اسمش روشه مادرشوهر
اسمش روشه ماادرشوهر و مادر
و عروس و دختر
همونطور که اون هیچ وقت برات مادر نمیشه تو هم مطمئن باش هیچ وقت براش جای دخترش نمیشی
عزیزم خوب خودتم میگی مادرشوهر
باز اون دخترشه ک حمالی شو میکنه تو رو محل نمیده .من مادر شوهرم ۸ ماه استراحت مطلق بودم با شرایط بارداری سخت خودم به بدبختی کارامو میکردم هیچ توقعی هم ندارم و نداشتم ازش چون مریض احواله البته زمان بارداری من شرایطش خیلی خوب بود هیچ وقت نگفت یه شام درست کردم بیا خونمون یا بیاد ببره شوهرت خونشون نزدیکه به ما اما همینکه جاریم باردار شد هر روز ناهار و شام میپخت بسته بندی میکرد میفرستاد براش چون اون جاریم دختر خواهرشه و من بیگانه ام در صورتی ک خودش مریضیش خیلی بدتر شده بود جاریم هم محل گوز بهش نمیداد و نمیده الان ک بچش دو ساله است یکبار نیومده یگ قاشق براش بشوره تازه طلبکار هم همیشه هست
وای من قبل بچه آوردن خواهر شوهرم هی میگفت بچه بیار بچه بیار خودم نگهش میدارم دلمون برادر زاده میخواد حالا گذشت و ما بچه دار شدیم من سر کار میرفتم برا بچه م پرستار گرفتم بلند شد اومد خونه م گفتم پس تو هستی من دیگه پرستارو امروز بگم نیاد یه گوشه چشمی نازک کرد به شوهرم نگاه کرد شوهرمم گفت نه نه چرا پرستار نیاد بگو بیاد !!!!!! خدا به سر شاهده زنگ می زدن فقط قربون صدقه بچه می رفتن الهی بمیرم الهی پیش مرگت بشم !...قبلش بچه م که یک ساله بود گفتم بیاید پیش بچه م بمونید من یک ماه و نیم باید برم سر کار بهتون حقوق میدم به خدا میترسم از پرستار هر کدومشون یه بهونه ی چرتی آوردن نیومدن...تو دلمگفتم بابا شما نمیخواد پیش مرگ بچه ی من بشید بیاید چند روز نگهش دارید اگه مردید میخواستم بگم مادر شوهر و خواهر شوهر وسه جرز دیوار خوبن اصلا اصلا نه حرفشونو باور کن نه ازشون چیزی بخواه برن به درک اسفل السافلین
مادرشوهرچه جالب یه زمانی بارداربودم بهم میگفت اگ دربشکنی دربازنمیکنم نمیرم باهات بیمارستان الان برادخترش میره میادبرامن وقت نداشت پدرشوهرم بهم میگه بچه ات چیزیش نیست تابیمارستان کشیدکارم وبعدمیگی فلان تاخودت بفکربچه ات نباشی میخوایی کی بفکرباشه نگومادرشوهربگوخودمم
من بهم گفت بچه رو بده بگیرم برو کاراتو انجام بده خواستم مثلا لباس بخرم بعدزایمانم بچه روبروم گف میخوابرم مسجدچ وقت آوردنه بقیه روزم ک خوابه بغضم گرفت ميدونم کمکی نیستن انتظارندارم دیگه ولی دخترش میاد میگه بمن غذافست فوددرس کن پیتزا پیراشکی منم تودلم گفتم حمالیتو زیادکردم دیگه تموم درس نکردم زیادم نمیرم کلا متنفرشدم ازخودش ودخترش
اصلا ازش انتظار نداشته باش اینجوری حالت خیلی بهتره
عزیزم مادرشوهر همینطوریه یه سری داشت به شوهرم گفت بچه دیگ بیارین اینو بدین به من منم گفتم یه سری خودش گفت اگه محمد بزاری پیشم حوصله ندارم بچه آوردم برای خودم نه برای کسی دیگ کلا کم طاقتن همشم بیرونه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.