من تا الان که پسر کوچیکم یکسالو۳ماهشه دهنم به معنی واقعی اسفالت شده حس میکنم الاناس قلبم وایسه ،هی میگفتم تحمل کن بزرگتر بشن درست میشه الان بدتر شده همش دعوا میکنن،خودمم که از پا در اومدم ،خیلی بده فاصله کم لعنت به اونی که میگفت پشت هم خوبه
منم همین شرایطودارم به بچه اول نمیتونم برسم ازوقتی بچم بدنیااومداولیومیزنم که چراصدا دادی این بیدارشد خیلی سخته بچم گشنه بمونه چون نمیتونم بچروول کنم برم نهاردرست کنم منکه الان شش ماهست بچم نمیتونم مدیریت کنم نبایدپشت هم بیاری درحق بچه اول ظلمه چون دیگه نمیتونی مث قبل بهش برسی
به نام خدا. بچه های من یک سال نیم باهم دارن اولی 18ماهش بود دومی دنیا اومد اونم هفت ماهه دنبا اومد. با سختی های فراوان ولی بچه دوممتا چند ماهگی فقط میخورد میخابید و من ب اولی رسیدیگی میکردم و الان همبازی شدن خدارو شکر هر کاری سختی خودش داره هر سختی شیرینی داره صبر صبر فقط میخاد
بچه های منم شیر به شیرن سختی کم نداره ولی الان که با هم بازی میکنن شرایط بهتر شده هر چند سختی هم داره ولی خدا رو شکر
ببین این احساساتی که داری کاملا طبیعیه
ولی خوب تو یه مامان قوی هستی و مطمئن باش از پس همه چی بر میای
تو پسرتو که هیچ تجربه ای نداشتی خیلی خوب بزرگ کردی الان که دیگه یه مامان قوی هستی که کلی تجربه داره
این اوایلو تا میتونی به پسرت محبت کن تا نسبت به کوچولو حساس نشه
اگه کمکی داری کوچولوت بسپار بهش و با پسر بزرگت وقت بگزرون
من به دومی اصلا فکرنمیکنم.
خیلی سخته. با شرایط این مملکت و امکاناتش
همون یه دونه درست و باکیفیت بزرگ شه
وای من داشتم دیوونه میشدم،تازه الان دومی چهل روزشه یکم با شرایط وفق پیدا کردم ،الانم گاهی وقتا میشینم گریه میکنم واسه اولی،به خودم میگم به هر دوشون ظلم کردم نه میتونم مثل قبل به اولی توجه و محبت کنم نه به دومی محبت بدم،زندگیم از روتین قبلی خارج شده ،دیگه نمیتونم با دخترم برم بچرخم،ببرمش پارک ،مادر دختری بنشینم فیلم ببینیم یا چیزی بخوریم.اولی زود رنجشده عصبی شده بهانه گیر شده،در صورتی که قبلاً اینجوری نبود،اصلا هم جلو اولی دومی رو بوس و بغل نمیکنیم و کلمات محبت آمیز نمیگیم اما بازم فایده نداره،بچم گوشه گیر شده،یه خانمی که شرایط منو داشت گفت تازه دومی شیش ماهش شده اولی اوضاعش بهتره و یکم باهاش بازی میکنه
منم باردارم یک ماه دیگه بدنیامیادبسلامتی خیلی بدنگین من ک پیاماتون دیدم افسردگی گرفتم 😀
من اختلاف سن شون بیشتره. 6 سال. ولی مث شیر ب شیرن.من افسردگی رو ده ساله دارم ولی قرص نمیخورم.مدتی تحت نظر بودم اما فایده نکرد منم ریختم بیرون. ب زندگی خنثام. تظاهر جلو بچه ها دارم ولی توی تنهایی سر می کنم!
واقعا انقدر سخته؟ پس چی همه میگن اختلاف سنی کم باشه و باهم بازی میکنن و..منی که شرایطشو ندارم ولی خیلی دلم میخواس بیارم حسرت میخوردم🥲
منم جانم این روزا رو رد کردم اشک میریختم اولی سه سال و ۵ ماه بود زایمان کردم
خودمم از اول تک و تنها بودم شب تا صبح نوزادم بیدار بود صبح میخوابید میخواستم بخوابم اولی بیدار میشد
نمیشد استراحت کنم باید ناهار میزاشتم صبحونه بچه اولمو میدادم اصلا افسردگی گرفتم در حد شدید رفتم دکتر بهم قرص دادن تا دوسالگی همین حال داشتم تا گذشت دیگه
عزیزم خب فاصله کم از هیچ نظر خوب نیست
نه برای بچه اول
نه برای بچه دوم
و نه برای شما به عنوان مادر
اما حالا که دیگه هردو هستن باید به خودت بیای و سعی کنی افکار مثبت داشته باشی
سخته ولی نشد نداره
خدا هردو رو براتون حفظ کنه عزیزم و به شما توان و انرژی بده
شرایط سختی داشتم خیلی سخت ازهرلحاظ .جسمم اعصابم داغدن شد.الان دومیم سه سالشه هنوزم نتونستم کناربیام
منم بچم ۳سالشه و باردارم خدا ب دادم برسه
من دختر اولم سه سال و یک ماه دوم ۱۱ ماه دوسه ماه اول این حس خیلی شدید بود فکر کنم به خاطر هرمونها و افسرگی پس از زایمان و بی خوابیها و خستگی زیاد برای همه پیش میاد الان که بزرگ تر شده ددمی و هردوتا شدیدا شیطون هستن واقعا خسته شدم .هرکس بچه های من میبینه میگه ما دیگه از بچه آوردن پشیمون شدیم بس اولی پر گریه و غر غرو و دومی شیطون هست اصلا آروم قرار ندارن دلم میخواد یک دوسه روز برم یک جا لب دریا بخوابم به دور از هر صدا و گریه ای تتهای تنها🤧
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.