صبح هزاربار برای شیر بیدار میشه اما اگر غذا بخوره یک بار بیشتر بیدار نمیشه
امشب تا ساعت 10 و نیم دکتر بودم و قبلش هرچی به نیکان غذا دادم نخورد برای همین تا اومدن خونه و شروع کردم به غذا دادنش شد 11 و تا 12 و ربع درگیر غذا دادن بودیم، لقمه آخر رو گذاشتم دهنش سریع بالا او. و همیشه بهش میگم تف کن، تف میکنه و دیگه بالا نمیاره اما امشب بهش گفتم تف کن به خودش فشار اورد و هرچی خورده بود رو بالا آورد و منم به شدت عصبی شدم، طفلی با دستای کوچولوش فرش رو نشون میداد که کثیف شده و رفت دستمال آورد تمیز کنیم اما من به شدت عصبی بودم و سریع بلندش کردم و باهاش کلی غر زدم و لباساش رو عوض کردم و برقا رو خاموش کردم و همه‌ی اینکارا روی دو تند و با تنش زیاد بود!
اولین بار بود که اینجوری از کوره در رفتم و باهاش برخورد بدی داشتم و الان به شدت حالم بده، دلیل از کوره در رفتنم بخاطر این بود که تمام تلاشم برای غذا دادنش هدر رفت اما ته ته ذهنم از مامای مطب دکتر عصبی تر بودم بخاطر رفتار بدی که باهام داشت ، الهی بمیرم که امشب دیواری کوتاه تر از بچم پیدا نکردم 😭😭😭