خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته

۱۱ پاسخ

بچه ها خیلی خیلی باهوشن اون فهمیده تو چقدر دوسش داری داره نقطه ضعف میگیره .اصلا واکنش نشون نده ‌بگو باباته بایدم دوست داشته باشی‌.
ولی اینکع خریداشو مامانت بکنه و دکتراشو خودت ببری اصلا خوب نیس .کمکم این عادتو حذف کن

عزیزم منو تو چقد مثل همیم منم عین شما یه شوهر بدجنس خود خواه ک آرزوی خیلی چیزارو ازم گرفت لعنت بهش

کم کم بزرگ بشه خودش متوجه میشه گلم

پسرتون که درکی از گذشته شما نداره بهش بیشتر محبت کن تو بغلت بگیر سعی کن بهش بگی من تورو دوست دارم فقط همه بچه ها که کارای بد میکنن بزرگترها بهشون تذکر میدن یه جوری باهاش صحبت کن خیلی از اون چیزی که فکروشو بکنیم بچه ها قانع میشن

دخترمن به من خیلی وابسته باباش ازقبل یکم بهترشده

دختر من قبلا وابسته همسرم بود اما الان اصن

دخترای منم باباشونو بیشتر دوس دارن
با این تفاوت که همسره من با تموم وجودش پدری کردن رو بلده به بچه هام حق میدم

الان بچه هست
دعواش نکن زیاد
بچه سمت کسی میره که تذکر نمیده

دخترمنم بعضی وقتها که دعواش میکنم میگه ک مامان دیگه دوست ندارم
ناراحت نباش بچه ان

توچقدمنی😢. کم کم متوجه میشه و تورو بیشتر دوس داره بهش فرصت بده

چرا شما رو دوست نداره؟!

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۴ سالگی
دلم خیلی گرفته بخاطر لکنت پسرم دوازده روزه شوهرم رفته ماموریت حالا رفت نزدیک بیست روزه دیکه بیاد از ساعت ۱۲ تا الانا پاب پای پسرم بودم بعنی هر روز هر روز با همیم دیگه باباش نیس ک ی ساعت با اون باشه دغم میده ولی از درد اینکه لکنتش بدتر نشه هیچی نمیگم باز با اون وضع لج بازی میکنه اصلا گیر نمیدم خونه زندکی رو ب چه وضعی درآورده هیچی نمیگم باز با اون حال شبا ساعت ۱۲ ک میشه دنبال گریه اس دنیال بهانه است ک بشینه گریه کنه ب زبون میگیرم هر کاری میکنم نمیشه از ساعت ۵ بد از ظهر تا ۱۱ ام می‌گردونمش مغازه هارو پارکارو روانی شدم دیگه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭
کاش منو این بچه صب رو نبینیم خیلی روزا برام سخت میگذره غصه لکنتش ک دیگه داغونم کرده ب زور جوری رفتار میکنم ک‌بچم ی وقت ناراحت نشه از ناراحتی من وگرنه از درون داغونم قلبم درد میکنه از غصه😭الان خوابیده همینجور نشستم‌دارم گریه میکنم
ی مادر شوهر خرفت دارم دیروز تو پارک دیده ما رو ن حالی ن احوالی ن ی دست بچمو بگیره سمت خودش ک چی میکنی عین احمق ها بد ی ساعت گذاشته رفته خونش
ولی بگی بیا ی خروار غذا گذاشتم بیا بخور با سر میاد عین گاوم میخوره
ی زنگ نزده تا ب حال ب ما تو این دو سال ک شوهرم ماموریته چی میکنید