۱۱ پاسخ

حساس شدی بخاطر حاملگی یا ازقبلم اینطوری.... بیخیال شو یکم سخت نگیر بگو چون من اینجا هستم اشکال نداره میتونی دوباره بری با داماد دایی خرید کنی

بچه ها همینن منم تو خونه با پسرم حرف میزنم مامان اینو نخا اونو نخا فقط امون پاشو از در بزاره بیرون تموم دیگ😐باور میکنی ۴ساله یع رستوران یه بازار یه گردش درست حسابی نرفتم اونم منی که همیشه تو گردش بودم اینور اونور بودماز یه ور اذیتاش از یه ور حرفا هرچند الان دیگ حرفارو کم کردم هر چی میگن پرو پرو جوابشونو میدم😁چون واقعن اعصابم نمیکشه بچه از یه ور خسته میکنه حرفا بقبه یه جور دیگ فقط دلم میخاد چشامو ببندم وا کنم ببینم بزرگترشده حرف گوش میده😫🤦🏻‍♀️

واقعاااهمینطوردخترمن کارخودشومیکنه بعدامیادمیگه مامان ببخشیددیگه تکرارنمیشه ولی من اونموقع حرصموخوردم زجموزدم این حرف گوش کن نبوده

بچه های این زمونه اصلا حرف گوش کن نیستن
منم عین شما
فقط حرص میخورم دعوا میکنم اما چه فایده
اونروز رفته بودیم پارک یه آبرویی ازمون برد که فقط سوار ماشین شدیم و برگشتیم

من از هر چی که متنفرم بچه هام انجامش میدن گاها حس میکنم دیگه دوسشون ندارم ولی باز پشیمون میشم نمیتونم هم کنار بیام با کارهای بدشون😔😔 زحمتم هدر میره انگار

خب ازدواج بارداری، زایمان، افزایش سن هرکدوم ب نوبه خودشون اثر دارن من ۳۴ سالمه هیچ وقت جوان ۲۰ ساله مجرد یعنی رابطه نداشته نمیشم با این ک دائم الرژیم و ورزشکارم این اندام من بعد از رعایت اصولی و کامل ولی مث محردی خوش هیکل و کمر باریک نیستم

تصویر

دقیقا پسر منم همینطوره خونه مامانم بریم قبلش میگم مامانبزرگ اذیت نکنی خسته نکنی یا گوشی یکم دستشن میگم یکساعت دیگه بدی میگه باشه چشم تو همه موارد ولی کلا کار خودشو میکنه بعد من ناراحت میشم باهاش حرف نمیزنم معذرت خواهی میکنه میگه دیگه انجام نمیدم از این حرفا.بنظرم باید بذاریم کمی بزرگتر شن عاقل تر شن چون هم انرژی زیادی دارن هم هوش به بازی هستن منطق زیاد ندارن

یک کلام سخت نگیر

یدونه داری بچه سودا نه؟
خب نمیخواستی اصلا بچه دار بشی؟فقط زایمان نیستا ادمو خراب میکنه افزایش سن هم به قطر استخون ادم اضافه میکنه انگار ادم درشت تر میشه ظرافت کم میشه یه زایمانه فلسفه وجودی زن اونم نباشه؟
چرا بدن برمیگرده اگر اراده کنی
دخترتم مثل گله ادم گل رو با خارش دوست داره یکم به خودت مسلط باش

دقیقاااااااا منی

ببین سودا ما خیلی گیر میدیم ب بچه بخدا هم خودمون ک عذاب میدیم هم بچه رو

سوال های مرتبط

مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی