۲ پاسخ

ببخشید منم اینجوری جواب میدم . پسر من بر عکس رو سنگ میشینه من ب پسر گفتم باید جیشت بره داخل سوراخ سنگ تا دستشویی بو نگیره . بیرون بریم ایستاده جیش میکنه ولی خونه حتما نشسته در هر دو حالت خودش نشونه میگیره طرف سوزاخ🤣🤣. شما چند بار ک میخواد جیش کنه دستش رو بگیر بزار روی آلتش تا بده رو ب پایین بگو اینجوری جیش میره توی سوراخ .

در ضمن اینا چیزی هست ک غربزی یاد میگیرن حالا یکی زودتر یکی دیرتر خودتو اذیت نکن

والا بنظرم اینکارو باید باباش کنه
من وقتایی ک شوهرم خونس کلا همه کاراشو باباش میکنه واینکارم داره بهش یادمیده، ازشوهرت بخواه کار کاراونه من وتو ک بلدنیستیم
والا من شخصا چون داداشم ندارم اصلتبلد نبودم اوایل هم اصرارداشتم هیچوقت ایستاده جیش نکنه امادخترداییم سه تاپسرداره گف ب فکرمدرسه اش باش اونجا بچه ها وایمیسن بعداین بچه اینقد پاستوریزه بارش میاری خدای نکرده اونجا عفونت میگیره

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
من دیگه رد دادم
دیشب اینقدر گریه کردم اینقدر گریه کردم که حد نداره
نمیدونم به کدامین گناه پسرم اینقدر اذیتم میکنه
میگن برای بچه وقت بذار والا من روزی یک تا چهارساعت براش وقت میذارم روز به روز بدتر میشه
جونمو به لب رسونده
کاش خودکشی گناه نبود خودمو از دستش خلاص میکردم
انگار روانی بچه
میگه تشنمه آب بده آب بش میدم نمیخوره جلو روم خالیش میکنه تو سینک
میگه سیب میخوام براش درست میکنم تو بشقاب میذارم نمیخوره نگام میکنه میریزه تو سطل بعد میگه ببین خوردم .گوشی دستم میگیرم میگه ببین گوشی بذار کنار تا برم وگرنه اذیتت میکنم واقعا هم اذیت میکنه
رد دادم رد دیگه از دستش عصبی شدم واقعا این بچه بیماره مشکل داره
یا من مشکل دارم باید برم بستری بشم
خونه به این بزرگی میاد رو کمر من ماشین بازی اگر تی وی نگاه کنم میپره روم میگه نگاه نکن
براش هر شب کتاب داستان میخونم هر روز باش بازی میکنم قایم موشک سایه بازی بازی فکری نقاشی بدو بدو رقصیدن دوچرخه سواری گاهی پارک بی نتیجه اس بگید چه خاکی از دستش تو سر بریزم دیگه خیلی پرخاشگر شدم از دستش عصبی شدم
مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته