امروز پچمو بردم دکتر سرماخورده بود یکی دختر دیدم ۱۵ روزش بود آنقدر نگاهش کردم اما من توی دنیای دیه بودم باخودم فکر میکردم چقدر زود گذشت من حتی بخاطر همش پیش بچم باشم بچم به کسی وابسته نشه دخترم قید دانشگاه و زدم خیلی دلم برای کوچیکی هاش تنگ شده بود بعد با خودم فکر کردم من با استراحت مطلق و زایمان بسیار سختی که داشتم ۴ روز طول کشید و دیه هیچ وقت لایق این هستم که نی نی خدا بهم بده آنقدر روزای سخت وب دی و گذروندم چقدر شیاف و آمپول زدم ۵ بار توی بارداری بستری شدم اما همه اینا ارزش این گل پسری رو داشت

یکی دیه سوال بچم دنیا اومده بود نزدیک ۳ کیلو بود الان شده ۵ کیلو چرا آنقدر کم دکترش میگیه پایان ۴ماهگی کمکی شروع کن وای هربار میریم هردکتری پیله چرا شیر خودتو بهش نمیدی میگم میدم شیرخشک میدم سیرش نمیکنه میگن و حرفای دیه شوهرم حالا تا چندروز حرف داره بزنه🥲
دلم برای کوچیکی های بچم تنگ شده مثل دیونه ها نشستم گریه میکنم

۲ پاسخ

فکر میکنم همع مادرا برای همیشه دبتنگ اون ۴۰ روز اول بچه‌شون میمونن
فکر کن زایمان کردی کلی درد داری وارد یه فاز عجیب از زندگیت شدی بدنت بعد تحمل ۹ ماه سختی ب استراحت نیاز داره رفت و امدهای بیخود و اضافی و مزاحم فامیل. یه موجود سوپر کوچولو ک شد همه ی زندگیت تا بخودت بیای و ب شرایط عادت کنی میبینی گذشت.....

ببخشید پسرم اونجایی که نوشتم دخترم خودش تایپ کرده

سوال های مرتبط