۱۲ پاسخ

خیره جانم

پیش دکتر معروف نرین هزار باار بخدا من ضربه خوردم اینا زمانی خوب بودن که پولکی نبودن از وقتی پولکی شدن به درد هیچی نمیخورن حیف وقت وپولی که بدی به اینا

خب رو پنج هفته حساب کن هشت هفته هم برو سونو دکتره رو مخ بوده اصلا به حرفاش فکر نکن

دکتر خودت کیه
ببین این که گفته باید بتات تکرار بشه درسته
اما این که طرف اسم در کرده حتما خوبه نه
چون با یه مشت بلاگر مثل فاطمه بابلسری چیپ بالا میاد پیچشون معروف میشن
اینجوری نباید اعتماد کرد دکتر سهیلا عباس زاده استاد دانشگاه بابل هست کلینیک امید ویزیت میکنه دوشنبه و چهارشنبه
عالیهههههه

اره واقعا. شهره مایه شهر کوچیکو تقریبا فقیره شاید کلا 15.20 تا دکتر زنان داشته باشه. یه بار رفتم پیش یه دکتر برام آزمایش و سونوگرافی نوشت بعدا که بردم ازمایشه خودشو نگاه کنه دوباره گول ویزیت گرفت تازه اگه خدای نکرده یه چیزیو فراموش میکردی منشیش مسه سگ جلو در می ایستاد نمیزاشت دوبار بری پیشش. یا دوتا دیگه هستن تجربشون زیاده ولی خودشون سونو دارن سونوشون از همه ی سونوگرافی های دیگه گرونتره حتمانم باید بری پیش داروخانه و ازمایشگاه و سونوگرافی طرف قرداد خودشون اگه از اون جاها نباشه باید دوباره انجام بدی یا دوباره همون داروهارو بگیرط

نگران هیچیم نباش اینا همش حرفه سونو هم الان نیازی نیست بری اگه زیر هفت هفته هسی

آخ عزیزم چه آدم ببخشید بیشعوری که آنقدر نگرانت کرده .
منم با پریودیم ۱۰روز فرق داره تقریبا و لقاح دیر گرفته .
اصلا به خودت استرس نده و تموم حرفاشو فراموش کن

خاک تو سرش

به نظرم اگه تیتر ندادی فردا برو یه تیتر بده دوروز بعدم یکی بعد برو پیش دکترت

این حرفا چیه خیلیا دیر لقاح میگیره دکتر نهایتا میگه دوتا تیتر بده اگه دید داره رو روال میرع بالا مشکلی نداره

عزیزم من تایم پریودم با لقاحم سه هفته فرق داره امروز رفتم سونو قلبشم تشکیل شده بود اصلا نگران نباش استرس نداشته باش

منم رفتم ی بار پیش ی دکتری ازمایشمو پرت کردجلوم گفت بتا۵۰۰ که حامله نیست
برو منتظر پریودت باش!
روانی شدم تا روز سونوقلب

سوال های مرتبط

مامان شدم مامان شدم هفته سیزدهم بارداری
هانیــه✨ هانیــه✨ قصد بارداری
ببخشید که همش میام اینجا و از دردام میگم… اما میام اینجا با دوستای همدردم صحبت میکنم خیلی آروم میشم🫂
اخه تو دنیای واقعیم همه فقط لبخند و صبوریامو میبینن💔
.
.
این روزا، حال و هوام عجیب غریبه…
گاهی پر از نوری که نمی‌دونم از کجا میاد،
و گاهی تاریک‌تر از شب، بی‌صدا، بی‌رمق، بی‌احساس.

گریه‌هام بی‌وقفه‌ست، از اون گریه‌هایی که انگار می‌خوان از مغزت بیرون بزنن،
نه از چشمات…
گریه برای دخترکی که اسمش هنوز رو لبهامه،
برای لالایی‌هایی که هیچ‌وقت خونده نشدن،
برای قلبی که نصفه مونده…

من پر از امیدم
ولی انگار دلم ازم قهر کرده،
و من باورم نمی‌شه چقدر یه حس،
یه زندگی کوچولو توی وجودم،
منو از ریشه عوض کرد…

گاهی می‌شینم به همون پنج ماه فکر می‌کنم،
به حس تکون‌های آرومی که انگار یه عشق تازه داشت تو وجودم جوانه می‌زد،
به شوقی که باهاش بیدار می‌شدم،
به آرزوهایی که هیچ‌وقت به زمین نرسیدن.

عشق من، دخترکم…
تو تنها نبودی.
من هر لحظه با تو عاشق بودم.
و حالا که نیستی،
همه چیز توی من جا مونده،
یه حس خالی،
یه دلتنگی برای چیزی که هنوز تموم نشده ولی نیست…

و شاید بیشتر از هر چیز،
دلتنگ خودمم…
اون “هانیه”‌ای که بی‌فکر زندگی می‌کرد،
بی‌دغدغه، سبک،
نه مثل حالا که انگار هر قدم،
یه کوه درد رو دنبال خودش می‌کشه…

دخترم…
مامان هنوز هم با تو نفس می‌کشه.
با خاطره‌هات، با اسم کوچیک قشنگت که تو دلشه.
و می‌دونه که یه روز، یه جایی،
باز هم به هم می‌رسیم…

برای دلم دعا کنید، خییییلی محتاج دعاهاتون هستم😭
❤️‍🩹