۱۴ پاسخ

خدالعنتشون کنه هزار بار لعنت و نفرین بر باعث و بانیش

۱۲ رور جنگ اونایی سنگ قدرت اینا رو به سینه میزدن بیان به اینا بگن یکم عقلتون بکار بندازین والا به جایی بر نمیخوره یکم به فکر مردم باشین والا کسی شما رو‌مسخره نمیکنه آدم چی بگه میدونی درسته مظلوم باعث میشه ظالم ظلمشو بیشتر کنه ولی بخدا ک دستمون از این همه گرفتاری به جایی بند نیست صدامون هم به جایی نمیرسه

صدای ما هیجا نمیرسه عزیزم فقط باید تلاش کنیم برای بقا عین اسیرا بخدا وضع هممون همینه زنداداشم حاملست ۴ساعت برق نداشت دیروز حالش بدشد خدا الهی باعث بانیش لعنت کنه

واقعا خدا لعنتشون کنه فقط برای مردم عذاب دارن والله من تهرانم برق قطع میشه خفه میشم چه برسه به شما و کل مردمی که جنوب هستن حداقل مناطق شما رو نباید قطع کنن تو این گرما به خدا که خودشون و کل خانوادشون زیر باد کولر دارن لذت میبرن

برا بانیش لعنت ساعت 2برق رفت گرما خونه داغ بچت چطور شد تبش

الهی هرکسی باعث و بانیشه به بدترین بلاها دچار بشهه
الهی اگه خدایی هس بهمون روزای خوب نشون بده دیگه

لعنت زمین و آسمونم بهشون برسه بازم کمشونه

خدالعنتشون کنه بچت بهتره ؟

ما هم برقمون میره نت و تلفن و همه چیز از دسترس خارج میشه آیفون خونه بخاطر این کارشون سوخت یخچالم از کار افتاده خدا لعنت کنه

جنوبی و شمالی هر کسی مشکل داره بخدا تهران که از همه بدتر شده ما باغ داریم دیروز نوبت آبیاری بود آب نیست برق نیس موتور خونه خاموشه باغها داره خشک میشه

برق ماهم الان تازه رفت

وای خدا
سه روز واسه آب هم خیلیه
ایشالله بچه گفتم زود خوب میشه🤲

واقعا خیلی سخته ....جای ما ک زیاد مثل شما گرم نیست ...دوروزه صبح 2ساعت و بعدظر 2ساعت ..منم حامله هستم ..کلا نفسم میگیره

💔💔💔💔💔💔برق ماهم رفت الان اومد

سوال های مرتبط

مامان عسل نازم مامان عسل نازم ۴ سالگی
سلام مامانا
می‌خوام یه درد دل بکنم
از روزی که بچم به دنیا اومد همه فکر و ذکر شد دخترم. کارم رو به خاطر دخترم گذاشتم کنار و به خاطر کار شوهرم که بیرون شهر بود شهر زندگیم هم عوض کردم و الان غربت نشین شدم. حالا هم به یه زن افسرده و زودرنج تبدیل شدم که هیچ چیزی خوشحالش نمیکنه. هم خودمو نابود کردم و هم دخترم داره مثل خودم افسرده میشه. تصمیم گرفتم برگردم به شهر خودم هر چند که از همسرم دور میشم و دیگه کمتر همدیگه رو میبینیم ولی باز می‌دونم تو شهر خودم چی به کجاست و همه جاهاش رو میشناسم و ممکنه روحیه‌م رو دوباره به دست بیارم. من به خاطر اینکه دخترم شبها بابا بالای سرش باشه حاضر شدم بیام تو شهر غریب ولی خودم دارم دیوونه میشم چون اینجا هم که هستیم خیلی امکاناتش کمه واسه همین گفتم به خاطر خودم و دخترم که شده باید دوری رو تحمل کنم ولی هر چی فکرشو میکنم میگم چرا زندگی من باید اینقدر دچار چالش باشه چرا نباید مثل دیگران زندگی کنم چرا باید یه موقعیت رو فدای یه موقعیت دیگه بکنم و هزارتا چرای دیگه و تنهایی و غم و اشک😔